مطلع الفجر
شب سایه ها بر راهها آوار بودند
مردان همخون صف به صف بر "دار" بودند
شب دشنه ها در قلب گلها آرمیدند
شب بود و شب توفان وحشت آفریدند
شب شحنه ها،تندیس وحشت ساز بودند
خفاشهای خوف در پرواز بودند
شب نانجیبان عاشقان را سر بریدند
شب منجیان را سینه در معبر دریدند
شب دیو بر چهر سپیده خط می انداخت
در رهگذار کهکشانها دام می ساخت
شب جاده از تکبیر سرداران قرق بود
از برق شمشیر فلق میدان قرق بود
شب بر نشیب فاجعه خون نقش می بست
در اضطراب شب سترون بود هر دست
شب مرگ خونین سوی جنگل راه می برد
باغ تفاهم در هجوم خصم می مرد
***
چشمان مردم سوی جنگل تا سواران
آیند چونان ابر با آواز باران
در ابرها خاک سترون آب می خواست
از پنجره چشم وطن مهتاب می خواست
بغض کبود شهر سدّ هر نفس بود
آوازها خونین و همرنگ قفس بود
آهنگ پای تک سواران،پشت جاده
چشم سحر بر جاده خونین ایستاده
***
صبح آمد و باروی شب را سرنگون کرد
شب را شهاب تیغ مردان غرق خون کرد
زنجیرها از پای سرداران رها شد
شب در هجوم خشم سالاران فنا شد
تیغ سحر با خود نشان از کربلا داشت
آواز غربت بود اما بوی ما داشت
بوی سحر،بوی رهایی،بوی خون بود
نطع زمین تا بیکرانها لاله گون بود
صبح آمد و جنگل سرود سبز سر داد
در مزرعه آغاز باران را خبر داد
در کوچه ها آوای "قرآن" بود و "حق" بود
گلدسته های خاک را،مهمان،فلق بود
"مرد" آمد و مردان فردا را صدا کرد
خورشید را با خرمن شب آشنا کرد
اسطوره های ننگ را چون بت فرو ریخت
خورشید را با جان مشتاقان در آمیخت
حسین اسرافیلی