در انتظار وصل
بعد هجران امام نازنین
گرچه احمد بود با قلبی حزین
بس تسلّی دادمان در سوگ او
در حقیقت جرعه ای بد زآن سبو
یک غزل از پیر خود،از آن مراد
عاشقان خسته دل را هدیه داد
نامۀ عرفانی اش را باز کرد
راه شرح فکرتش آغاز کرد
بُد همیشه یاور و یار امام
بود پشتیبان او در هر مقام
دید یک شب،پیر دوراندیش خود
خواند او را با محبت پیش خود
احمدم! فرزند دلبند متین
مرگ را آسان و کاری خُرد بین
ای که جزء عالم علویستی
فکر کن پنجاه دیگر زیستی
او به گوش جان شنید این پند را
دل به یکباره برید از این سرا
بعد از آن در انتظار وصل بود
بی خبر از روز و ماه و فصل بود
شوق دیدارش شکوفا می نمود
دم به دم بر عشق وصلش می فزود
گفت چون با جمعی از یاران نشست
"این زمان دیگر نمی آید به دست"
با گروهی گفت در ماه صیام
"گوییا ایّام ما آمد تمام"
نفس پاکش اِرجِعی را چون شنید
جز لقای یار را لایق ندید
چشم را از ماسِوی بر هم نهاد
خود به شادی،دیگران در غم نهاد
هر که را مشتاق آن جانان کنند
مرگ را بر وی چنین آسان کنند
او رضا از حق و از حق از وی رضا
"لیس لِلانسانِ الّا ما سَعی"
دکتر حکیمه دبیران