سرآغاز توفان
سرآغاز توفان تو بودی
که در شب وزیدی
و باروی ظلمت فروریخت
و صبح از گلوی افق بانگ برداشت.
□
سرآغاز رویش تو بودی
زمین زیر پایت نفس تازه می کرد
و گلها،
به نام تو قد می کشیدند
چه عطر خوشی در زمان بال می شست!
□
سرآغاز عصری پر از نور
سرآغاز هر شور
سرآغاز آن راه تا پیش از این دور
تو بودی که می آمدی
زیر بارانی از اشک
و در حلقه گرم یارانی از آهن و عشق
به دست دعا دوست را می سرودی.
□
که بودی؟
چه بودی؟
چزا زندگی بی تو تنهاست؟
چرا آسمان بی ستون تو برپاست؟
و در جام هر چشم، با یاد چشم تو دریاست؟
□
تو رفتی
و آئینه و سنگ درهم شکستند
تو رفتی
و گلبوته ها باز بر خاک حسرت نشستند
تو رفتی
و باران نیامد
عطش باز جمعیت باغها را به هم زد
و شب چون چنان گردبادی
چراغانی لاله را واژگون کرد.
□
شگفتا که همپای با مرگ راندیم
و دیدیم روح از تن ما جدا شد
شگفتا نمردیم در زیر این بار سنگین تنهایی تلخ
و حالا
چه در روم و ایران
چه در مصر و بغداد یا بلخ
غروبی نشسته ست در راه این نسل فردا
که خواب است
و فردا چنان چون که دیروز
آبستن آفتاب است.
خرداد 80 ـ جواد محقق