در سوگ امام خمینی
بگذار عاشقانه بگریم برای دوست
بال پری بهم بزنم در هوای دوست
دردا که یار رفت و ندیدم جمال او
واحسرتا نشد که بیفتم به پای دوست
ای دیده خون ببار که دیگر نمی رسد
برگوش جان ما سخن جان فزای دوست
باور کنید کار شگفتی نباشدم
گر جای اشک گریه کنم خون برای دوست
فریاد شوق مرد و بدل شد به بغض غم
ماتمسراست خانۀ ما در عزای دوست
تنها نه ما که خیل ملک خون گریستند
وقتی که اوج عرش فلک شد سرای دوست
هرچند خون دلیم ولی جای شکوه نیست
چون بود در فراق و جدایی رضای دوست
بیگانه گشت خانه ما از قدوم غیر،
تا ما شدیم از دل و جان آشنای دوست
برشانه های خستۀ دل چون نهاده شد
سنگینی مصیبت محنت فزای دوست
با لابه گفت حیف،دریغا که یار رفت
بسرود غمگنانه چنین در قفای دوست
هنگام فرقت است جدایی فرا رسید
روح خدا به محضر قرب خدا رسید
احمد رضا زارعی