خرسـند آنـکه سـبز دمیـد
ما با عطش
مقابله کردیم
مثل درخت
با خشونت تابستان
در نایمان
نوای طراوت بود
*
ما، در غروب بدرقه
در عرصۀ پر کسوف کسالت
توفان شدیم
و ردّ پایمان
بر پلک موج ماند.
*
ما مرگ باغچه را دیدیم
وقتی به آفتاب می اندیشید
اینگونه عاشقان
در وهم خاک خیمه زدند
اینگونه رود
موسیقی مکرر شد
و ما
دریافتیم عشق
زیباترین سرود خداست.
آغوش تیغ
معجزتی بود
تا در پناه آن
خورشیدوار سرخ برآییم
در گرمسیر عاطفه
روییدیم
« با خوشه های خشم »
لبهایمان برآمده ـ
خشک
احساسمان
میراث زخمهای زمین بود
*
ما، در شبی سترون و تاریک
بر شاخۀ نسیم شکفتیم
مثل حضور سبز طراوت
تا عطر دلپذیر رفاقت را
در گسترای خاک
جاری کنیم.
*
دریا
تنهایی مکدر ما بود
چشمی اگر توان تکلّم داشت
چشم ستاره گستر ما بود
ما با درنگ حوصله کردیم
آسوده زیستیم
در منتهای رنج
از اشکمان بهار دمید
خاک غریب
سکوی خطبه های شقایق شد
گلهای سرخ شکفت
کالتوس
سرافراز برآمد
و آب
از نهاد زمین جوشید.
*
خرسند آنکه سبز دمید
و سبز در برابر توفان ماند
ایرج قنبری