هرشب می بایست خدمت امام می رسیدم و صورتحساب را ارایه می دادم. آن شب آقا با تعجب پرسیدند:«چطور شد که گوشت بیشتر از گذشته گرفتی؟»
در مسجد جامع کسی هست که اقامه جماعت کند ولی در این مسجد کسی نیست که اقامۀ جماعت کند، لذا این مسجد را باید احیا کرد.
امام می خواستند که با آقایان علما اتمام حجت کنند که اگر تا حالا مبارزه با دولت بود، از این پس مبارزه با شاه است. و مبارزه با شاه خطرناک است. آیا حاضرید که جانتان را به خطر بیندازید؟ راه من، مبارزه با شاه است.
ناگهان جوّ سکوت و غمبارى که بر همه جا حاکم بود با رسیدن چند سطر پیام امام شکست و به جوّى مملو از امید، اطمینان و آرامش تبدیل شد.
موضوع را به امام گزارش کردم و در پایان عرض کردم من در دنیا زیر بار احدی غیر از شما نخواهم رفت...
امام هرگز نگذاشتند رساله علمیه شان از وجوه شرعیه چاپ شود و به طور کلی اجازه ندادند به کسی رایگان داده شود.
دو روز بعد رژیم عراق که از برخورد قاطع و قهرآمیز امام سخت خشمگین بود درصدد تهدید و ارعاب برآمد و به امام پیغام داد که باید دو روزه عراق را ترک کنید.
من به جرم دفاع از حیثیت ارتش و استقلال وطنم تبعید می شوم.
رسم این است که دستیاران مطالبی را تهیه می کنند و برای رییس جمهور و یا شخصیتی می خوانند و آنها هم نظرات خودشان را می گویند ولی امام تمام اعلامیه هایشان را خودشان نوشته اند و می نویسند.
در جریان این دشواریها بسیار کسان دچار اضطراب و آشفتگی میشدند، اما تنها کسی که همواره آرامش خود را حفظ می کرد، امام بودند.
امام می گفتند: «بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد»
امام پس از توضیح این حکایت فرمودند بله در قضیه دیشب هم تقریب آجال شده و مرگها این شهدا با هم اتفاق افتاده است ونگرانی و وحشتی ندارد امام آنچنان صلابت روحی داشتند و قدرتمندانه با این قضیه برخورد کردند که همه افرادی که خدمت ایشان بودند با شجاعت بی مانندی با قضیه برخورد کردند.
بعد از دیدار آنها با امام چنان آرامشی در آنها پیدا شد که با اطمینان خاطر از همان جا به محل کار خود بازگشتند.
وقتی حاج احمد آقا و آقای هاشمی خدمت ایشان رفتند، امام به آنها دلداری دادند.
صبحها سعی کن دعای عهد را بخوانی، چون در سرنوشت دخالت دارد.
این سخن زیباى حضرت امام براى ما خیلى ارزشمند بود و ما را متوجه مى کرد که در واقع، انسان باید به خودش برسد و این براى ما در اسارت خیلى ارزشمند بود و همیشه در نظر ما بود.
یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگ های نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام می فرمایند: «دلم برای دکتر چمران تنگ شده است بگویید به تهران بیاید.»
تعالیم شریعتی برخی بحثها و اختلافات را در میان علما برانگیخت، ولی در عین حال نقش بزرگی در هدایت جوانان و روشنفکران به سوی اسلام ایفا کرد.