وقتی هواپیما به پرواز درآمد، در دل همه ما شور و ولوله عجیبی بود. بعضیها سالها بود که به ایران نیامده بودند. خود من دوازده سال بود که از ایران دور بودم. به توصیه امام غذای مسافرین یکسان بود.
در هواپیما جنب و جوش خاصی وجود داشت. یک ساعتی که از پرواز گذشت قسمت بالای هواپیما را آماده کردند و امام به آنجا رفتند و یکی از همراهان هم روی پلهها مستقر شد که افراد متفرقه بالا نروند تا امام بتوانند استراحت کنند. بعد از مدتی من رفتم بالا، ایشان مشغول نماز بودند. در فاصله نمازها، پهلوی ایشان نشستم و مقداری با هم صحبت کردیم. من اجازه گرفتم که یک خبرنگار و فیلمبردار بالا بیایند و در این لحظات گفتگویی انجام دهند امام پذیرفتند و من به آقای پیتر شولاتور گزارشگر و مفسّر کانال دوم تلویزیون آلمان اطلاع دادم و او به همراه آقای کافمن که فیلمبردار او بود آمدند و مقداری از عبادتهای امام تصویر برداشتند و دو سه تا سوال هم از امام کردند. در این فاصله آقای محتشمی آمد بالا و یک یادداشتی به امام داد و گفت نقل است که به هنگام دلهره و اضطراب این دعا خوانده شود و پایین رفت. وقتی ایشان رفت امام آن یادداشت را بدون آن که به آن نگاه کنند، تا کرده و زیر پتوی خود گذاشتند و نشان دادند که چقدر اضطراب و التهاب دارند! حدود 20 دقیقه این خبرنگاران فیلم گرفتند و رفتند. حاج احمد آقا آمد بالا و روی کاناپهها دراز کشید.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 211
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 212
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 213 شاید یک ساعتی به اذان صبح مانده بود من دو مرتبه نزد امام رفتم. وقتی دوستان در قسمت پایین اعلام کردند وقت نماز صبح شده، نماز خواندیم. قبلاً هم از خلبان سوال کرده بودند که قبله کدام طرف است. گفته بود اگر چند دقیقه صبر کنید تا حدود یک ساعت دیگر قبله چنین حالتی را خواهد داشت.
بعد از نماز صبح دوباره نزد امام رفتم کمی التهاب و اضطراب هم داشتم. همین جا بود که از ایشان در مورد پیشنویس قانون اساسی که نزد من بود کسب تکلیف کردم که در صفحات پیشین شرح آن به تفصیل آمده است. در این فاصله یکی از برادران آمد بالا و رفت به طرف حاج احمد آقا. امام پرسیدند چه کار داری؟ گفت میخواهم بیدارشان کنم چون چند دقیقه دیگر نماز قضا میشود. امام با یک حالت آمیخته به اعتراضی گفتند نکن. او گفت:نماز قضا میشود. امام گفتند مگر به شما گفته است که برای نماز بیدارش کنید؟ او گفت: نه به من نگفته است. امام گفتند: حق ندارید بیدارش کنید. او هم برگشت و رفت.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 3صفحه 214