فصل دوم: عشق به مردم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 97
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 98
نوبت مردم را رعایت می کردند
در آن روزگار ما امام را به نام حاج آقا روح الله می شناختیم که از احترام فوق العاده زیادی برخوردار بودند. در حمام، همواره نوبت سایرین را رعایت می کردند و مردم که می خواستند با اصرار نوبت خود را به امام بدهند قبول نمی کردند.
دیگر جشن نگرفتند
اوایلی که امام به نجف تشریف آوردند اعیاد مذهبی مثل عید فطر، عید قربان، نیمۀ شعبان، سوم شعبان، سیزده رجب، تولد حضرت زهرا و این اعیاد را به علامت جشن در بیرونی می نشستند و آقایان و طلاب تشریف می آوردند. ولی موقعی که خبر زندان رفتنها و شکنجه شدنهای مبارزین مسلمان به گوش امام رسید، حضور در این مراسم و برگزاری آن را به طور کلی ترک کردند و دیگر جشن نگرفتند. بعدها ما فهمیدیم یکی از دلایلی که ایشان حاضر نمی شدند شبها از هوای خنک کوفه استفاده کنند این بود که ایشان حاضر نمی شدند برادرهای ما در زندان تحت شکنجه و فشار رژیم شاه باشند و ایشان بروند لب شط کوفه و از هوای خوب آنجا استفاده کنند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 99 این مطلب شدنی نیست
اوایلی که امام به نجف آمده بودند به دلیل خشکی و گرمای زیاد، خیلی از هوای نجف اذیت می شدند؛ ولی در کوفه که به نجف بسیار نزدیک بود، هوا خیلی بهتر بود، لذا از قدیم علمایی مانند مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم آسید محمدکاظم خراسانی حتّی کسانی که در زمان خود امام بودند در کوفه منزل داشتند و شب ها پس از مغرب به کوفه می رفتند و تا صبح آنجا بودند. اما امام در این هوایی که گاه به 55 درجه حرارت می رسید ـ و حتی بعضی از دوستان می گفتند که علامت دماسنج رفته بالا و به آخر خود رسیده ـ به کوفه نمی رفتند.
عده ای زیاد خدمت ایشان آمدند، از جمله مرحوم آقای خلخالی، آقای کلانتر و از طرف بعضی از آقایان مراجع هم کسانی آمدند که امام را راضی کنند ایشان هم، شبها به کوفه بروند. خانۀ ملکی، خانۀ اجاره ای، از هر نوع آن هم آماده بود. حتی مرحوم آقا مصطفی را واسطه کردند که ایشان را راضی کنند. آقای خلخالی به ما گفت شما که هستید خدمت امام اصرار کنید که بپذیرند. ما هم رفتیم و صحبت کردیم و عرض کردیم، شما برای خودتان تنها نیستید برای همۀ مسلمانها هستید و از این حرفها، ایشان پس از اینکه صحبتهای من و دوستان تمام شد. شروع به صحبت کرده و فرمودند: «من خجالت می کشم. الآن خیلی از اشخاص هستند که برای محبّت به من و محبت به اسلام یا در زندانهای رژیم هستند و یا در مناطق سخت با آن آب و هوا تبعید شده اند، و تحت شکنجه هم هستند، آن وقت من بخواهم به کوفه بروم؟ شما هم اصرار نکنید چون این مطلب شدنی نیست. و این یکی از مطالبی است که من روی آن حساب می کنم و هیچوقت هم این معنا را قبول نمی کنم و اصرار زیاد هم نکنید. البته عده زیادی آمده اند و گفته اند و من تشکر می کنم ولی این طور نیست که من دست از حرفهایم بردارم و روی آن ایستاده ام».
چه طور به کوفه بروم؟
هوا در نجف بسیار گرم و در بعضی مواقع درجه حرارت از 50 درجه بالا می رفت و
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 100 انسان را کلافه می کرد. روزی با چند نفر از برادران پیش امام رفته و گفتیم: «آقا این گرما شدید است، شما هم مسن هستید همۀ مردم شبها به کوفه می رفتند. آنجا هوایش بهتر است شما هم آنجا بروید.» ایشان در جواب گفتند: «من چه طور برای هوای خوب به کوفه بروم در صورتی که برادران من در ایران در زندان بسر می برند؟»
می دانم مردم فارس چه می کشند
امام در ایام جوانی که مسئولیت عظیم رهبری را به عهده نداشت در ایام گرم تابستان که هوای قم بسیار گرم و غیرقابل تحمل می شد یا به محلات می رفتند و یا به امامزاده قاسم در شمال تهران و خانواده را هم همراه می بردند و در آنجا به مطالعات خود می پرداختند. اما وقتی به نجف تبعید شدند با آن سن زیاد با اینکه گرمای نجف که جنوبی ترین استان عراق است بسیار گرم و طاقت فرسا و به دلیل تراکم زیاد جمعیت و عدم رعایت مسائل بهداشتی، هوایی سمی و آلوده داشت و در شبهایی که ما گاهی بر روی پشت بام میزان الحراره می گذاشتیم و در شب دمای هوا به 47 درجه می رسید، امام حاضر نشد حتی برای یک شب هم به کوفه که در کنار شط فرات واقع و هوای آن ده درجه با نجف اختلاف داشت تشریف ببرند و این در وضعی بود که شاید همه مراجع نجف یک منزل در کوفه اجاره داشتند و اگر روز نمی شد حتماً شب را از نجف خارج می شده و در کوفه بسر می بردند (معروف بود که پادزهر هوای سمی نجف، هوای کوفه است).
به یاد دارم یکی از دوستان قدیمی امام حدود نیم ساعت در محضر امام مقدمه چید و از ضرورت رفتن به کوفه سخن به میان آورد. همان سال در فارس خشکسالی بدی روی داده بود و مردم خیلی تحت فشار بودند. امام به روش همیشگی خودشان در حالی که سرشان را پایین انداخته بودند پس از اینکه سخنان آن عالم روحانی به اتمام رسید، آرام سرشان را بالا کردند و با تبسم شیرینی پاسخ او را دادند و دو مرتبه سرشان را به پایین انداختند. این تبسم خود بهترین پاسخ بود. امام فرمود: «من چه طور به کوفه بروم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 101 در حالی که می دانم مردم فارس در این خشکسالی امسال چه می کشند؟»
تا همۀ طلبه ها نروند نمی آیم
امام در طی اقامت خود در عراق تمام تابستانها را در همان نجف سوزان که شدت گرمایش گاهی به 54 درجه می رسید گذراند. اتفاقاً مقابل منزل امام دکان نانوایی قرار داشت که گرمای آن به وسیلۀ لوله قطوری به طرف منزل امام پخش می شد و فضای محوطه را دو چندان گرم می کرد!
مکرر در مکرر از امام درخواست می شد که تابستانها را در کوفه بگذرانند. به ویژه آنکه کوفه تقریباً محل تابستانی بعضی از بزرگان و اهل علم نجف بود ولی ایشان می فرمودند: «تا همه عزیزان طلبه ام وسیله اقامت در کوفه را نداشته باشند کوفه نمی روم».
تنها دو مرتبه به کوفه رفتند
امام طی 15 سال اقامتشان در نجف تنها دو مرتبه به کوفه مشرف شدند. دفعۀ اول وقتی بود که از ترکیه به عراق آمده بودند. رسم است همۀ زوار به کوفه می روند و قبر حضرت مسلم را زیارت و اعمال مسجد کوفه را انجام می دهند. امام هم برای زیارت قبر حضرت مسلم بن عقیل و انجام اعمال مسجد کوفه تشریف بردند. مرتبه دوم هم وقتی بود که آقای خوئی از لندن برگشته و در کوفه در منزل بستری بود و امام به عیادت ایشان رفتند و پس از عیادت به نجف باز گشتند.
هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند
بعضی از تجار به منزل امام در نجف می آمدند و می گفتند که نه از وجوهات بلکه همین طوری می خواهیم برای شما و حاج آقا مصطفی منزل بخریم. امام جواب می دادند:
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 102 «هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند یک منزل به مصطفی می دهند و یک منزل هم به من خواهند داد».
اجازه نمی دادند
در نجف که هوا خیلی گرم بود امام کولری در منزل نداشتند بعضی از آقایان که خدمت ایشان مشرف می شدند اصرار می کردند که ولو برای یک ساعت هم شده به کوفه تشریف ببرند و از هوای خنک استفاده کنند ولی امام قبول نمی کردند. علت این بود که مرتب خبر می آوردند که مردم ایران در زندان تحت شکنجه اند؛ حتی در نجف با پنکه، کولرهای دستی درست می کردند که از هوای زیر زمین استفاده می شد و ما می خواستیم که در منزل امام هم این کار بشود، ولی آقا اجازه نمی دادند.
مانند سایر مراجع به کوفه بروید
منزل امام در نجف خیلی گرم بود. مکرر اتفاق می افتاد بعضی از علمایی که به امام ارادت داشتند به ایشان عرض می کردند، مانند سایر مراجع شبها به کوفه بروند و از هوای خنک آنجا استفاده کنند ولو منزلی را هم تهیه نکنند. ولی امام قبول نمی کردند.
قبول نمی کردند
مرحوم آقای بجنوردی از ارادتمندان امام بود. گاهی به منزل امام می آمد و مطالبی می گفت. بعضی وقتها که امام کسالت داشتند خدمت ایشان می آمد و هرچه اصرار می کرد که شما به کوفه بروید، هوای کوفه خیلی مفید است، امام قبول نمی کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 103 حتی یک شب هم در کوفه نخوابیدند
امام از رفتن به کوفه و گرفتن منزل در آنجا علی رغم گرمای شدید 50 درجه نجف به خاطر همدلی با مردم خودداری می ورزید. امام حدود بیست سال در نجف اشرف زیست ولی حتی یک شب در کوفه که هوای خنک تری از نجف داشت نخوابید.
آب و هوای کوفه با صفا است
امام در طول 15 سال زندگی در نجف یکی دو مرتبه می روند کوفه، آن هم مسجد (کوفه) برای دو رکعت نماز رفته و سریع برمی گردند. آب و هوای کوفه به دلیل وجود شطی در یک فرسخی آن است بسیار باصفا است، اما امام حاضر نشدند یک بار آنجا بروند. به این استدلال که افرادی در زندانها هستند و افرادی هم در جاهای دیگر هستند که آنها نمی توانند این کارها را بکنند من هم نباید بکنم. هرچه اصرار می شد که آقا اجازه بدهید یک کولر گازی بیاوریم. می گفتند: «مگر همه طلبه ها دارند؟» می گفتند، آقا یک ذره این محیط را خنک کنید، گفتند: «مگر کولر در بقیه خانه ها هست؟»
مگر می خواهند کورش را وارد ایران کنند
روزی از کمیتۀ استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. من مسئول دفتر و تلفن امام بودم تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می گفت برای ورود امام برنامه هایی تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می کنیم، چراغانی می کنیم، فاصلۀ فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی کوپتر می رویم و... وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم، پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟ ابداً این کارها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز می گردد، من
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 104 می خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم».
باید پیش برادرهایم باشم
خبرنگاری در پاریس از امام هنگامی که قصد عزیمت به ایران کرده بودند و فرودگاهها بسته بود سؤال کرد: باتوجه به اینکه بازگشت حضرت آیت الله ممکن است باعث خون ریزیهای بیشتر شود آیا باز هم حضرتعالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟ امام فرمودند: «من باید پیش برادرهایم باشم».
مگر خون من رنگین تر است
شبی که توطئه کودتای نوژه کشف و خنثی شد همۀ مقامات وقت به جماران آمدند. ما همه مسلح شدیم و به کوه ها رفتیم. بعداً از حاج آقا انصاری شنیدیم که آن روز به امام گفته بودند: بیایید از اینجا برویم، امکان دارد یک هواپیما بیاید و جماران را بمباران کند. ولی امام گفته بودند: «مگر خون من رنگین تر از خون مردم جماران است؟»
اگر قرار باشد بمباران شود
در آن ایام که بمباران بود، روزی آقای انصاری آمدند و به امام گفتند: از آقای ری شهری یک نامه ای آمده که ما از طریق اطلاعات خبر موثقی داریم که امشب اینجا می خواهد بمباران شود، خواهش ما این است که امشب جایتان را عوض کنید! امام با یک لبخندی به او گفتند: «یعنی چه؟ شما چرا این حرف را می زنید؟» آقای انصاری خیلی ناراحت شدند، بطوری که من بعداً شنیدم آقای انصاری خیلی این طرف و آن طرف می رفتند، و به امام اصرار و التماس می کردند که به حق مادرتان زهرا(س) این کار را بکنید و اگر نه من خودم را آتش می زنم! شما را به خدا، به پیر و پیغمبر قسمتان می دهم که فقط امشب لااقل اتاقتان را عوض کنید، آخر یک ضربه به این اتاق بخورد روی هم می ریزد. آقا از
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 105 آنجا آمدند بیرون و وارد اتاقی که من بودم شدند و با یک لبخندی گفتند: «آقای انصاری آمده بود به من می گفت که از اینجا برو!» من از امام پرسیدم: چرا؟ امام گفتند: «چه می دانم، اطلاع داده اند که امشب می خواهد اینجا بمباران شود!» من گفتم: خوب آقا چرا گوش نمی کنید؟ خندیدند و گفتند: «این حرفها چیه؟ من اگر قرار باشد بمباران هم شود در همین صندلی و در همین اتاقم هستم. مگر همه در پناهگاه هستند؟» گفتم: آقا همه غیر از شما هستند، همه مردم که خانه شان هدف دشمن نیست. گفتند: «چه فرقی می کند، پاسداری که سر کوچۀ ما ایستاده که در پناهگاه نیست، او آنجا ایستاده و من پناهگاه بروم؟» گفتم: همه می روند. الآن در جماران هم پناهگاه ساخته شده، این دستور دولت است. گفتند: «نه اینطور نیست آن پاسدار به خاطر من ایستاده به پناهگاه نمی رود، من از این اتاقم بیرون نمی روم، شماها بروید خودتان را حفظ کنید!» من به خاطر اینکه باز یک حربۀ دیگری به کار برده باشم گفتم: اگر شما نروید ما هم نمی رویم، پس به خاطر ما هم که شده بروید به پناهگاه. گفتند: «نه، من وظیفۀ خودم نمی دانم. ولی شما وظیفه دارید خودتان را حفظ کنید ولی من وظیفۀ خودم نمی دانم که از اتاق بیایم بیرون». و از اتاقشان هم بیرون نیامدند. فردای آن روز که من نامۀ آقای ری شهری را دیدم مشاهده کردم امام یک غزل عرفانی پشت آن نامه نوشته بودند. فکر کردم اصلاً ما کجاییم در این بحر تفکر و امام کجا؟!
تا زمانی که موشک به من بخورد
یک روز بعد از ظهر حدود هفت الی هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد. خدمت امام رفتم و عرض کردم: اگر یک مرتبه یکی از موشکهای ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود ما چقدر خوشحال می شدیم، اگر موشکی به نزدیکیهای اینجا ـ جماران ـ بخورد و سقف اینجا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید چه؟ امام در پاسخ گفتند: «والله قسم، من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است هیچ امتیاز و فرقی قائل نیستم. والله قسم، اگر من کشته شوم یا او کشته شود برای من فرقی نمی کند». من
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 106 گفتم: ما که می دانیم شما اینگونه هستید، اما برای مردم فرق می کند. امام فرمودند: «نه، مردم باید بدانند اگر من در یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی می توانم به مردم خدمت کنم که زندگیم مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در این محل هستند یک طوریشان بشود، بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم». گفتم: پس تا کی می خواهید اینجا بنشینید؟ به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که (ترکش) موشک به اینجا بخورد».
من بروم به پناهگاه؟
بارها و بارها من شاهد آن بودم که می گفتند، امشب حتماً جماران را می زنند شما هم بیایید. من هم با کمال افتخار می آمدم که در خدمت امام باشم. ولی ایشان اصلاً پناهگاه را قبول نداشتند و می گفتند: «من بروم در پناهگاه و یک عده پناهگاه نداشته باشند؟ من به پناهگاه بروم و یک عده در زیر سر پناه خودشان جا نداشته باشند». آقا به هیچ وجه این تفکر را قبول نداشتند.
هروقت همه سنگر داشتند
در دوران بمباران و موشک باران تهران در نزدیکی اقامتگاه امام سنگر کوچکی ساخته بودند تا آقا و خانوادۀ ایشان در صورت وضعیت قرمز و بروز خطر در آن پناه بگیرند. ولی ایشان به هیچ وجه وارد سنگر نمی شدند و وقتی سؤال می کردیم چرا وارد سنگر نمی شوید تا در امان باشید، می فرمودند: «مگر همه مردم سنگر دارند که من هم داشته باشم؟ هر موقع تمام ملت دارای سنگر شدند من نیز به سنگر خواهم رفت و در همان اتاق کوچک خویش می ماندند».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 107 از بیرون پیداست!
در روزهای اول جنگ از تیم مهندسی ستاد مشترک ارتش، شخصی به جماران آمد و یک محل ضد بمب برای امام درست کرد. وقتی که آنجا را می ساختند امام گفتند: «من به آنجا نمی روم». ظرف چهار یا پنج ماه آن محل درست شد. اتاقی بود به شکل L با ابعاد 5 متر در 4 متر، امام تا آخر هم به درون آن پناهگاه نرفتند. حتی من یک مرتبه به امام گفتم: شما بیایید و حداقل اینجا را ببینید امام گفتند: «از همین بیرون پیداست و از بیرون دارم می بینم که ساختمان آن چیست». امام هیچگاه داخل آن پناهگاه نرفتند و در زمانی که تهران مورد اصابت موشک قرار گرفت، ایشان درون اتاق معمولیشان بودند و صبحها می آمدند می نشستند و کار روزانه شان را انجام می دادند. امام در تمام مدتی که تهران مورد هدف قرار گرفت از اتاقشان بیرون نرفتند.
مثل یک نفر از ملت ایران
در دوران بیماری و معالجاتی که در مورد امام صورت می گرفت ایشان تأکید فراوانی داشتند که برای درمان ایشان تنها از پزشکان و استادان ایرانی استفاده شود.
مرحوم حاج احمدآقا از قول امام نقل و تأکید می کرد که در تصمیمات درمانی، ایشان را فقط به عنوان فردی از آحاد مردم ایران بنام مصطفوی در نظر بگیرند.
وضع من فرق می کند
در آن روزها که جنگ تازه شروع شده بود پناهگاهی به گونه ای که امروز شاهدش هستیم وجود نداشت. پناهگاه اعضای دفتر و بعضاً اعضای بیت، سردابی بود که زیر حسینیۀ جماران وجود دارد. اما من هرگز ندیدم که در مواقع حملات هوایی امام به این سرداب قدم گذاشته باشند. حتی بعدها که یک پناهگاه پیش ساخته آوردند کنار منزل ایشان، باز هم امام در مواقع وضعیت قرمز از رفتن به داخل این پناهگاه اجتناب
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 108 می کردند. حتی در اوج موشک باران سال 67 امام به این پناهگاه قدم نگذاشتند. وقتی می گفتیم: شما چرا نمی روید؟ پاسخ می دادند: «وضع من فرق می کند».
پناهگاه نسازید
وقتی امام نپذیرفتند به پناهگاهی که برای ایشان ساخته شده بود بروند همۀ ما دلهره داشتیم. هم مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و هم آقای هاشمی و همه دوستان ما می گفتند این طور صحیح نیست. لذا آمدیم کنار در اتاق امام یک جایی را به عنوان دالان درست کردیم. وقتی مشغول درست کردن آن بودیم امام فرمودند: «پناهگاه نسازید!» گفتم می خواهیم برای زنها درست بکنیم. امام گفتند: «خوب این دیگر مربوط به خانم هاست». به خدا قسم امام در آن قسمت که ما به عنوان دالان ساخته بودیم هرگز حتی رفت و آمد نمی کردند. یعنی از در اتاق که بیرون می آمدند توی حیاط می رفتند تا از آنجا رد نشوند!
نمی توانم فکر کنم در امان هستم
خدا می داند امام در نماز شبها و در گریه هایشان همیشه به مردم دعا می کردند. همیشه راحتی مردم را می خواستند، همیشه آرامش مردم را می خواستند، چقدر سر مردم به مسئولین سفارش می کردند. یا احیاناً مسئولینی که قبلاً داشتیم، اوایل انقلاب داشتیم که آن چنان به فکر راحتی مردم نبودند، چقدر سفارش این مردم را می کردند. چقدر به آرامش مردم فکر می کردند، چقدر به راحتی مردم فکر می کردند. در ایام جنگ خدا می داند در زمان بمبارانها از اتاق خودشان، از کنار پنجره تکان نمی خوردند؛ البته پنجره ها را چون همۀ مردم چسب زده بودند خوب برای ایشان هم چسب زده بودند ولی مکرر از ایشان خواستند، آقایان مسئولین خواستند، خانواده خواستند که جایی را تهیه می کنیم شما بروید، آخر شما، می گفتند: «اگر همۀ مردم امکان اینکه جایی باشد که به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 109 آنان صدمه ای نرسد داشته باشند، من هم می روم. ولی من می دانم که همۀ مردم ندارند، درست است که حالا یک سری پناهگاه ساخته شده است اما عدۀ قلیلی از مردم می توانند استفاده کنند، ولی من که می دانم همۀ مردم نمی توانند. من از جایم تکان نمی خورم». گفتم: آقا به خدا مردم خودشان خوشحال می شوند که شما حفظ بشوید. شما به خاطر مردم خودتان را حفظ کنید.
می گفتند: «بله، آن یک وظیفه دیگر است ولی این یک وظیفۀ دیگر. من نمی دانم بروم جایی که فکر کنم در امان هستم. در صورتی که می دانم همه مردم این دسترسی را ندارند».
چه فرقی است میان من و آن پاسدار؟
روزهای سخت جنگ تحمیلی بود و دشمن با حملات هوایی و موشکی ناجوانمردانه ای شهرهای بی دفاع کشورمان را مورد هدف قرار داده بود. در این روزها افراد با پناه بردن به محلهای امن خود را از تیر رس دشمن نجات داده بودند، لیکن افراد محروم جامعه با استقامت و پایداری وصف ناپذیری به سکونت خود در شهرها ادامه می دادند. در این بین قرار شد برای امام پناهگاهی احداث شود تا چنانچه حمله ای هوایی صورت گرفت جان ایشان که به واقع جان امت بود، در امان باشد. وقتی امام از موضوع باخبر شدند، گفتند: «به هیچ وجه من به آنجا نخواهم رفت». پناهگاه ساخته شد لیکن تا آخرین لحظه از حیات پربرکت امام این پناهگاه، امام را در خود ندید. این در حالی بود که تمامی مسئولین کشور از امام خواهش می کردند از پناهگاه استفاده کنند؛ لیکن ایشان بر تصمیم خود مصرّ بودند. یکبار امام در پاسخ به خواست برخی از مسئولان که از ایشان می خواستند از پناهگاه استفاده کنند فرمودند: «آخر چه فرقی است میان من و آن پاسداری که در آنجا پاسداری می کند و از من و خانواده ام مراقبت می نماید، من هرگز محل خود را ترک نخواهم کرد. می خواهم موشک به سر من اصابت کند و من شهید شوم».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 110 برای اینکه امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصلۀ میان اطاق ایشان و حسینیه، پناهگاهی احداث شد. لیکن امام هیچگاه از طریق آن تردد نکردند وقتی به آن می رسیدند راه خود را تغییر داده و از کنار آن می گذشتند.
اگر خطری هست چرا برای من نباشد
در پاریس نامه ها را به لحاظ امنیتی، اول من باز می کردم و بعد برای مطالعه خدمت امام می بردم. یک بار که در آشپزخانه مشغول باز کردن نامه ها بودم، امام آمدند و گفتند: «من راضی نیستم». فکر کردم که ایشان نگران این هستند که مبادا من نامه ها را بخوانم، گفتم: به جدتان قسم نامه ها را نمی خوانم، فقط از جهت امنیتی آنها را باز می کنم تا مبادا مشکلی داشته باشند. امام گفتند: «می دانم، من هم همین را می گویم. اگر خطری هست چرا برای من نباشد و برای شما باشد». گفتم: اماما، مردم ایران منتظر شما هستند، گفتند: بالاخره هشت تا بچه هم در ایران منتظر شما هستند». گفتم: نگران نباشید، آموزش دیده ام و خطری ندارد. گفتند: «خوب یک ساعتی بیایید به من هم یاد بدهید که چگونه این نامه ها را باز کنم. تا اگر خطری داشته باشد رفع گردد».
مردم مرجع را تعیین می کنند
در حوالی سال 42 شاه خائن لیستی در مطبوعات تحت عنوان مراجع شیعه منتشر می کند که در آن عملاً از ذکر نام امام خودداری می کند. عده ای از نزدیکان امام از این موضوع نزد ایشان شکایت می برند و امام می گویند: «مرجعیت یک فرد را نه شاه بلکه مردم با رجوع خود به او تعیین می کنند و در نتیجه مرجع را نه شاه بلکه مردم تعیین می کنند».
انقلاب را به دست مردم می سپاریم
هنگامی که ما در عراق در تبعید به سر می بردیم، در مجموعۀ ما که روحانیون مبارز
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 111 خارج از کشور را تشکیل می دادیم، شهید محمد منتظری هم حضور داشت. در آن زمان بحثی میان ما مطرح بود که اگر انقلاب پیروز شود برای پاسداری از آن به کجا باید متکی بود. آیا نیروی نظامی و انتظامی جدیدی باید به وجود آید؟ و اصولاً مسئولیت حفظ انقلاب به چه کسی واگذار می شود؟
شهید منتظری گفتند، من از امام می پرسم. ایشان وقتی پرسیدند امام فرمودند: «ما اشتباهات گذشته را تکرار نمی کنیم. بلکه انقلاب مردمی را به دست خود مردم می سپاریم، منتهی با در نظر گرفتن تشکیلات و سازماندهی منسجم». ایشان فرموده بودند: «ما مردم را آموزش می دهیم، مسلح می کنیم و آنها را پاسدار انقلاب خودشان می سازیم».
مردم دوباره به پا می خیزند
در نوفل لوشاتو روزی بعد از نماز مغرب و عشا از امام پرسیدم در این انقلاب بر اثر کشتار فراوان و اعتصابات زیاد و درگیرهای عظیم و خونین، اگر مردم خسته شدند و به نهضت ادامه ندادند شما آن روز چه خواهید کرد؟
امام در جواب پاسخی گفتند که من از طرح آن سؤال شرمنده و خجل شدم. امام در کمال آرامش و سکون فرمودند: «مسأله ای نیست، مردم شش ماه استراحت می کنند و دوباره به پا می خیزند».
ریشۀ رژیم شاهنشاهی را باید قطع کرد
در پاریس رفت و آمدهای سیاستمداران ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی آسیایی و آمریکایی تقریباً همه آمدند و به امام گفتند: به رفتن شاه راضی شوید. چرا که آمریکا و ارتش را نمی شود شکست داد. ولی امام فرمودند: «شما به مردم کاری نداشته باشید، آنان جمهوری اسلامی را می خواهند. اگر بخواهید این مطالب را رسماً بگویید شما را به مردم معرفی می کنم!»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 112 ملت ما بهترین ملتهاست
یک بار در ملاقاتی که با امام داشتم ایشان فرمودند: «بدانید که ملت ما بهترین ملتهاست».
ما ملت خوبی داریم
سال 65، هنگام سفر حج، برای خداحافظی خدمت امام رسیدم. واقعاً لحظات خوب و ارزشمندی بود. ایشان در مورد تبلیغات حج خیلی سفارش کردند و به روحانیون گروهها فرمودند: «تا می توانید در بازارهای حجاز وقت تلف نکنید، چون خود حجاز چیزی ندارد. اینها همه از غرب می آید.» بعد خرج سفر را عنایت کردند. ایشان واقعاً در حق ما کوچکترها بزرگواری می کردند و ما شایستگی آن را نداشتیم تا جبران الطافشان را کنیم. وقتی در برگشت از سفر حج خدمتشان رسیدم. فرمودند: «خوب، تعریف کن که آنجا چه چیز بود». واقعاً تصور نمی کردم که آقا از من این سؤال را بکنند و این قدر متواضع باشند، من هم شروع به بازگویی مسائل کردم و گفتم، طبق وظیفه ای که شما به بنده محول کرده بودید، پیامتان را به گوش مردم رسانیدم و وقتی پیام شما در روز ششم ذیحجه در مکه قرائت شد، بسیاری از حجاج، بیست و پنج کیلومتر راه را پیاده به سوی خانۀ خدا حرکت می کردند تا مبادا یک ریال سعودی خرج کنند و پول اتوبوس بدهند. وقتی هم حجاج متوجه اجناس آمریکایی می شدند، از خرید صرف نظر می کردند.
مطلب را که به پایان رساندم، ایشان چند لحظه مکث کردند و در حالتی خاص و با روحیه ای بزرگوارانه فرمودند: «ما ملت خوبی داریم. خدا این ملت را حفظ کند».
روزنامه ها مال ما نیست
یک روز که به اتفاق نمایندگان امام در روزنامۀ کیهان و اطلاعات، شهید شاه چراغی و آقای دعایی خدمت امام رسیدیم. آقای خاتمی وزیر وقت ارشاد هم حضور داشتند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 113 ایشان ضمن ملاطفتی که به ما داشتند فرمودند: «روزنامه ها این طور نباشد که چیزهای مربوط به مرا چاپ بکنند و مرتب عکس از من در صفحۀ اول بیاورند و تیترهای بزرگی از من بزنند». بعد فرمودند: «روزنامه ها مال ما نیست. مال مردم محروم است. مال طبقات متوسط است». بعد فرمودند: «اگر یک کشاورز خوب کار کرد عکس او را بیاورید در صفحۀ اول به جای عکس من چاپ کنید».
شما بروید خط مردم را دنبال کنید
وقتی با اعضای روزنامۀ جمهوری اسلامی خدمت امام رسیدیم بنده گفتم: ما خیلی تنها هستیم و حمله زیاد هست. چون اول انقلاب بود و نیروهای ضد انقلاب زیاد بودند و گروهکها صدها نشریۀ عجیب و غریب در می آوردند و ما دائم در معرض اتهام بودیم. امام فرمودند: «در آینده این انقلاب کسی رستگار خواهد شد و پیش خواهد رفت که با مردم باشد، با موج مردم باشد؛ اگر کنار بروید قطعاً از بین خواهید رفت. شما بروید با مردم باشید و خط آنها را دنبال کنید». ایشان خیلی به مردم اعتقاد داشتند.
ملت ما دستش را قطع می کند
زمانی که امام در پاریس به سر می بردند از طرف عوامل مرموز در خط آمریکا چون بنی صدر، قطب زاده و... با دستیاری عناصر کوته فکر و خودباخته ای که همیشه پل موفقیت دیگرانند توطئه گسترده ای جهت نزدیک شدن به امام و ایجاد انحراف در مسیر انقلاب اسلامی دردست اجرا بود. یک روز به منظور بازگو کردن خطر آن عناصر با امام به گفتگو نشستم و خطر آنها را یادآور شدم. امام با آسودگی خاطر نوید دادند که: «شما اطمینان داشته باشید ملت ما امروز در مرحله ای از بلوغ و آگاهی است که هر شخصی یا جمعیتی را که خواسته باشد برخلاف مسیر انقلاب حرکت کند کنار می زند و دستش را قطع می کند».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 114 ملت را با خود داشته باشید
در ملاقاتی که با امام داشتیم گزارشی از فعالیتهای سپاه در جنگ و جبهه داخلی و ضد انقلاب در سراسر کشور به عرض رسید. امام فرمودند: «سپاه بین مردم محبوبیتی پیدا کرده است که باید هر روز بیشتر شود. شما همواره خدمتگزار این مردم باشید و کوشش کنید که همیشه ملت را با خود داشته باشید.»
مردم هرگز متزلزل نمی شوند
بعضی مواقع پیش آمده که تبلیغات وسیعی از سوی مغرضین داخل و خارج مبنی بر بیماری امام در دنیا به راه افتاده لذا به امام عرض شده، اگر شما دیداری نداشته باشید و پیامی نفرستید، مردم یا رزمندگان در جبهه تضعیف می شوند. اما امام فرموده اند: «مگر مردم برای من می جنگند که تضعیف بشوند؟ آنها به خاطر خدا و اسلام مبارزه می کنند و هرگز متزلزل نمی شوند.»
من مردم را بهتر می شناسم
در میان همۀ رفقا و دوستانی که سراغ دارم احدی مثل امام به روحیۀ مردم ایران ایمان ندارند. به ایشان نصیحت می کنند که آقا آهسته تر (حرکت کنید) مردم دارند سرد می شوند، مردم دارند از پای در می آیند. می گویند: «نه مردم این جور نیستند که شما می گویید، من مردم را بهتر می شناسم».
اینها کسی نیستند
در رابطه با شرارتهای جهانگیرخان و ناصرخان قشقایی که از اشرار و فئودالهای منطقۀ فارس بودند از طرف سپاه مأموریت سرکوب آنها به ما داده شد. به منطقه رفتیم و طی 15 روز و توسط نیروهایی که از سپاه برده بودیم توانستیم ناصرخان را در محاصرۀ خود
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 115 قرار بدهیم. پس از اتمام مأموریت برای ارائه گزارش منطقه خدمت امام شرفیاب شدیم. پس از گزارش عرض کردم، ناصرخان اظهار کرد که سرطان حنجره دارم، به من امان بدهید که برای معالجه از کشور خارج شوم و به آمریکا بروم. بعد به امام عرض کردم آقا با این شرارتهایی که کرده نباید به او اجازه داد. امام فرمودند: «اگر ناصرخان گفته سرطان دارم، شما اجازه بدهید برود. اینها در مقابل مردم ما کسی نیستند که بتوانند کاری بکنند».
در این مردم نمی شود کودتا کرد
شبی که قرار بود کودتای نوژه انجام شود نزدیکان امام توطئه آمریکا را به استحضار ایشان رساندند. امام خیلی آرام و توأم با خونسردی تبسم کرده و گفتند: «توی این مردم نمی شود کودتا کرد».
قابل باور نیست
موقعی که مسائل مربوط به کودتای نوژه در شورای انقلاب مطرح می شد و اطلاعات خامی داشتیم، در همان حدود به امام هم گاهی که خدمتشان می رفتیم گزارش می دادیم. روز آخر یعنی روز چهارشنبه که مشخص شده بود ساعت 4 صبح برنامه کودتا دارند. و بناست هواپیماها به تهران آمده و بمباران کنند، ـ از جمله منزل امام را ـ ما فکر کردیم که خدمت امام برویم و مسأله را روشن بگوییم، و از امام تقاضا کنیم که آن شب را منزلشان نباشند. گرچه می دانستیم که ایشان نمی پذیرند این طور تقاضاها را. چون قبلاً آن روزهای اولی که امام از پاریس آمده بودند خیلی از این شایعات دربارۀ مدرسه علوی بود. و همین تقاضاها از ایشان شده بود، و ایشان هیچ موقع قبول نمی کردند. من و آقای خامنه ای رفتیم خدمتشان و جریان را مشروح گفتیم. ایشان برخلاف جلسات معمولی که نمی خندیدند، و همیشه خیلی جدی برخورد می کردند آن روز خیلی متبسم و خندان،
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 116 جلسه را مقدار زیادی با شوخی هم تلقی کردند. یعنی مطمئن بودند که قضیه، قضیه ای نمی تواند باشد. اول فرمودند: «قابل باور نیست، توی این مردم نمی شود کودتا کرد، این کودتاچی ها بالاخره باید از آسمان به زمین بیایند. پس توی این مردم چه جوری زندگی می کنند؟ این آقایی (که می گویند) که در خارج باید بنشیند وافور بکشد کی راضی می شود که بیاید به ایران و اینجا کشته شود».
دشمنان دو چیز را نشناخته اند
امام پس از عشق و علاقه به خدا و اولیاء، بیشترین عشق و علاقه را به مردم داشتند و عشق به مردم را عشق به خدا می دانستند، و پیوسته می فرمودند: «دو چیز را دشمنان ما نشناخته اند، یکی اسلام و دیگری مردم ما را».
همیشه متکی به مردم بودند
یکی از کارهای بسیار مهمی که امام انجام داده و همچنان نیز تداوم دارد و ما آخرین نتایج آن را این روزها دیدیم اتکای به مردم در حرکتهاست، ایشان اتکای به مردم و همانهایی که در حقیقت حکومت از آن آنان می باشد را همیشه بر ما متذکر می شدند و بدون استثناء در اظهاراتشان هم وجود داشت.
مردم جلوتر از ما هستند
شبی در منزل حاج احمد آقا با تنی چند از دوستان خدمت امام بودیم، بحث فداکاریهای مردم پیش آمد. امام فرمودند: «مردم خیلی جلو هستند، ما عقبشان داریم می رویم». یکی از دوستان گفت: خوب حالا اگر بگوییم ما دنباله رو مردم هستیم، این برای ما مصداق دارد ولی در مورد شما نمی توانیم این حرف را بزنیم شما جلودار مردم هستید. من یادم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 117 هست که امام از این حرف ایشان عصبانی شده و فرمودند: «مردم جلو هستند». ایشان واقعاً به خوب بودن و انقلابی بودن مردم عمیقاً معتقد بودند.
حضور ملت برای ما عزت آورده است
روزی حاج احمدآقا، پدر آقای محمود بروجردی داماد امام را برای صرف نهار به منزلشان دعوت کرده بودند. در این مهمانی، آقایان: صانعی، توسلی، جمارانی و دیگر دوستان حضور داشتند. امام به احترام پدر آقای محمود بروجردی پس از اقامۀ نماز در این جمع حضور یافتند. این گردهمایی مصادف بود با سفر آیت الله خامنه ای به سازمان ملل. در بین حاضران بحث در مورد بیانات شیوای ایشان در آن سازمان بود. حاضران از بیانات پرمحتوا و با روح آیت الله خامنه ای که در شناساندن اسلام و انقلاب اسلامی عمقی خاص داشت، تعریف می کردند. در این زمان وقتی پدر آقای محمود بروجردی شروع به سخن گفتن کردند، حاضران سکوت کرده و مستمع شدند. ایشان برای سلامتی امام دعا کردند و عنوان داشتند که از برکت وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی، اینک اسلام عزیز در مجامع بزرگی چون سازمان ملل مطرح می شود، امام با تواضعی خاص خود فرمودند: «این ملت است که راه خود را یافته است و مسئولین هم می دانند چه باید انجام دهند، حال چه من باشم و چه نباشم این راه ادامه خواهد یافت. این حضور ملت در صحنه است که برای ما عزت آورده است». و سپس گفتند: «من مطمئن هستم که ملت ایران در صحنه باقی خواهند بود حتی کیفیت حضور آنان بیش از این نیز خواهد شد.»
باید تلگرام ها برای مردم چاپ شود
در گذشته در میان مقامات روحانی رسم بر این بود که تا سرحد امکان از بازگو کردن موضع گیریها و مخالفتها با مقامات دولتی در میان مردم خودداری می شد. گاهی ماهها میان مقامات دولتی و عالمان اسلامی نامه ها، تلگرامها و سخنانی رد و بدل می شد. و
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 118 گاهی روحانیون تندترین و کوبنده ترین موضع گیریها را بر ضد خودکامگان به عمل می آوردند؛ لکن توده ها اصولاً از آن خبردار نمی شدند. گاهی نیز چنین می پنداشتند که رابطۀ میان آنان تا پایه ای حسنه است! لکن امام از روز آغاز نهضت در سال 1341 در نشستی که با علمای قم داشتند پیشنهاد دادند که باید تلگرامها و پیامهایی که میان علما و رژیم شاه رد و بدل می شود چاپ شود و در اختیار مردم قرار گیرد تا عموم مردم در جریان کامل برخوردها و موضع گیریهای طرفین قرار گیرند. دیری نپایید که امام به کلی روش برخورد با رژیم را دگرگون کردند و به جای آنکه با تلگرام، شاه و دولت و دیگر مقامات حاکم را مورد خطاب قرار دهند. روی سخن به ملت کردند و رسماً به صدور اطلاعیه دست زدند.
باید چاپ شود تا مردم بدانند
شیوه های امام در هیچکدام از مراجع نبود. امام از روز اول که مبارزه را شروع کردند، همیشه می گفتند: «باید قدم به قدم مردم در صحنه حاضر باشند». در گذشته برای طاغوت وقت از طرف مراجع پیامهایی داده می شد، برای اینکه از خلافها جلوگیری شود. اما پیامها و تلگرام و نامه به صورت خصوصی بود ـ بین آن مرجع و طاغوت وقت ـ برای اینکه بتوانند طاغوت را از انحرافاتی که انجام می دهد یک قدری جلوگیری کنند؛ اما امام شیوه اش این بود که هر نامه و تلگرام که از روز اول خطاب به دولت و طاغوت داشت می فرمود: «باید چاپ شود تا همۀ مردم با خبر و مطلع بشوند». برای اولین بار بود در دهه های اخیر که تلگرام تند و حادی که امام در سال 41 برای دولت آن وقت و طاغوت آن وقت داشت دستور دادند تا چاپ شود و آن را پخش کنند.
مردم را در جریان بگذارید
موقعی که در مجلس شورای ملی مسأله انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح شد امام
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 119 علاوه بر اینکه اساتید حوزه علمیه را جمع کرده و در این باره شور و مشورت می کردند بعد لازم دیدند که نامه هایی برای علمای استانها و شهرستانها بفرستند که حوزۀ علمیه قم را یاری کنند. من هم با اذن امام مأمور شدم که از مشهد تا زاهدان بروم و علمای بلاد را ببینم و نامه های امام را به آنها بدهم و از آنها بخواهم که مردم را در جریان بگذارند و مصیبات اسلام را بیان کنند و طومار بدهند.
بروید به مردم بگویید
امام هر بار گزارش وزرا را می شنوند دستور می دهند: «بروید به مردم بگویید که این کارها را کرده ایم.»
مطالب را با مردم در میان بگذارید
برای عرض توضیحاتی پیرامون قرارداد تالبوت که خدمت امام رسیدم، ایشان توصیه کردند که مطالبمان را با مردم در میان بگذاریم تا اگر ابهاماتی در این زمینه باقی مانده برطرف شود.
واقعیات را به مردم بگویید
در ملاقاتی که به حضور رسیدم فرمودند: «از این که واقعیات را به مردم بگویید ابائی نداشته باشید.»
چرا برای مردم توضیح نمی دهند؟
در یکی از دیدارهایی که گزارشی دربارۀ ساختمان و توسعه مدارس کشور خدمت امام ارائه می دادیم ایشان فرمودند: «چرا مسئولان امر آنچه را که انجام شده برای مردم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 120 توضیح نمی دهند و چرا مردم نباید در جریان عملکردهای انقلاب در این یکی دو ساله باشند» می فرمایند: «من از خود مسئولان گزارشهای متعددی می یابم که کارهایی انجام شده است اما در سطح عموم این مسائل برای مردم به روشنی گفته نمی شود.»
هیچ چیزی نباید از ملت دور باشد
پیام خصوصی کارتر به امام در مورد درخواست آزادی گروگانهای آمریکایی توسط قطب زاده در روز جمعه به دست امام رسید که از قراری که آقای قطب زاده گفته در روز چهارشنبه توسط کاردار سوئیس به دست ایشان رسیده. روز بعد یا همان روز یک پیام دیگر هم به بنی صدر دادند. البته در پیام امام تندیهایی که در پیام بنی صدر بوده، نبوده و ملایمت داشته و در روز شنبه از آن جهت که امام فرمودند، هیچ چیزی نباید از ملت دور باشد ما این را در روز شنبه به رادیو دادیم و منتشر شد.
امام پیام را که دیدند فرمودند: «این باید منتشر بشود. برای اینکه ما چیزی را از ملت پنهان نمی کنیم و در ثانی به احتمال قوی اینها ممکن است خودشان منتشر کنند و بعد یک چیزهایی فکر کنند و مردم هم فکر کنند که چیزهایی زیر پرده است و ما باید آنچه را که می گذرد به مردم بگوییم و خود مردم تصمیمشان را می گیرند» و به همین دلیل گفتند: فوراً ما آن پیام را منتشر کنیم.
مصاحبه پخش شود
سران سه قوه و همچنین بنده با پخش مصاحبۀ اعترافات مهدی هاشمی موافق نبودیم، زیرا معتقد بودیم که این مصاحبه به اعتبار آقای منتظری لطمه خواهد زد. من نظر خود را از طریق دفتر به اطلاع امام رساندم. در پاسخ به این جانب گفته شد، نظر امام این است که آنچه در این مصاحبه در رابطه با آقای منتظری است باید پخش شود تا مردم در جریان مسائل باشند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 121 برایشان فرق نمی کند
گاهی که به امام صورت می دهیم، مثلاً ده تا گروه آمادۀ ملاقات است. می گویند: «آخر چه رابطه ای است بین پست و تلگراف گلپایگان با سپاه دلیجان؟!» ما می گوییم با این همه تلفنهایی که می شود. چکار کنند؟ شما الحمدلله مسائلی می گویید که به درد همه می خورد. امام کاری ندارند که ملاقات کننده هایشان چه کسانی هستند.
مثلاً تندترین مسأله ای که امام در رابطه با گروگانها یا در مورد آمریکا گفتند در موقعی بود که نانواهای قم آمدند به دیدار امام! امام در جمع نانواهای قم آن قضیۀ گروگانها و حمله به آمریکا و «کارتر بداند که دیگر نمی تواند رئیس جمهور شود»، را به آنها گفتند. چون می دانند که این از تلویزیون پخش می شود و شنونده این مطالب همۀ مردم هستند نه فقط آنهایی که نزد امام نشسته اند.
بیش از یک بار حق رأی ندارم
این سؤال بزرگ برای کلیۀ خبرنگاران و همین طور بسیاری از مردم مبارز و قهرمان قم مطرح بود که امام رأی خود را در کدامیک از حوزه ها به صندوق خواهند انداخت. و نزدیکترین افراد امام نیز از این موضوع اظهار بی اطلاعی می کردند، گروهی از خبرنگاران جلوی در خانۀ امام اجتماع کرده بودند و حرکت نمی کردند تا امام از منزل خارج شوند و به دنبال ایشان حرکت کنند تا بتوانند از صحنه رأی دادن امام عکس و فیلم تهیه کنند، نزدیکان امام همگی اظهار می داشتند هنوز مشخص نشده که امام رأی خود را در کدام حوزۀ انتخابی خواهند انداخت. تا اینکه رأس ساعت 10 صبح خبرنگاران به دنبال یکی از اعضای کمیتۀ تبلیغات و انتشارات قم راهی خیابان چهار مردان (منتظری) شدند و عجیب بود که گروهی از مردم قم از روی حدس خود و اینکه امام در محلی رأی خواهد داد که آن محل بیش از هر محل دیگر شهید داشته است، در خیابان چهار مردان که از روزهای مبارزه، صحنه بیشترین درگیریهای مردم و قوای انتظامی بود، جمع شده بودند، گروه کمی از بر و بچه ها بطور مسلح کار انتظامات و امنیت خیابان را بر
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 122 عهده گرفته بودند و درست ساعت 15 / 10 دقیقه صبح ناگهان از داخل کوچۀ باریکی که عرض آن تنها به اندازۀ یک اتومبیل بود، دو اتومبیل پشت سر هم وارد خیابان چهار مردان شدند که در داخل یکی از آنها امام به همراه پسرشان حاج احمد آقا نشسته بودند. مردم همین که اتومبیل حامل امامشان را مشاهده کردند، دیگر سر از پا نشناخته و به طرف اتومبیل هجوم بردند تا شاید امام را از فاصلۀ نزدیکتری ببینند و جالب اینکه گروهی از جوانان که بازوبندهای مخصوص انتظامات را نیز بر بازو داشتند خودشان در میان مردم سعی در هرچه بیشتر نزدیکتر شدن به امام را داشتند. فیلمبرداران و عکاسها در میان ازدحام فوق العادۀ جمعیت سعی داشتند کاری کنند تا بلکه موفق شوند از صحنۀ رأی دادن امام عکس و فیلم بگیرند. اما شلوغی به حدی بود که امام موفق نشدند برای رأی دادن از اتومبیل پیاده بشوند. یک دقیقه بیشتر طول نکشید که قسمت جلو و عقب اتومبیلی که حامل امام بود بکلی درهم فشرده شد و حتی سقف آن نیز آسیب دید و درست در همین لحظات گروه خبرنگاران و فیلمبرداران از محل مناسبی که قبلاً برای خود در نظر گرفته بودند بر اثر فشار جمعیت همگی بر روی زمین سرنگون شدند. و در نتیجه دوربین فیلمبرداری یکی از فیلمبرداران خارجی شکست. در تمام این لحظات در حالی که اطرافیان امام همگی نگران سلامت ایشان بودند لبخند یک لحظه از لبهای امام محو نمی شد و مرتب از لابه لای جمعیت و از داخل اتومبیلی که دیگر شباهت چندانی به اتومبیل نداشت، برای مردم دست تکان می دادند. بالاخره هم امام موفق به پیاده شدن از اتومبیل نشدند و شناسنامه و رأی خود را به کمک حاج احمد آقا از شیشۀ اتومبیل به بیرون دادند. و به همین ترتیب ورقه رأی را گرفتند. امام با آرامش قسمت «آری» ورقه رأی را جدا کردند و آن را برای انداختن در صندوق رأی از شیشۀ اتومبیل بیرون فرستادند و پس از دریافت شناسنامۀ خود اتومبیل حامل ایشان در حالی که دیگر چیزی نمانده بود چرخهایش از روی زمین بلند شود از میان ازدحام جمعیت خارج شد.
خبرنگاران و فیلمبرداران که موفق به ضبط لحظۀ دلخواه نشدند با این اعتقاد که این مهم برای آنها جنبۀ تاریخی و حیاتی دارد از طریق کمیتۀ تبلیغات و انتشارات به منزل امام پیام فرستادند: که اگر ممکن است یک بار دیگر در جایی دیگر رأی بدهند تا آنها موفق به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 123 عکسبرداری و فیلمبرداری از این صحنه شوند. ساعتی بعد امام در جواب این پیام، پیامی دیگر فرستادند به این مضمون:
«من یک نفر هستم و یک بار رأی داده ام و بیش از یک بار حق این کار را ندارم».
مگر مردم چه می کنند؟
هر گروهی که به ملاقات امام می آمدند امام با آنها ملاقات می کرد. اگرچه بنا بود ساعتها در هوای سرد و گرم بمانند. بارها امام حتی در حالیکه برف و باران می بارید به پشت بام می آمدند و به احساسات مردم پاسخ می گفتند. بعضی مواقع که برف می آمد و ما می خواستیم بالای سر ایشان چتر بگیریم، عصبانی می شدند و می فرمودند: «مگر مردم چه می کنند؟ من احتیاجی به چتر ندارم.»
مثل مردم زیر باران ایستادند
در پاریس که بودیم یک روز از آلمان و انگلستان عدۀ زیادی آمده بودند که در اتاق امام برای آنها جا نبود و قهراً در بیرون در محوطه ایستاده بودند. باران سختی هم می بارید. وقتی امام تشریف آوردند تا برای اینها صحبت کنند با اینکه می توانستند در اتاق و کنار پنجره بایستند و صحبت کنند ولی در آن هوای سرد بارانی به بیرون تشریف آوردند و حدود یک ربع زیر باران برای آنها سخنرانی کردند.
وسایل گرمازا را خاموش کنید
امام در پاریس با وجود آن هوای سرد و علی رغم کهولت سنی که داشتند، دستور دادند وسایل گرمازای خانۀ مسکونی ایشان را خاموش کنند تا با مردم ایران که در زمستان 57 دچار مضیقه شدید نفت بوده و مجبور بودند سرما را تحمل کنند، وضعی مشابه داشته باشند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 124 بخاریهای جماران را خاموش کنید
زمستان سال 62 امام دو هفته ملاقاتهایشان را قطع کردند. این طبیعی بود. امام هر چند مدت، ملاقاتهایشان را قطع می کنند مثل ماه مبارک رمضان که ملاقاتهایشان را قطع می کنند. بعد از تقریباً 10 روز که ملاقاتهایشان آزاد شد مجدداً دو هفته ملاقاتشان قطع شد. من تلفنی از جناب آقای رسولی سؤال کردم چه شد که امام مجدداً ملاقاتشان قطع شد؟ فرمودند از روزی که امام شنیدند در غرب کشور کمبود نفت وجود دارد ـ چون آن سال زمستان سرد بود ـ دستور دادند بخاریهای جماران را خاموش کنند لذا امام به شدت سرما خورده اند.
بگو دیگر نیاورد
امام شبها اکثراً حاضری می خوردند مثلاً نان و پنیر با ریحان یا با خربزه و یا خیار. یکروز در ایام عید مقداری ریحان تازه که در تهران هنوز دست نداده بود برای امام از اصفهان آوردم و بعد به برادرم گفتم تا ریحان تهران برسد هفته ای یک بار توسط کسی که به تهران می آید برای من بفرست. که می فرستاد و امام مصرف می کردند. یک شب که برای امام شام بردند، ریحان تمام شده بود امام به خدمتکار منزل گفتند ریحان ندارید؟ او گفته بود نه تمام شده. امام فرمودند، به میریان بگو بخرد. او هم به من گفت. گفتم فردا ریحان از اصفهان می رسد او هم رفت عین حرف مرا به امام گفت. ایشان که متوجه شد ریحان از اصفهان می آید و مال تهران نیست به او گفته بود برو به میریان بگو اگر دیگر ریحان بیاوری نمی خورم. من فکر می کنم که در همه مغازه ها هست و همه می خورند پس بگو از اصفهان می آورند. بگو دیگر نیاورد.
مثل همۀ مردم زندگی می کردند
یک بار که خداوند رحمان به این بنده توفیق عنایت فرمود که به دست بوسی امام تشرف
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 125 حاصل کنم، آن جناب در سرمای سوزان در رواق کوچک خانۀ خود روی یک صندلی کهنه نشسته بودند و سرمای آزار دهندۀ جماران دست و صورت ایشان را تقریباً از سرخی به کبودی متمایل ساخته بود. علت را جویا شدم که چرا وسیلۀ گرم کننده ای در این سرمای سخت و فضای باز نزد ایشان گذاشته نمی شود؟ پاسخ شنیدم که امام می خواهند با مردم همدرد باشند، و به نمونه ای از این مواسات اشاره کردند که وقتی لباس امام را به بیت برای شستشو داده بودند ولی شسته نشده بود علت را که پرسیدند پاسخ شنیدند هنوز نوبت دریافت کوپن پودر رختشویی برای بیت نرسیده است و پس از رسیدن شسته می شود.
کوپن مرغ نداریم
امام هم فردی است از همین کشور و مانند همۀ مردم کوپن دارند. ولی همانطور که خیلی از خانه ها معتقدند کوپن کم می آوردند. آقا هم خیلی شده که لباسهایشان مانده و اهل منزل به آقا گفته اند پودر نداریم یا پودرمان تمام شده و لباس شما را نتوانستیم بشوییم. اتفاقاً یک روز خانم آقای خزعلی که این را شنیده بود، برای آقای خزعلی این مطلب را تعریف کرده بود. که رفتیم آنجا منزل امام و دیدیم لباسهای امام کنار بوده و منزل می گفتند پودر لباسشویی نداریم. بعد یک قوطی تاید از منزل آقای خزعلی برای امام فرستادند که لباسهای امام نشسته نماند. من زیاد شنیده ام که در خانه امام می گویند روغن ما تمام شده کوپن نداریم یا احیاناً مرغ را چند وقت پیش که آقا کسالت داشتند دکترها گفتند برای آقا سوپ درست کنید. خانم گفتند ما که مرغ نداریم. کوپن مرغ به ما نمی دهند. حالا کجا می رود نمی دانم ولی خوب به خاطر اینکه مرغ نداشتند سوپ درست نکردند باز این خبر به گوش یکی از دوستان ما رسید که خودشان مرغ داشتند. چند تا برای آقا فرستادند که برای آقا سوپ درست کنند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 126 تو هم مثل دیگران در صف بایست
بعد از پیروزی انقلاب که در روزهای اولی امام به قم آمدند، اکثر روزها جمعیت زیادی برای دیدار ایشان به قم می آمدند. مسافرخانه ها مملو از جمعیت بود، چلوکبابیها شلوغ و صفهای نانوایی ها طولانی بود. در شهر قم جمعیت موج می زد. پیرمردی لاغر اندام بود که در منزل امام خدمت می کرد و او را بابا صدا می کردند. یک روز امام به او فرمودند: «شنیده ام وقتی تو می روی در صف نان بایستی، می گویند ایشان خدمتکار آقاست و تو را جلو می برند و هر چند تا نان که بخواهی، بی نوبت به تو می دهند. این کار را نکن. این خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون اینکه نوبت را رعایت کند، خرید کند تو هم مانند دیگران در صف بایست، مبادا امتیازی برای تو باشد!»
نان همه اینطور سفارشی است؟
سید مرتضی یکی از خدمتکاران منزل امام در نجف بود که پس از پیروزی انقلاب هم در خدمت امام بود. یک روز برای بعضی از دوستان نقل کرده اند که طبق معمول از نانوایی جماران برای بیت امام نان می خریدم. نانوا که متوجه شد او نان برای امام می خواهد آن را با خشخاش پخت و خیلی سفارشی به من داد. وقتی نان را خدمت امام بردم ایشان با دقت خاصی که داشتند نگاهی به نان کرده و فرمودند: «نانوا برای همۀ مردم نان اینجوری تهیه می کند؟» عرض کردم: «خیر، نان سفارشی است» فرمودند: «نخیر، برگردانید. مثل همۀ مردم و از همان نانهایی که به همۀ مردم می فروشد بخرید.»
آنچه دارم متعلق به مردم است
اولین خبرنگاری که توانست از آیت الله خمینی عکس بگیرد در حالیکه لبخندی بر لب
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 127 داشت من بودم. لبخند آیت الله به خاطر سؤالی بود که یک خبرنگار فرانسوی از ایشان کرد که: «شایع است آیت الله خمینی خیلی پولدار هستند و حتی از شاه هم بیشتر پول دارند، آیا این درست است؟» ایشان لبخندی زدند و اظهار داشتند: «من هیچ چیز ندارم و آنچه را هم که دارم متعلق به مردم ایران است.»
مثل همۀ مردم تکبیر شبانه می گفتند
زمانی که مردم به مناسبتی بر روی پشت بام ها می رفتند و الله اکبر می گفتند، امام هم به این امر مقید بودند؛ یعنی در زمانهایی که ساعت 9 شب برنامه تکبیر شبانه اعلام می شد، ایشان هم داخل ایوان می آمدند و در الله اکبر گفتن مردم شرکت می کردند.
از ملت ایران خجالت می کشم
وقتی کویت امام را نپذیرفت امام مجدداً به عراق برگشته و شب را در یکی از هتلهای بصره خوابیدند. و صبح روز بعد به فرودگاه بغداد رفتند. در فرودگاه امام فرمودند: «من از این مرز به آن مرز خواهم رفت، شما وحشت نداشته باشید و دنبال کارهایتان باشید. من واقعاً از ملت ایران که این چنین عشق به شهادت دارند و چنین دنبال انقلاب هستند خجالت می کشم.»
از قمی ها شرمنده هستم
وقتی در پاریس خدمت امام رسیدم ایشان فرمودند: «ایران چه خبر است؟» وضع قم را که توضیح دادیم جمله ای فرمودند که برای ما و اهل قم خیلی سنگین بود. ایشان فرمودند: «سلام مرا به قمی ها برسانید. من از قمی ها خیلی شرمنده هستم».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 128 من شرمندۀ مردم هستم
امام در مسیر مهاجرت از عراق و امتناع کویت از پذیرش امام یک شب دیگر در بغداد ماندند، چون بنا بود فردا صبح ـ روز جمعه، ساعت 9 ـ به پاریس پرواز کنند. اکنون ظهر روز پنجشنبه است و در خدمت امام نشسته ایم. همه ناراحت و نگران اوضاع و حوادث آینده ایم ولی امام خیلی آرام و مصمم بودند، گویی هیچ خبری نشده است و تازه ما را هم دلداری می دادند. از تهران هم گزارش دادند که مردم خیلی سراسیمه و ناراحت شده اند و تظاهرات و راهپیمایی های زیادی انجام پذیرفته و همه نگران اوضاعند.
هنوز این جملۀ امام یادم نرفته است که در آن حالت گرفتاری و تحیری که برای همۀ ما پیش آمده بود و اصلاً آینده معلوم نبود، چنین فرمودند: «من شرمنده و مدیون مردم هستم. من در مقابل این مردم احساس حقارت می کنم، آنها برای ما خود را به زحمت می اندازند و ما با کمال راحتی در اینجا نشسته ایم!» راستی چقدر عجیب بود، کسی در آن حال، آواره از وطن، از این طرف و آن طرف بی آنکه تکلیفش مشخص شود، رانده می شد، از مرز به فرودگاه، از بصره به بغداد هم معلوم نبود به کجا؟ و چه حوادثی برای او رخ خواهد داد، با این حال خود را در کمال راحتی می پندارد و نگران است که مردم اینقدر خود را برای خاطر او به زحمت می اندازند.
عواطف مردم بر دوش من سنگینی می کند
وقتی امام در هواپیما در پاسخ به سؤال خبرنگاری که از ایشان پرسید: حال که به خاک ایران قدم می گذارید چه احساسی دارید؟ فرمودند: «هیچ». مغرضین و بهانه جویان مکرر با تلفن سؤال می کردند که چرا امام از ورود به ایران که این همه فداکاری کرده و جوانان عزیزش را نثار انقلاب اسلامی نموده، هیچ احساسی ندارند. یک روز خدمت امام رسیده و این موضوع را به ایشان عرض کردم. امام با تعجب فرمودند: «چقدر بی انصافند! نسبت به عواطف و احساسات و فداکاریهای مردم در سخنرانی فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات به دوش من سنگینی می کند و من نمی توانم پاسخ
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 129 آن را بدهم، لکن راجع به خاک ایران هیچ گونه احساسی ندارم؛ زیرا برای من خاک ایران و عراق و کویت یکسان است.»
چگونه ارزش ملت را بشناسیم؟
روزی خدمت امام بودیم. ایشان گفتند: «نمی دانم چگونه ارزش این ملت را بشناسیم و بیان کنیم. من وقتی این جوانان را می بینم، در مقابل آنها احساس حقارت می کنم.»
اراده کردم دست او را ببوسم
یک شب که خدمت امام بودیم، می فرمودند: «پیرمردی آمده بود پیش من و با کمال اعتماد می گفت من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام، امروز هم جنازۀ پسر سومم که آخرین پسرم هم بود (18 ساله بود و در والفجر ـ 8 شهید شده بود) را آوردم و دفن کردم، چون خودم عازم میدان هستم، آمدم از شما خداحافظی کنم، امام می فرمود: «از شهامت و شجاعت این مرد حالی به من دست داد، من اراده کردم که دست این مرد را ببوسم، اما چون او در کف حیاط بود و من بالا بودم، دهانم نرسید به دست او».
با تلخی از حادثه یاد کردند
امام عاشق مردم است. آن شب که حادثۀ بهبهان اتفاق افتاده بود ما در اتاقی نشسته بودیم. امام تشریف آوردند. اولین حرفشان اشاره به این حادثه بهبهان بود. ایشان به قدری با تلخی و با غم از این حادثه یاد می کردند، مثل اینکه برای فرزند خودشان چنین حادثه ای پیش آمده است. امام برای فرزند خودشان گریه نکرد. اما برای بچه های مردم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 130 بارها گریه کرده است.
به شدت متأثر شدند
پس از بازگشت وقتی که به حضور امام رسیدم و گزارش کاملی از ماجرا ـ بمباران مناطق مسکونی ـ را به سمع و نظر مبارک ایشان رساندم، زمانی که پیام مردم مجروح و شهیددادۀ آن روز را بیان داشتم، امام به شدت متأثر شدند، به حدی که تأثر از چهره شان مشهود بود. مردم، در جریان جنایت هولناک آن روز وقتی که به من می رسیدند تنها یک چیز از من می خواستند که سلامشان را به امام برسانم.
20 دقیقه اشک می ریختند
پس از ماجرای 15 خرداد خدمت امام مشرف شدم و به مدت 35 دقیقه حادثۀ 15 خرداد را برای ایشان توضیح دادم. امام حدود 20 دقیقه اشک می ریختند.
برای مردم کاری نکرده ام
پس از اینکه امام را گرفتند، دو ماه در زندان بودند که در طول این مدت از ماجراهای خارج از زندان هیچ مطلع نشده بودند. پس از اینکه حبس ایشان به حصر تبدیل شد، یک روز بعد از ظهر امام را به منزلی در داودیه آوردند. جمعیت سیل آسا برای دست بوسی و دیدار با امام آمدند و عدۀ زیادی شب همانجا خوابیدند. هنگامی که امام برای نماز شب بیدار شدند، من بیدار بودم، یکی از آقایان ماجراهای 15 خرداد را برای اولین بار برای ایشان نقل کرد. پس از آن امام برای تجدید وضو برخاستند و به من فرمودند: «آقا محمود، من برای مردم کاری نکردم، تکلیف من خیلی سنگین شد. مردم چرا این جور کردند برای من، من که برای مردم کاری نکردم».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 131 طاقت شنیدن نداشتند
سال 66 که فاجعۀ کشتار حجاج خانۀ خدا به دست عمال رژیم پلید سعودی روی داد. پس از تشرف حجاج برای عرض ادب خدمت امام رفتم که تنها در اطاقشان نشسته بودند. دستشان را که بوسیدم. فرمودند در جریان بودی؟ گفتم: بله، فرمودند: «بنشین اینجا» و اشاره ای به کنار خود کردند. نشستم و تا آنجا که شاهد بودم برای ایشان تعریف می کردم. حتی عرض کردم پلیس سعودی چند تن از پیرمردان و پیرزنان را که توان راه رفتن نداشته و سوار ماشینی شده بودند به زور از ماشین پیاده کرده و با چوب و باتوم بر سر آنها می زدند که در جا با سر خونین روی زمین می افتادند. امام فرمودند: «بس است دیگر، نگو». فهمیدم که امام با عاطفه ای که دارند طاقت شنیدن ندارند.
وقتی که نامه را خواندند متأثر شدند
یک روز صبح بود ساعت هشت، معمولاً ساعت هشت خدمت امام می رسیدیم و ایشان را معاینه می کردیم، فشار می گرفتیم و احوال پرسی می کردیم و آنهایی که کشیک نبودند می رفتند. آن روز کشیک من نبود. من کشیکم را تحویل دیگران دادم و رفتم. به بیمارستان که رسیدم دیدم سیستم پیجینگ به من اطلاع داد به وسیله گیرنده ای که در جیبم بود که سریع با شمارۀ فلان تماس بگیر. من هم با ماشینی که در اختیارم بود سریع خدمت امام آمده دیدم ایشان درد قفسه صدری گرفته ـ درد قلبی گرفته ـ البته درمانهایی شروع شده بود. درمان را ادامه دادیم و ایشان الحمدلله خوب شدند. هر وقت امام ناراحتی پیدا می کرد در جستجوی علت بودیم و طبیب اصولاً باید دنبال علت بگردد. بالاخره از این طرف و آن طرف فهمیدیم ساعت هشت صبح که من خدمت ایشان بودم و بعد از خدمتشان مرخص شدم بعد از من یک نامه ای به ایشان داده می شود. بعلاوه یک پولیور بافتنی. امام نامه را می خوانند، می بینند از یک خانمی است که دردمند است و یادم نیست بچه اش شهید شده یا شوهرش شهید شده ولی به هر جهت آن خانم محترم در نامه ای نوشتند من هر باری که این دانه ها را در روی این بلوز زدم یک صلوات فرستادم و یک
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 132 دفعه امام را دعا کردم. امام وقتی این نامه را می خوانند تحت تأثیر عاطفی شدید قرار می گیرند و همان باعث می شود که ایشان درد قفسه صدری و درد قلبی بگیرند.
اینها به گردن ما خیلی حق دارند
خدمت امام عرض کردم، بسیاری از این خانواده های باقی مانده ـ مناطق بمباران شده ـ از چند نفر، باز هم علاقه به انقلاب دارند، باز هم ابراز پشتیبانی می کنند و باز هم می گویند ما حاضریم تا آخرین نفس بایستیم، و مقابله کنیم، ولی خوب شما هم یک وظیفه ای دارید، این یا زبان حال آنهاست و یا قال آنها. امام فرمودند: «راست می گویند اینها. اینها به گردن ما خیلی حق دارند.» و اشکهایشان همینطور جاری شد و خیلی گریه کردند.
چشمهایشان را به هم فشردند
یکی از آقایان که در رابطه با موشکبارانهای صدام به مسجد سلیمان سفر کرده بود، در بازگشت از قول امام جمعه آنجا به امام عرض کرد: در جریان اصابت یک موشک عراق به مسجد سلیمان که عده ای شهید و زخمی شده بودند بعد از ساعتهای متمادی، هنگامی که هنوز با برداشتن آوارها در جستجوی کشته ها و زخمیهای احتمالی بودند، کودکی خردسال که به شکل فوق العاده ای بعد از این همه مدت زنده مانده بود، از زیر آوار خارج شده و زخمی و خاک آلود چشمش را که به روشنایی باز کرد و انبوه جمعیت کمک رسان را دید، بدون مقدمه با صدای رسا قبل از هر سخنی فریاد کشید: جنگ، جنگ تا پیروزی، خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. امام که گزارش را به دقت گوش می دادند و نگاهشان به گوینده بود وقتی مطلب به جملۀ اخیر رسید با آنکه صلابت چهرۀ امام تأثیرهای درونیشان را در خود محو می کرد، تأثیری شدید در چهرۀ ملکوتیشان نمودار شد. اشک در چشمشان حلقه زد نگاهشان را به پایین دوختند و چشمانشان را به هم فشردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 133 در را باز کنید
از وقتی که امام به مدرسه علوی تشریف بردند تا روزی که به قم رفتند به جز یکی دوبار که موقتاً خارج شدم معمولاً در آنجا بودم نکتۀ جالب برخورد امام با مردم بود. موقعی که ازدحام زیادی می شد و قرار بود دیگر در را باز نکنیم و مردم به داخل نیایند، امام به محض اینکه صدای مردم را می شنیدند می گفتند: «در را باز کنید» و مردم می آمدند و امام را می دیدند.
اینجا را حکومت نظامی کرده اید
وقتی امام از قیطریه به قم تشریف آوردند مردم زیادی در منزل ایشان در قم اجتماع کرده بودند صبح که من به منزل امام آمدم، مرحوم حاج آقا مصطفی گفتند: شما بیایید و در این اتاقی که امام نشسته اند، بنشینید. عدۀ معدودی را در این اتاق راه می دادند، به این خاطر که اگر یکی از علما آمد، جایی برای نشستن ایشان در آن اتاق باشد. مردم زیادی در داخل و بیرون منزل اجتماع کرده بودند و اتاق ها هم خیلی شلوغ بود. امام که آمدند و احساس کردند اتاق خلوت است، چیزی گفتند که من متوجه نشدم و سپس در کنار در اتاق نشستند و مردم هم بدون معطلی دستهای امام را بوسه باران می کردند. مردم از اتاق دیگر وارد شدند و شروع به کوبیدن در اتاق کردند. امام در روبرو را دیدند و چشمشان به من افتاد و فرمودند: «این در را باز کن». من در را باز کردم و مردم ریختند داخل، یکی به من گفت. چرا در را باز کردی؟ گفتم: امام امر فرمودند، من هم در را باز کردم. او دوباره در را بست و مردم نیز شروع به کوبیدن در کردند. مجدداً امام متوجه در شدند و خطاب به من فرمودند: «اینجا را حکومت نظامی کرده اید؟ هیچ کس نباید از این خانه ناراضی بیرون برود، زود در را باز کنید». من در را دوباره باز کردم. اما دوباره برای بستن در آمدند وقتی امام این را دیدند، گفتند: «همه تان بروید، لازم نیست کسی اینجا باشد، بگذارید مردم راحت باشند.» همان موقع در برای بار سوم باز شد و مردم به داخل اتاق آمدند و با
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 134 امامشان دیدار کردند.
حق ندارید جلو مردم را بگیرید
امام دائماً به اعضای دفتر اخطار می کردند: «مبادا با مردم بدرفتاری شود، شما حق ندارید جلو مردم را بگیرید». یک روز امام زودتر از برنامۀ هر روز به بیرون خانه تشریف آوردند. مردم پشت نرده های خانۀ امام در فشار ایستاده بودند. به خصوص هنگام آمدن ایشان تلاش می کردند که دربها زودتر باز شود، امام با عصبانیت به اطراف نگاه کرده و رو کردند به ما و پاسداران، فرمودند: «اگر از فردا این نرده ها را برندارید همۀ آنها را آتش می زنم.»
به احساسات مردم پاسخ دادند
وقتی امام در قم بودند با 19 نفر از بچه های سپاه که در جوانرود بودیم به قصد دیدارشان به قم رفتیم. همۀ ما در حالی که مسلح بودیم وارد کوچه ای شدیم که منزل امام در آن قرار داشت. با همان سلاحهایی که داشتیم خدمت امام رسیدیم. امام از پشت بام به ابراز احساسات مردم پاسخ می دادند و ما هم در حالیکه سلاحهایمان را مانند منطقه بر دوشمان انداخته بودیم جلوی ایشان رسیدیم. هیچکس هم از ما نمی پرسید که چرا مسلحانه به ملاقات آمده اید! حین ملاقات به دلم افتاد که کاش امام در میان این همه جمعیت یک نگاهی هم به ما بکنند تا این از ذهنم خطور کرد متوجه شدم که انگار دعایم مستجاب شده است چون امام به همۀ ما که در وسط جمعیت مسلح بودیم نگاهشان را همراه با تبسم شیرینی که بر لب داشتند متوجه ما کردند و ما سر از پا نمی شناختیم.
چه کسی گفته جلو مردم را بگیرند
جریان جالبی دربارۀ روح مردمی امام به هنگام فوت آیت الله طالقانی اتفاق افتاد. وقتی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 135 امام برای مراسم ختم به مسجداعظم قم آمدند، آنقدر شلوغ شد که کفش امام گم شد و عمامه از سر ایشان افتاد و ما به سختی توانستیم امام را از میان جمعیت بیرون بیاوریم. فردای آن روز که قرار بود امام در همانجا شرکت کنند، قبلاً تعدادی پاسدار را در مسجد مستقر کردیم که مسجد و محل حضور امام را کنترل کنند و یکی از دربها بسته شد. پس از اینکه برنامه تمام شد امام به جای سوار شدن به ماشین، به میان مردم رفتند و مردم ایشان را احاطه کردند. در بین راه امام به مرحوم اشراقی و آقای صانعی فرموده بودند: «چه کسی گفته است جلو مردم را بگیرند و مردم را پشت در نگه دارند؟ این کارها دیگر تکرار نشود.»
همین ملت شاه را بیرون کرد
روز پنجم یا ششم بود که رهبر ما از پاریس تشریف آورده بودند. در مدرسۀ علوی خدمت ایشان بودم. گروه، گروه ملت می آمدند که ایشان را زیارت کنند. عرض کردم پنج، شش روز است شما با ملت تماس داشته اید. مردم شما را زیارت کرده اند، خوبست دیگر تعطیل کنیم رفت وآمدها را و شما به کارهای مهم برسید. ایشان فرمودند: «خیال کردی اعلامیۀ من و تو، شاه را از ایران بیرون کرد، همین ملت با همین تظاهرات و با همین همبستگی شان حکومت طاغوتی را سرنگون کردند».
مردم تا وقت نماز شب می آمدند
در قم منزل ما روبروی منزل امام بود. در سال 42 یادم هست وقتی مأمورین رژیم، امام را دستگیر کردند و به زندان برده و بعد از 24 ساعت آزاد کردند، وقتی امام تشریف آوردند، در منزلشان ازدحام زیادی شده بود. امام می خواستند استراحتی بکنند و شام بخورند، دعوت کردیم و ایشان منزل ما آمدند. یک استانبولی پلوی ساده ای داشتیم، امام نشستند دور سفره، شام خوردیم. آن موقع من کوچک بودم، یادم است وسطهای
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 136 شام بودیم که دیدم پاشنۀ در چوبی را مردم درآورده و می خواستند داخل حیاط منزل ما شوند و شام ما نصف کاره ماند. بعد از یک مدت که جلوی در را گرفتیم دیدیم که ملت از روی دیوار بلند بالا آمدند و وارد حیاط شدند. که مجبور شدند امام را نزدیک پنجره ای بیاورند و ایشان نشستند و چون پنجره بلند بود، یک تخت هم زیر پنجره گذاشتیم و مردم می آمدند و دست امام را می بوسیدند و می رفتند و این برنامه تا موقع نماز شب امام ادامه داشت. دیگر به زور مردم را کنار زدیم و گفتیم که امام می خواهند نماز بخوانند و خسته اند.
مردم را آزاد بگذارید
روزی خدمت امام نشسته بودیم جمعیت فراوانی از تهران آمده بودند. یکی از درهای منزل بسته شد. امام متوجه شدند که این در بسته شد فرمودند: «این در را کی بست؟» بنده بودم یا یکی از آقایان یا دو نفری گفتم که این در به خاطر اینکه زحمت مردم نباشد به دستور حاج آقا مصطفی بسته شد، امام که برافروخته شده بود، فرمودند: «نه باز کنید در را، مردم را آزاد بگذارید، کسی در خانه من دخالت نکند. درهای خانۀ من باید به روی مردم باز باشد».
این چوبها را باید به سر من زده باشند
در حادثۀ حمله عمال رژیم منحوس پهلوی به مدرسۀ فیضیه من ابتدا در مدرسه فیضیه بودم وضع مجلس و مدرسه را که غیر عادی دیدم در وسط مجلس از مدرسه خارج شدم و به منزل امام رفتم. با چند نفر از طلاب در حضورشان نشسته بودیم و وضع مدرسه را تعریف می کردیم. در همین حال چند نفر از طلاب کتک خورده و زخمی وارد منزل امام شدند و جریان مدرسه را تعریف کردند که طلاب را زدند و کشتند و زخمی کردند. یکی از طلاب عرض کرد اجازه بدهید در منزل را ببندند مبادا به منزل حمله کنند. امام
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 137 فرمودند: «نه اجازه نمی دهم». یکی از علما که از دوستان امام بود عرض کرد، پیشنهاد بدی نیست. اجازه بدهید درب را ببندند، خطرناک است. امام فرمود: «گفتم نه، اگر اصرار کنید از خانه خارج می شوم و به خیابان می روم. این چوبها را باید به سر من زده باشند که به طلاب زده اند. حالا من در خانه ام را ببندم؟ این چه حرفی است؟»
باید هر دو درب باز باشد
در موقع غائله مدرسه فیضیه من در بیت امام بودم. خبر آوردند که الآن کماندوها می ریزند به خانۀ امام. بعضی از دوستان به عنوان دلسوزی درب خانه امام را بستند. یکی آمد به امام گفت، در خانه بسته شده است. امام که فهمید در خانه اش را بسته اند بلند شده و فرمودند: «بچه ها و طلابی که بچه های من هستند آنها کتک بخورند و من اینجا ساکت بنشینم؟» ایشان در خانه را باز کردند. مرحوم آقای لواسانی آمد امام را گرفت، بغل کرد که امام حرکت نکند. امام، آقای لواسانی را کنار زد و گفت: «باید در خانه باز باشد و هر دو درب هم باز باشد». آنگاه امام آرام گرفت.
با پای برهنه می روم فیضیه
روزی که در قم ریختند و طلاب را از پشت بامها و طبقات بالای مدرسه به زیر انداختند و آنها را با چوب و سنگ زدند، وقتی خبر به منزل امام رسید به ایشان عرض کردند، اجازه بدهید در خانه را ببندیم. اینها تصمیمشان این است که بعد از مدرسۀ فیضیه بریزند اینجا. امام فرمودند: «نه در خانه باز باشد.» باز به ایشان عرض شد که شاید کماندوهای شاه الآن بریزند منزل و بکوبند و خراب کنند. این بار امام شدیداً جواب رد دادند. دفعۀ سوم، وقتی آقای لواسانی پیشنهاد کرد که آقا اجازه بدهید در خانه را ببندم، امام به او فرمودند: «سید از خانۀ من پاشو برو بیرون! تو می گویی من در خانه ام را ببندم و توی مدرسه، اینها بچه های مرا بزنند و مجروح کنند و بکشند و من اینجا در خانه را ببندم تا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 138 سالم بمانم؟ اگر بخواهید چنین کاری کنید، عبایم را زیر دستم می گیرم و با پای برهنه می روم مدرسه فیضیه.»
در مدرسه باز هست یا نه؟
در آن روزها که انقلاب در آستانۀ پیروزی بود و ما در کنار امام بودیم، صفات و روحیات امام همۀ ما را متعجب کرده بود. به خصوص آن روز و آن روحیۀ قوی امام هرگز از یادم نمی رود. لحظۀ اعلام حکومت نظامی بود، ساعت نزدیک 5 / 4 بعد از ظهر بود و ما در خدمت امام بودیم. همۀ ما دلهرۀ عجیبی داشتیم اما امام گویی که هرگز اتفاقی رخ نداده است، ایشان در حالیکه مشغول نوشتن اعلامیه برای شکستن حکومت نظامی بودند، گفتند: «در مدرسه باز هست یا نه؟» تا گفتیم به علت خطراتی که ممکن است وجود داشته باشد، در مدرسه را بسته ایم، فوراً گفتند: «در را باز کنید تا مردم رفت و آمد کنند.»
بگذارید خطر تنها برای من باشد
در پاریس روزی که فردای آن قرار بود به تهران حرکت کنیم امام به همۀ افرادی که در اقامتگاه بودند فرمودند شب به محل سکونت ایشان بیایند. حدود 20 نفر بودیم که به خدمت ایشان رفتیم. امام نصیحتی و دعایی کردند و بعد از اظهار قدردانی، فرمودند: «شما با این هواپیما همراه من نباشید، چون احساس خطر هست. بگذارید این خطر تنها برای من باشد.» در حالتی شورانگیز همه به گریه افتادند و گفتند: جان ناقابل ما فدای اسلام و انقلاب، اجازه دهید در خدمت شما باشیم. در میان ما یک راننده اهل گرمسار بود که از دست ساواک و ظلم رژیم فراری شده و به پاریس خدمت امام آمده بود. این مرد چنان به شدت می گریست و تقاضای همراهی امام را داشت که به حالت بیهوشی افتاد. امام متأثر شدند و اجازه دادند که او همراه ایشان باشد.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 139 ماشین کجاست؟
امام را بعد از صحبت در فرودگاه نمی گذاشتند به بهشت زهرا بروند و می گفتند: خطرناک است. آیت الله منتظری و مرحوم طالقانی از امام خواستند یکسره به منزل بروند. شهید بهشتی هم همین نظر را داشتند. ولی وقتی آنها خوب حرفهایشان را زدند، امام پیشنهاد آنها را رد کردند و به من گفتند: «ماشین کجاست؟ من به مردم قول داده ام که به بهشت زهرا بروم.» و همینطور هم شد. هر چند در بهشت زهرا امام نزدیک بود بعد از سخنرانی در میان جمعیت له بشوند و حالشان به هم خورد ولی الحمدلله به خیر گذشت.
کار خودت را انجام بده
نکته جالب توجهی که باید گفته شود لبخند امام بود از لحظۀ سوار شدن به ماشین تا رسیدن به بهشت زهرا و تا لحظه ای که من در خدمت ایشان بودم این لبخند یک لحظه قطع نشد. فشار جمعیت آنچنان بود که من چندین بار حس کردم کنترل اعصاب خودم را از دست داده ام و دیدم نمی توانم فرمان ماشین را در اختیار بگیرم ولی هر بار که به این حالت دچار می شدم، امام اشاره ای می کردند که «ناراحت نباش و کار خودت را انجام بده» من باز احساس قدرت و نیرو می کردم و کار خود را انجام می دادم.
تو چه کار داری؟
در مسیر بهشت زهرا بعد از میدان منیریه یک جوان که از این داش مشتی های جنوب شهر تهران بود، دستگیرۀ طرف امام را در دست گرفته بود و با سرعت ماشین می دوید. از یک طرف قربان صدقۀ امام می رفت و از یک طرف هم به شاه و دار و دسته اش فحش های بدی می داد. من دو سه مرتبه ترمز کردم که دستگیرۀ ماشین را رها کند که نکرد. بعد شروع کردم به او پرخاش کردن که خفه شو گم شو، این حرفها چیست که می زنی! امام یک مرتبه با غضب مرا نگاه کردند و فرمودند: «تو چه کار داری، این که
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 140 حالش طبیعی نیست تو رانندگی ات را بکن.»
با مردم بدرفتاری نکنید
یک روز امام می آمدند به طرف مدرسۀ فیضیه. جمعیت دور ماشین می دویدند. یک سرباز ماشین امام را رها نکرد. تا امام از ماشین پیاده شدند دوید به طرف ایشان و از شدت علاقه صورت امام را گرفت و یک دور چرخاند و دست و روی امام را بوسید. ما شدیداً عصبانی شدیم؛ البته جلوی امام چیزی گفته نشد. اما در عین حال امام با آرامی و لبخند سفارش فرمودند: «با مردم بدرفتاری نکنید». گاهی می شد که راه برای حرکت ماشین امام باز بود ولی دستور می دادند که ماشین را متوقف کنید تا مردم را ببینم. بعضی مواقع بچه ها دنبال ماشین می دویدند تا کنار خانه، امام آنها را با خود به خانه می بردند و به آنها کتاب یا هدیه دیگری می دادند.
حیف است مردم را نادیده بگیرم
در جریان حرکت امام به طرف بهشت زهرا آقای رفیق دوست می گفتند: وقتی نگاه به جمعیت می کردم و می دیدم در خیل عظیم مردم یک آشنا وجود ندارد مضطرب می شدم. تا امام می دیدند که من نگران هستم می فرمودند: «نگران نباشید، هیچ حادثه ای اتفاق نخواهد افتاد» آقای رفیق دوست همچنین می گفتند گاهی امام دستشان را می بردند تا در را باز کنند و در میان جمعیت پایین بیایند و می فرمودند: «حیف است که من این مردم را نادیده بگیرم.»
مواظب این خانم باشید
چیزی که در بهشت زهرا اتفاق افتاد این بود که موقعی که امام به آمبولانس تشریف آوردند با وجود آن خستگی و بی خوابی شبانه، من دیدم عرق بر پیشانی ایشان نقش
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 141 بسته است. خواستم با گازهایی که در داخل آمبولانس بود عرق امام را خشک کنم. ولی ایشان قبول نکردند و دستمالی را که خودشان داشتند از جیب در آورده و با همان حالت سنتی و رسمی که خودشان داشتند پیشانی شان را خشک کردند. در آنجا چیزی که برای ما جالب بود اینکه آمبولانسی که ما در آن بودیم در بین راه مریضهای مختلف و افراد مختلفی را در آن جای داده بودیم و فکر نمی کردیم که در همین آمبولانس در خدمت امام خواهیم بود. ایشان در داخل آمبولانس دائماً تذکر می دادند که مواظب این خانم باشید که ناراحتی تنفسی دارد. و یا مواظب آن بچه ای باشید که زیر دست و پا مانده و ما از همان اول شیفته شدیم که ایشان با اینکه خودشان شاید در وضعیت مناسبی نبودند و با آن سنّی که آن موقع داشتند مع الوصف مواظب و در فکر دیگران بودند.
به آسمان نگاه می کردند
روز 12 بهمن در بهشت زهرا وقتی صحبت امام تمام شد و بنا شد که برویم، هلی کوپتر هم روشن و آماده شده بود. دستور داده شد یک راهی باز کنند برای اینکه از جایگاهمان به هلی کوپتر برسیم. آقای انواری نمایندۀ محترم مجلس هم بودند، مرحوم شهید مفتح هم بودند. یکسری از آقایان دیگر هم بودند که داشتیم به طرف هلی کوپتر می رفتیم. همینطور که داشتیم به طرف هلی کوپتر می رفتیم، از آنجایی که مردم به هلی کوپتر نزدیک شده بودند و چون هلی کوپتر روشن بود ممکن بود خطر جانی پیش بیاید، ناگهان هلی کوپتر خالی بلند شد و ما مانده بودیم که امام را به کجا ببریم؟ خواستیم به جایگاه برگردیم که دیگر تعادل همه به هم خورد. آقای انواری افتاد. شهید مفتح هم افتاد. بعضی از آقایان بی هوش شدند و خلاصه تنها کسی که توانسته بود بایستد بنده بودم.
در این کشمکش ها بود که خطر پیش آمد و عمامه از سر امام افتاد. من هرچه تلاش می کردم اثری نداشت و امام در لابه لای مردم به این طرف و آن طرف کشیده می شد. البته همۀ اینها نتیجۀ عشق مردم به امام بود. وضع واقعاً خطرناک شده بود. اما امام آرامش
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 142 خاصی داشت. گاه مردم را نگاه می کرد و گاه آسمان را نگاه می کرد و تنها کسی که آرامش داشت ایشان بود. مانند این بود که ایشان در گهواره است و مردم آرام آرام تکانش می دهند. اما فشار عجیب بود. من انصافاً در یک لحظه قطع امید کردم؛ یعنی فکر کردم که دیگر کار امام تمام شد و داد می زدم دیگر کارتان را کردید و امام از دست رفت. ولی در همان زمانی که دیگر ناامید و مأیوس شده بودیم، اتفاقی افتاد که هنوز برای خود بنده هم حل نشده است. در میان آن کشمکشها ناگهان نیروی خاصی ایشان را دوباره به جایگاه برگرداند. و ایشان در روی جایگاه قرار گرفت و تقریباً حدود 20 ـ 25 دقیقه ایشان بی حال بودند و دستهایشان بر روی زمین بود و نشسته بودند.
بهترین لحظات من همان بود
بعد از سخنرانی در بهشت زهرا امام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. یک عکس هم از امام هست که نه عمامه دارد و نه عبا و وسط جمعیت گیر افتاده اند. امام بعدها می فرمودند: «من احساس کردم دارم قبض روح می شوم». تعبیر امام این بود که بهترین لحظات من همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین می رفتم. این خود نهایت تواضع و خلوص امام را می رساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند.
شما روح من هستید
غروب روز ورود امام، با دیگر برادران خسته و کوفته و در کمیتۀ استقبال از امام در مدرسه رفاه برای رتق و فتق امور در حال برنامه ریزی بودیم که امام نزد ما تشریف آوردند و ما هم شعار «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی» را سر دادیم. امام عبای خودشان را روی زمین پهن کردند و نشستند و با نگاههای پدرانه در پاسخ بچه ها فرمودند: «عزیزان من شما روح من هستید.» و در این میان همۀ بچه ها
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 143 به گریه افتادند.
هر کس می توانست خودش را به امام برساند
امام با اینکه حدود 13 تا 14 سال از کشور دور بودند وقتی تازه وارد شدند هیچ احساس نگرانی نداشتند. گویی می دانستند که دولت را بیرون می کنند و حکومت را تشکیل می دهند. و امور را سر جای خودش تنظیم خواهند کرد. با خیال راحت و بدون مراعات حتی اصول ایمنی و امنیتی آن، توی اتاقی که همه اطرافش شیشه بود از دو طرف با مردم تماس می گرفتند و مردم هم حضورشان هیچ کنترلی نداشت. یعنی کسی دم در نبود که بتواند موج جمعیت را کنترل کند، هر کس می توانست خودش را به امام برساند.
من مأمور مسلح نمی خواهم
مشکل بسیار بزرگی روزهای اول در قم از نظر حفاظت و امنیت وجود داشت؛ و آن اینکه امام مانع می شدند از اینکه پاسداری با اسلحه دنبال ایشان باشد. همیشه می فرمودند: «من مأمور مسلح نمی خواهم.» با اینکه امام شبها به منزل فضلا و شهدا می رفتند و احتمال خطر بسیار زیاد بود. مردم قم هم به مجرد اینکه با خبر می شدند امام از یک خیابان یا کوچه عبور می کنند؛ همگی از خانه بیرون ریخته و دور ماشین ایشان جمع می شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می شدند که نه راننده می دانست کجا می رود و نه امام. در عین حال امام می فرمودند: «کسی دنبال من نیاید. مردم از من محافظت می کنند.»
می خواهم میان مردم راه بروم
در شهادت آیت الله مطهری امام با ماشین آمدند در میان هزاران جمعیتی که بدن خون آلود این شهید را تشییع می کردند. مردم از شدت علاقه به حدی دور امام ریختند که
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 144 سقف ماشین می خواست خراب شود. بوی دود و سوختن کلاج از داخل بلند بود. ما دست و پای خود را گم کردیم که خدایا چه باید کرد؟ اگر امام در ماشین بمانند با این فشار جمعیت، مسلماً ماشین از کار افتاده و ممکن است آتش بگیرد. اگر بیرون بروند احساسات مردم امام را از پا در می آورد. کمی گاز دادم و دست را گذاشتم روی آژیر که فریاد امام بلند شد. فرمودند: «چه خبره؟ می خواهید مردم را زیر ماشین کنید؟» عرض کردم آقا، ماشین دارد می سوزد. فرمودند: «صبر کنید می خواهم پیاده شوم و در میان مردم راه بروم، مگر مردم چه می کنند» ما می دانستیم که اگر ایشان پیاده می شدند اول از همه همان پاسداران محافظ می ریختند برای دست بوسی و ابراز علاقه به دور امام، تا چه رسد به یک جمعیت بیش از صد هزار نفری.
به مردم فشار نیاورید
در اواخر اقامت امام در نجف خبر رسید گروهی از ایران به دستور شاه آمده اند امام را ترور کنند. ما احساس وظیفۀ شرعی کردیم که باید امام محافظت بشود و بر این اساس در حدود هفت هشت نفر از برادران بودیم که تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم. همینطور موقعی که ایشان می روند به درس، همراهشان باشیم. شب اول بود. امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمی که راه رفتیم، سرکوچه رسیدیم، امام برگشتند و فرمودند: «برگردید» و البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، اما پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفۀ شرعی می کنیم، شما چه مایل باشید، چه مایل نباشید ما چون واجب می دانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد. و این مسأله را ادامه دادیم تا اینکه در شب هایی که حرم بسیار شلوغ می شد و ایرانی هایی که می آمدند برای زیارت، هجوم می آوردند دست امام را ببوسند، احیاناً امام در فشار قرار می گرفتند. ما می آمدیم که یک مقداری راه را باز کنیم. بارها شد که امام فرمودند ـ در همان میان جمعیت فرمودند ـ فشار نیاورید
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 145 به مردم، و ما را کنار می زدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی نشود.
به مردم عشق می ورزیدند
امام ملاقاتهای خصوصی هم چه از خارج و چه از داخل داشتند که در اتاق کوچک و محقری انجام می گرفت. گاهی امام در یک روز پنج نوبت سخنرانی را در حیاط منزل و یا در اتاق ایراد می کردند. با اینکه خسته هم می شدند ولی چون به مردم علاقه شدیدی داشتند حتی یک مرتبه هم نفرمودند: «بس است.»
احساس می کنم تمام وجودم خسته است
اولین باری که امام را زیارت کردم دو روز بعد از آن بود که وارد تهران شدند. [وقتی وارد شدم] سلام کردم و دستشان را بوسیدم و نشستم. به چهرۀ امام که نگاه کردم احساس کردم خیلی خسته اند. امام در آن یکی دو روز که تشریف آورده بودند. خیلی خسته شده بودند. عرض کردم: شما خیلی خسته اید. امام فرمودند: «بله، من احساس می کنم که تمام وجودم خسته است. ما در سنین بالا هستیم و شما جوان، از این رو احساس خستگی نمی کنید.» عرض کردم ان شاءالله با تشکیل حکومت اسلامی، هم از خودتان و هم از ملت اسلام رفع خستگی خواهد شد امام تبسم خاصی کردند.
صدای مردم را که شنیدند به ملاقات شتافتند
یک روز موقع استراحت و صرف ناهار من پشت در نشسته بودم که ناگهان فریاد ما منتظر خمینی هستیم و تا امام را نبینیم از اینجا نمی رویم، به گوشم خورد. از طرفی پاسداران بیت مرتب به مردم با خواهش می گفتند الآن امام در حال استراحتند و امکان دیدار نیست. لحظاتی بعد که امام متوجه سر و صدای مردم شدند به آنجا آمده و به ابراز
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 146 احساسات مردم پاسخ گفتند.
با مردم درست رفتار کنید
امام به مردم بسیار علاقمند بودند و همیشه مراعات حال آنها را می کردند. روزی یکی از ملاقات کننده ها از طرف یکی از افراد حسینیه مورد بازخواست واقع شده بود. وقتی که ایشان ماجرا را متوجه شدند، با تندی به آن فرد فرمودند: «با مردم درست رفتار کنید. با مردم خوش رفتار باشید.»
گاهی هفت بار برای ملاقات به پشت بام می رفتند
اواخر سال 57 یا اوایل سال 58 بود. آن روزها تعداد کسانی که به زیارت امام می آمدند، بسیار زیاد بود. ما که جوانتر بودیم. خیلی خسته می شدیم، اما امام در تمام ملاقاتها و تمام سخنرانیهای فیضیه، مثل اینکه اصلاً احساس خستگی نمی کردند. امام بعضی اوقات شاید هفت مرتبه پله های پشت بام را طی می کردند.
اهل کجا هستی؟
پس از بازگشت امام به قم در سال 43 سیل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر کشور به سوی قم و منزل امام سرازیر شد. یک روز حضور امام بودیم. یک روستایی از یکی از شهرهای خراسان آمده بود که با امام ملاقات کند. خیلی مشتاق امام بود و اشک شوق می ریخت. امام متوجه حال او که شد با عنایت خاصی وی را کنار خود نشانید و به او اظهار محبت می کرد. بعد دستور دادند که برایش چای بیاورند و مثل یک برادر که با برادر دیگر گرم می گیرد با او احوالپرسی کردند که اهل کجایی؛ شغلت چی هست؟ تا حال او را عادی کند و ما که آنجا بودیم بسیار تحت تأثیر واقع شدیم.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 147 صمیمانه با مردم صحبت می کردند
بسیاری از روزها امام در یک اتاق محقر و کوچک که متجاوز از صد و پنجاه نفر در هوای گرم و با روشنایی نورافکنهای تلویزیون و در حالیکه بوی عرق و تنفس مردم آنجا را مثل یک بخاری گرم کرده بود می نشستند. ماها بعضی مواقع سینه مان تنگ می شد و بیرون می آمدیم. اما امام با همان حال، چند ساعت با مردم صمیمانه می نشستند و به دنبال هر قطعنامه یک سخنرانی ایراد می فرمودند.
یادم نمی رود استاد مطهری یک هفته قبل از شهادتشان جهت ملاقات با امام به قم آمدند؛ به حدی مراجعه مردم زیاد بود که ایشان از ساعت 8 صبح تا ساعت 8 شب در کنار اتاق امام نشستند و موفق به ملاقات با امام نشدند. تا اینکه بعد از ملاقاتهای مردم توانستند با امام دیدار کنند.
هیچکس نباید ناراضی بیرون رود
وقتی که امام به قم تشریف آورده بودند، جمعیت زیادی از مردم در داخل و خارج منزل اجتماع کرده بودند، اتاقها هم شلوغ بود. امام وارد شدند و با وجود شلوغ بودن اتاق، با آرامش با مردم مواجه شدند. مردمی هم که در آن جا بودند، امام را در میان گرفتند و دستهای ایشان را غرق بوسه کردند. در این هنگام، آن تعداد از مردم که در خارج و اتاقهای دیگر به حالت انتظار به سر می بردند، به محض اینکه متوجۀ حضور امام در آن اتاق شدند، به آنجا هجوم آوردند و شروع به کوبیدن در کردند. امام فرمودند: «در را باز کنید.» من در را باز کردم و مردم وارد شدند. امام مجدداً فرمودند: «هیچ کس نباید از این خانه ناراضی بیرون برود. در را باز کنید.»
ناگهان به میان مردم رفتند
وقتی که شهید رجایی وزیر آموزش و پرورش بود. مدیران کل را در 28 شهریور 1358،
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 148 به قم، خدمت امام برد. همه در همان اتاق کوچک امام نشسته بودیم و مردم عادی و دلسوخته انقلاب در قم توی کوچه، شعار می دادند. یک دفعه به ما گفتند امام آمد. ما هم گوشۀ عبای امام را دیدیم و همگی بلند شدیم. دیدم، امام نیامد. یک دفعه فریاد جمعیت بلند شد و تکبیر و صلوات فرستادند. پرسیدیم، چی شد؟ گفتند: امام بین مردم رفتند.
به خاطر من کسی صدمه نبیند
امام علاقۀ عجیبی به مردم داشتند و این را بارها گفتند. افتخار می کردند که خدمتگزار این مردم باشند و از اینکه مردم به خاطر ایشان به رنج و زحمت بیفتند، شدیداً ناراحت بودند. بنده به عنوان مسئول ملاقاتهای ایشان شاهد این بودم. در اوایل ورود ملاقاتهای عمومی، هر روز عصر در مدرسۀ فیضیه بود، تا اینکه بر اثر کثرت جمعیت و کمبود معبرهای خروجی، دو نفر از بین رفتند و پس از آن امام محل ملاقاتهایشان را تغییر دادند، در زمستانها می فرمودند: «ملاقاتهای عمومی را تعطیل کنید، مبادا به خاطر ملاقات با من، خدای نکرده ماشینی در بین راه چپ شود و یا کسی در سرمای زمستان صدمه ببیند.»
همچنین گاهی اوقات که ایشان مریض بودند ملاقاتهایشان تعطیل می شد ولی در عین حال مردم می آمدند و جمع می شدند و ملاقات می خواستند، تا امام صدای مردم را می شنیدند می فرمودند: «بگویید بیایند.»
دیگر به فیضیه نمی آیم
احساسات پاک و صمیمانۀ مردم و امام در حدی بود که در قم و جماران، روزهای اول کار به جایی رسید که بعضی از همسایگان امام از کثرت جمعیت نمی توانستند به خانه های خودشان بروند و بعضی مواقع به وسیلۀ نردبان رفت و آمد می کردند. گاهی که عشایر و مرزنشینان به ملاقات امام می آمدند و مانع ورود آنها به منزل می شدیم. با یک حرکت ما
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 149 را کنار زده درب را باز می کردند و گاهی مسلح به خدمت امام می رفتند. کار به جایی رسید که برای مراعات حال همسایگان، ملاقات عمومی را در مدرسه فیضیه گذاشتیم. در ابتدا تصور می کردیم که هر هفته ملاقات کنندگان کمتر بشوند. اما هر هفته که می گذشت جمعیت به حدی زیاد می شد که کنترل آن امکان پذیر نبود. به حدی که یک روز در اثر ازدحام جمعیت چندین نفر زیر دست و پای مردم مجروح و یک نفر شهید شد. امام به مجرد شنیدن این حادثه به حدی نگران شدند که فرمودند: دیگر به فیضیه نمی آیم.
بگویید برای من شعار ندهند
امام در یکی از ملاقاتها قبل از آمدن به حسینیه به من فرمودند: به اینها بگویید برای من شعار ندهند. و اگر گاهی از اوقات متوجه می شدند که مردم در فشار هستند و مسئولین موجب ناراحتی مردم می شوند سخت ناراحت می شدند. یا اینکه اگر متوجه می شدند کسی به ملاقات کنندگان تندی می کند پرخاش می کردند که: «چرا با مردم اینطور رفتار می کنید؟» گاهی از اوقات مردم بدون تعیین وقت قبلی از راههای دور به زیارت می آمدند و با ورود به جماران شعار می دادند که بلکه موفق به ملاقات بشوند. به مجرد اینکه امام متوجه می شدند، دستور می فرمودند: «بگذارید بیایند» گاهی ممکن بود در روز چند مرتبه چنین اتفاق بیافتد و در هر حالی چه در هوای گرم و یا هوای سرد طاقت نمی آوردند که این مردم از زیارتشان محروم بمانند.
در مراسم تشییع شرکت کردند
در ملاقاتی که ساعت 30 / 15 بعد از ظهر 30 / 6 / 58 مردم با امام داشتند بر اثر ازدحام جمعیت دو نفر از بانوان زیر دست و پا جان سپردند و پنج نفر دیگر مجروح شدند. امام پس از اطلاع این حادثه به شدت متأثر شدند و بلافاصله مدرسه را ترک کردند و چند تن
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 150 از روحانیون از جمله آقای آشتیانی را مأمور رسیدگی به وضع مصدومین نموده و در مراسم تشییع آنها شرکت فرمودند. امام در تمام مدت مراسم تشییع به شدت متأثر بودند.
گاهی به خوابهای مراجعین گوش می کردند
امام در ملاقات با مردم و با توجه به خواستهای آنان و نیز در خدمت بی شائبه به آنها هرگز احساس خستگی نمی کنند. چه بسیار اوقاتی که حتی مسئولین دفتر امام از سماجت و اصرار بی مورد بعضی از مراجعه کنندگان به تنگ آمده اند ولی امام در برخورد با آنان با کمال بردباری و شادابی روبرو گردیده اند. ما هیچگاه امام را در ارتباط با کار مردم عصبانی ندیده ایم. گاه امام حتی به خوابها و درد دلهای مراجعین گوش می کنند.
با شنیدن صدای مردم بیرون آمدند
در مورخۀ 8 / 3 / 58 هنگامی که سیصد تن از جوانان مسلمان و حزب الله خوزستان در جلوی منزل امام اقدام به راهپیمایی و تظاهرات علیه سید احمد مدنی استاندار (وقت) خوزستان نمودند امام با شنیدن صدای تظاهر کنندگان از منزل خارج و شاهد تظاهرات آنها شدند. در بین جمعیت یکی از تظاهرکنندگان که مدارکی را علیه اقدامات مدنی در دست گرفته بود نظر امام را به خود جلب کرد. امام ایشان را به حضور پذیرفت و اسناد تحویل امام شد.
اینها با علاقه اینجا آمده اند
ایامی که امام به قم تشریف آورده بودند، اکثر روزها مردم به دیدار ایشان می آمدند و در کوچه ها ابراز احساسات می کردند. جمعیت موج می زد. آن طرف رودخانه، جمعیت مانند آبی مواج، بالا و پایین می رفت. امام به پشت بام می آمدند و به ابراز احساسات مردم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 151 پاسخ می دادند. بعضی ها به ایشان می گفتند: «آقا! به پشت بام نیایید. خطر دارد.» مردم بسته هایی را برای اینکه امام متبرک کنند، به طرف ایشان پرتاب می کردند. لیکن امام می فرمودند: «نه اینها با علاقه ای به اینجا آمده اند.» در همان ایام عده ای می گفتند: «آقا! شما اگر خواستید بروید پشت بام، بگذارید ما اول برویم، ببینیم اوضاع چگونه است؛ بعد شما بروید.» حتی این مطلب چندین بار از جانب آقای اشراقی تکرار شد لکن امام اعتنایی نکردند. همین که سروصدای مردم را از کوچه می شنیدند، فوراً عمامه را بر سر می گذاشتند و نعلینهایشان را به پا می کردند و به پشت بام می رفتند. ایشان دوست داشتند به مردمی که با ذوق و شوقی خاص به دیدارشان آمده اند، احترام بگذارند.
منتظر نوشتن نامه ها شدند
در یک ملاقات عمومی که در 17 / 4 / 58 عده زیادی از مردم در اطراف منزل امام جمع شده بودند، امام میان مردم آمدند و برای آنان سخن گفتند. مردم که از این دیدار غیر منتظره سخت شادمان شده بودند، تقاضانامه های کتبی خود را به امام می دادند. عده ای نیز با هیجان کاغذ می جستند تا درخواست بنویسند و به ایشان تسلیم کنند. امام این وضعیت را که دیدند منتظر ماندند تا مردم نامه های خود را بنویسند و به ایشان بدهند.
نامه ها را از دست مردم می گرفتند
امام به مردم خیلی اهمیت می دادند. یادم می آید در ملاقاتهایی که روزهای اول ورودشان در قم داشتند سیل جمعیت ساعتها از جلوی منزل ایشان می گذشت و با شعارهای گوناگون به ایشان ابراز علاقه و وفاداری می نمود و امام بر روی صندلی ای که جلوی درب منزل اجاره ای ایشان گذاشته می شد سرپا می ایستادند و به ابراز احساسات امت خود پاسخ می دادند. در این میان گاه و بی گاه کسانی بودند که عریضه هایی را در دست
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 152 داشتند. امام در میان آن همه جمعیت که لاینقطع از جلوی ایشان عبور می کرد خم می شدند و نامه ها را تک تک از دست صاحبان آن افراد می گرفتند و در دست خود نگاه می داشتند تا پس از مطالعه دستور رسیدگی به آنها را صادر فرمایند.
در را باز کنید
یکی از روزهایی که ما در مدرسه [علوی] را بسته بودیم و امام خسته شده بودند و قرار بود استراحت کنند در محوطۀ بیرون، جمعیت زیادی ازدحام کرده بودند و یک پیرمرد مسن خرم آبادی با شیرین زبانی خاصی در خیابان ایران مردم را اداره می کرد، شعر می خواند و شعار می داد و هر بار که من بالای در رفته و می گفتم دیگر ملاقات نیست. او می گفت نه خیر، حتماً ملاقات هست و من امروز امام را ملاقات می کنم. تا اینکه بالاخره امام سروصدا را شنیدند و گفتند در را باز کنید. من ایستادم و متوجه آن پیرمرد هفتاد و چند ساله با روحیۀ بزرگش شدم. او نگاهی به امام کرد و نگاهی به آسمان و با لهجه لری خود صدا زد: ای امام زمان! مگر یک چنین نایبی به خود ببینی. این را از ته قلبش می گفت.
با لبخندی اعلام آمادگی کردند
در آن ایام هجوم سیل آسای نهادهای مختلف مردمی به بیت امام قابل توجه بود که به نوعی بیعت و پیوستگی خودشان را به انقلاب و امام اعلام می داشتند. ما هر روز لیست و برنامه ای از نهادها و وزارتخانه های مختلف داشتیم که مسئولینش به صورت رسمی و دسته جمعی به حضور امام مشرف می شدند. و فردی به نمایندگی از طرف آنان پیامی را قرائت می کرد و اعلام همبستگی می نمود.
زیباترین منظره ای که خاطرم هست مراجعه برادران پرشور و حماسه آفرین و سرنوشت ساز همافر بود. می توان گفت پیوند ارتش با انقلاب را آنها شکل دادند. آنها
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 153 برادران پرسنل نیروی هوایی بودند که قبلاً با مرحوم مفتح هماهنگی نموده و قرار بود که در حضور امام با لباس فرم رژه روند و اعلام رسمی همبستگی کنند. برای این کار مهم وسایلی مورد نیاز بود که این وسایل تهیه شد و برادران نیروی هوایی با لباس فرمشان به طور منظم از آن محیط تا مدرسۀ علوی رژه رفتند و من برای آنکه امام هم آماده شوند به ایشان مراجعه کردم. جالب آن بود که آن روز امام بر اثر خستگی ناشی از پذیرایی مستمر مردم تب داشتند و ما با شرمندگی به ایشان گفتیم که برادران نیروی هوایی از قبل وقت گرفته اند و امروز می خواهند به شما بپیوندند و اجازه می خواهند که شما از ایشان سان ببینید. امام با لبخند زیبا و صمیمیت و فروتنی خاصی اعلام آمادگی کردند. کسالت امام به حدّی بود که ما نگران این مسأله بودیم که یادم هست به مرحوم مطهری رضوان الله علیه که در آنجا حضور داشتند، عرض کردم شاید امام با این حالت تب و کسالت نتوانند از یک نیروی حماسی و شجاع و فداکاری که این چنین خودش را در تاریخ ثبت می کند و به آغوش مردم برمی گردد، آنطور که شایسته است سان ببیند.
اظهار خستگی نمی کردند
هر روز ارادتمندان و عاشقان امام جلوی منزل ایشان تجمع می کردند و فریاد می زدند: ما منتظر خمینی هستیم، و امام از خانه بیرون می آمدند. در روزهای اول انقلاب و زمانی که امام در قم بودند، بعضی روزها امام متجاوز از 6 ساعت با مردم دیدار می کردند و هیچگاه از ملاقات با مردم ابراز خستگی و نگرانی نمی فرمودند. صبح از ساعت 8 تا ساعت یک بعد از ظهر و از ساعت چهار تا 8 شب مرتب مردم رفت وآمد می کردند. بعضی شبها نیز تا ساعت 10 نیز مردم خانۀ امام را ترک نمی کردند.
بگذارید داخل شوند
یک بار با تعدادی زیادی از دانش آموزان و همکلاسی هایمان به قصد زیارت امام به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 154 جماران رفتیم. اما متأسفانه متوجه شدیم که امام ملاقات ندارند. بچه ها سروصدای زیادی می کردند که می خواهند امام را زیارت کنند. به طوری که برادران پاسدار از دست ما کلافه شده بودند، چون نمی توانستند ما را کنترل کنند. در همین حال مرحوم اشراقی در حالیکه می خندیدند بیرون آمدند و به برادران پاسدار گفتند که وقتی امام علت سروصدا را پرسیده و شنیده اند که عده ای از دانش آموزان می خواهند ایشان را ببینند، گفتند: «آنها را اذیت نکنید و بگذارید داخل شوند». ما باورمان نمی شد و از شدت خوشحالی اشک می ریختیم. همۀ آنهایی که آنجا بودند متعجب ما را نگاه می کردند. رفتیم داخل حسینیه. امام آمدند و خانم امام هم آمدند. بچه ها وقتی امام را دیدند، شروع به گریه کردند.
کسی نزدیک خانه نباشد
در یکی از سفرهای امام به محلات منزلی برای ایشان در نزدیکی خانه ما اجاره کرده بودند. در این خانه قناتی بود که مردم، محل آب آشامیدنی خود را از آنجا تهیه می کردند. امام که در این منزل ساکن شدند مردم خجالت می کشیدند وارد منزل شوند. وقتی امام قضیه را فهمیدند بلافاصله فرمودند: «هر روز یک ساعت به غروب در منزل را باز کنید و کسی هم نزدیک خانه نباشد تا مردم به راحتی بتوانند بیایند و آب بردارند.»
به احمد بگو تلفن بکند
یک روز بعد از ظهر حدود ساعت یک بود که آب کل منطقه جماران از جمله منزل امام قطع شده بود. پس از یکی دو ساعت امام خبر گرفتند، عرض شد که هنوز آب نیامده است. این قضیه قطع آب تا ساعت 8 ادامه داشت. امام مرا خواسته و فرمودند: «برو به احمد بگو که تلفن کند و بگوید که پس مردم چه کار کنند؟ چرا باید اینقدر آب قطع شود و مردم به زحمت بیفتند؟» بنا به امر ایشان تلفن شد و ساعت ده شب بود که آب در
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 155 لوله ها جریان پیدا کرد.
باید مدد از جای دیگر برسد
روزی خدمت امام عرض کردم: آقا، رفقای تهرانی در ایام تعطیلی مزاحم من هستند. ایشان فرمودند: «احادیث و معارف اسلامی را برای آنان بیان کن که کمک به مردم در معنویات زودتر انسان را به هدف می رساند. تنها این شیوۀ ظاهری نیست باید مدد از جای دیگر برسد.»
وقت آن است که به مردم خدمت کنی
وقتی درسم تمام شد، امام مرا صدا کرده و گفتند: «حالا که درسَت تمام شده، وقت آن است که به مردم خدمت کنی، وقت آن است که قلم برداری و بنویسی، شعر بنویسی، قصه و مقاله بنویسی»، بعد امام گفتند: «مرا می بینی، من 40 سال پیش دربارۀ ولایت فقیه کتاب نوشتم، همان که الآن در بحث ها برسرش دعواست!» (آن موقع بود که همه جا بحث ولایت فقیه مطرح بود)
هر زمانی که می خواهی بیا
هر روز متجاوز از پانصد عدد نامه به دفتر امام واصل می گردد. تا چندی قبل که دکترها امام را از مطالعه زیاد منع نکرده بودند. ایشان حتی نامه های معمولی را نیز می خواندند. ما نامه های زیادی داریم که امام حتی جواب بچه ها و کودکانی که به طرز خاصی ابراز علاقه به امام کرده بودند را با دست مبارک خود داده اند. به عنوان نمونه کودکی به امام نوشته بود: من شما را بسیار دوست دارم و خیلی علاقه دارم که شما را ببینم. امام در جواب نوشته بودند که: «فرزندم نامه ات را خواندم. هر زمانی که می خواهی بیا و با من ملاقات کن.» از این قبیل نامه ها بسیار زیادند. گاهی افرادی از خارج و داخل تقاضای
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 156 عکس یا امضا از امام کرده اند و امام دستور داده اند که عکس تهیه کنیم و برایشان بفرستیم.
چه کسی می خواست ملاقات کند؟
ما بعضی روزها حتی ساعت 2 بعد از ظهر یعنی همان وقتی که امام قاعدتاً باید بعد از چند ساعت کار و مطالعه و ملاقات استراحت کنند و کسی نباید مزاحم ایشان بشود به ایشان پیغام می دادیم که مثلاً یک مریضی می خواهد شما را ببیند یا چند نفر مشتاقند که دست شما را ببوسند ولی هیچگاه با اعتراض ایشان مواجه نمی شدیم، که حالا چه وقت ملاقات است، برعکس متوجه می شدیم که خود امام تشریف می آوردند پشت درب منزل و می فرمودند: «چه کسی می خواست ملاقات کند؟»
بگویید بیاید
سال 61 ملاقاتی با امام داشتم، وقتی به درب حیاط منزلشان رسیدم، پیرمردی که یک کیسۀ بادام به همراه داشت با لهجۀ ترکی گفت: آقا اگر خدمت امام مشرف می شوید، خدمتشان عرض کنید پیرمردی از ارسباران مدت طولانی در راه بوده می خواهد خدمت شما شرفیاب شود. و بعد گفت: می خواهم این کیسه بادام را تقدیم امام کنم. به او قول دادم که پیغامش را به امام برسانم. وقتی نوبت ملاقات من شد، حجج اسلام آقایان محلاتی (شهید)، انواری و موحدی کرمانی نمایندگان امام در سپاه، ژاندارمری، و شهربانی کل کشور هم برای ملاقات آمده بودند. وقتی امام به آقای صانعی گفتند که: «فعلاً خسته هستم و نمی توانم آقایان را ملاقات کنم.» پیش خود گفتم وقتی امام نمایندگان خود را نپذیرفتند، چطور با این خستگی می توانند آن پیرمرد را بپذیرند. ولی به هر حال آن ماجرا را خدمت ایشان عرض کردم و گفتم یک پیرمرد سخت مشتاق است شما را زیارت کند. امام بلافاصله فرمودند: «بگویید بیایند.» وقتی پیرمرد وارد شد امام تا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 157 کمر خم شدند و با او احوالپرسی گرمی کردند.
فرزندان با تقوا تربیت کنید
یک روز در نجف که امام برای نماز به مسجد تشریف می بردند، خانم محترمی در حالت هیجان به سوی ایشان آمد و می خواست پاهای امام را ببوسد که آقا خیلی ناراحت شدند. شخص عربی که در کنار امام بود به آن خانم کمک کرد تا از روی زمین بلند شود. امام خطاب به آن خانم فرمودند: «دخترم اهل کجا هستی؟» گفت: ایرانیم و اهل شهر قم هستم. امام فرمودند: «خدا خیرتان بدهد. شما بروید و فرزندان خوب و برومند و با تقوا تربیت کنید که برای آینده مفید است.»
مردم نُقل می پاشیدند
در بحبوحۀ انقلاب، توفیق یافتم به زیارت عتبات مقدسه در عراق نایل شوم. در آخرین شب جمعه ای که در کربلا به زیارت حضرت سیدالشهداء و حضرت ابوالفضل العباس(س) نایل شدم، مقارن با ایامی بود که امام تحت نظر رژیم بعثی عراق به سر می بردند. ایشان به زیارت حضرت ابوالفضل مشرف شدند، زنان عرب با دیدن چهرۀ نورانی امام (با اینکه ایشان را خیلی نمی شناختند) به رسم سنت خود هلهله زدند و بر سر امام نُقل پاشیدند و به دور امام حلقه زدند، مأمورین امنیتی با دیدن این صحنه، خیره خیره به مردم زل زده بودند.
با کمال خضوع بلند شدند
روزی امام در حرم امام حسین (ع) مشرف بودند. بنده هم در نزدیکی ایشان نشسته بودم. آقایی شیرینی آورد و جلوی من و امام و دیگران گذاشت. امام شیرینی را برداشته و با کمال مهربانی دادند به بنده زاده، زیرا به او شیرینی نداده بودند و ایشان در چنین جایی به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 158 این مسأله توجه فرمودند. در همین جا مطلب دیگری که جلب نظر کرد این بود که یکی از ایرانیانی که به نظرم آمده بودند برای زیارت، مهری را که خریده بود از داخل جیبش درآورد و به امام داد که روی آن نماز بخواند، تا تبرک شود. امام هم با کمال خضوع بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند و مهر را به او برگرداندند. من از این منظره بسیار لذت بردم.
بروید آن عبا را بیاورید
یک روستایی با واسطه از من خواسته بود که از امام بخواهم یکی از لباسهایی را که امام در آن نماز خوانده اند به او بدهند. طبیعی بود که طرح مسأله برای من کمی سنگین بود. در فرصتی پس از انجام کارهای مربوط در آن شرفیابی، مطلب را عرض کردم. امام احساس کردند با سنگینی مطرح می کنم. با تبسم شیرینی فرمودند: «اینکه مطلبی نیست.» همان وقت به کسی دستور دادند بروید آن عبا را بیاورید. با اظهار محبت به آن روستایی ناشناخته، مأمور رساندن امانت شدم.
مثل تسبیح خودم باشد
یک روز که خدمت امام بودم، فرمودند: «برو یک تسبیح دانه درشت برای من بخر». صبح آن روز در ملاقات دست بوسی، کسی به امام گفته بود: آقا تسبیحتان را به من بدهید و امام هم به او داده بودند. امام گفتند: «مثل همان تسبیح خودم باشد».
پس اینها کجا هستند؟
یک روز دو کارگر آمده بودند منزل امام را نقاشی کنند و از اول صبح التماس می کردند که ما می خواهیم امام را ببینیم و شما برو به امام پیغام بده. آنها حتی به اشخاصی که در منزل امام خدمت می کردند هم گفته بودند که به امام این مطلب را برسانید و آنها هم رسانده
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 159 بودند. یک دفعه دیدم آقا از در آمدند بیرون و گفتند: «حاجی عیسی اینها که مرا می خواستند ببینند کجا هستند؟ بگویید بیایند» من هم رفتم به آنها گفتم. آمدند و با همان سر و وضعی که داشتند با دستهای پر از رنگ دست امام را در دستشان گرفتند و بوسیدند.
صورتشان را جلو آوردند
امام هیچوقت اجازه نمی دادند کسی صورتشان را ببوسد. یک روز یکی از فامیل های من آمده بود که خدمت امام برسد. به آقا عرض کرد: من می خواهم پیشانی شما را ببوسم. امام اینقدر به خواسته های مستضعفین و مردم عنایت داشتند که صورتشان را برای او جلو آوردند که بتواند پیشانی شان را ببوسد.
فوراً تحقیق کنید
امام مقید به مطالعه همه روزنامه ها بودند. یک روز در قم امام زیر قسمتی از یک روزنامه نوشته بودند که شما فوراً راجع به این شخص تحقیق کنید تا به کارش رسیدگی شود. در آنجا یک مجروح از بی توجهی مسئولین به امام شکایت کرده و خواستار کمک شده بود. امام دستور اکید دادند و همۀ ما بسیج شدیم که به قول یکی از دوستان اگر می بایست سیم تلفن یا موج در هوا بشویم، ناچار بودیم این شخص را به سرعت پیدا کنیم.
تا این زن را نیاورید نمی آیم
خانمی از آبادان به قم آمده بود، حاجتی داشت و می خواست به حضور امام برسد. او که به هر دری زده و موفق نشده بود خود را به امام برساند، ناچار شد نامه ای نوشته و به دست امام برساند. من از این که او چگونه این نامه را به دست امام رسانده بود، متعجب بودم. این نامه درست هنگامی به دست امام رسید که عدۀ زیادی از مسئولین در اتاق
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 160 منتظر ملاقات با ایشان بودند. امام در زیر نامۀ این خانم مرقوم فرمودند: «تا این زن را نزد من نیاورید، من بیرون نمی آیم و با کسی ملاقات نمی کنم.» دست اندرکاران بیت، در میان ازدحام جمعیت به سختی توانستند آن زن را پیدا کنند و به حضور امام ببرند.
وقت طولانی مصرف می کردند
زمانی که امام در پاریس بودند اغلب در آنجا می دیدم که ایشان نشسته و برای 5 یا 6 نوجوان دختر و پسر جلسه ای ترتیب داده با آنها صحبت می کنند. و برای ساختن و آماده کردن و روشن نمودن آنها وقت طولانی مصرف می کنند. گاهی من تعجب می کردم از اینکه مثلاً یک مرجع بزرگی یک ساعت نشسته برای عده ای نوجوان دارد اوضاع سیاسی را تحلیل می کند و مسائل اسلام را تشریح می کند.
با کمال احترام برخورد می کردند
آنقدر روح مردمی امام بالا بود که با همۀ گرفتاریها و مسئولیت هایی که داشتند گاهی افراد می آمدند خدمت ایشان و از دعوای خانوادگی حرف می زدند. یک روز جوانی آمد در دفتر امام و در حالیکه لبهایش را به هم دوخته و اعتصاب غذا نموده بود، از ما تقاضای ملاقات با امام را کرد. هر چه دوستان اصرار کردند حاضر نشد مطلب خود را بگوید و اعتصاب خود را بشکند. می گفت باید این ملاقات به تمام معنی خصوصی باشد و شما اگر در آن اتاق بیایید حرف نمی زنم. موضوع به امام گزارش شد. با اینکه واقعاً کار خطرناکی بود که یک جوان تنها و بدون شناسایی با امام دیدن کند اما امام پذیرفتند. این جوان رفت خدمت امام و گفت به من بگویید که من که هستم و از کجا آمده ام و به کجا می روم. با اینکه موضوع او خیلی پیش پا افتاده بود اما امام با کمال احترام با او برخورد کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 161 بلند شدند و به کوچه رفتند
یک روز کسی به سه راهی بیت آمده و می خواست بدون وقت قبلی با امام ملاقات داشته باشد. هرچه پاسداران انتظامات به او اصرار کرده بودند نرفته بود و کم کم خودش را تا جلوی دفتر امام رسانده بود. این خبر به امام رسید که پیرمردی است که با این کیفیت خودش را به دفتر رسانده و به هیچ عنوان هم از آنجا نمی رود. من شاهد بودم امام خودشان بلند شدند و به کوچه رفتند و با آن پیرمرد ملاقات کردند. در حالی که آن مرد خوابیده بود امام به بالای سر او تشریف بردند و هرچه به او اصرار کردند که به داخل منزل ایشان بیاید پیرمرد قبول نمی کرد. بعد امام به او فرمودند چه کار می خواهی بکنی. از من چه می خواهی؟ به او گفت: آقا از شما هیچ چیز نمی خواهم و داخل هم نمی آیم، فقط آمده بودم شما را زیارت کنم. همین!
اگر خدا اجازۀ شفاعت بدهد
امام علی رغم کارهای زیادی که داشتند با کمال ملاطفت و مهربانی روزانه گاهی خطبۀ عقد 5 نفر را می خواندند. در این مسأله معمولاً آقای صانعی وکیل از طرف مرد و امام از طرف دختر وکیل می شدند روزی امام به دختر خانمی که برای عقد آمده بود فرمودند: «شما مرا وکیل کنید که شما را به ازدواج این مرد درآورم» دختر در جواب امام عرض کرد: من شما را وکیل می کنم در دنیا، به شرط اینکه شما در آخرت از من شفاعت کنید. امام مقداری مکث کرده، سپس فرمودند: «معلوم نیست من در آخرت شفاعت کنم ـ اهل شفاعت باشم ـ ولی اگر خدا به من اجازه شفاعت داد از تو شفاعت می کنم.»
خوشحالی امام از کار سواد آموزی
وقتی امام در قم بودند دستور تشکیل نهضت سوادآموزی را دادند. من هم در مدرسه ای یک کلاس درس داشتم که تعداد زیادی از خانم ها در آن ثبت نام کرده بودند. اتفاقاً در
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 162 همان زمان، امام ناراحتی قلبی اولیه پیدا کردند. وقتی که نزد ایشان می رفتم یکی از مسائلی که همیشه خوشحالشان می کرد و می خواستند که در آن رابطه برایشان صحبت کنم، همین کار سوادآموزی بود. وقتی از برنامه های کلاس می گفتم خوشحال می شدند و چهره شان باز می شد. این مسأله باعث می شد که من حرفهایم را برای شادی بیشتر امام تکرار کنم.
به خود کشاورزان منتقل شود
در اطراف اصفهان زمینی بابت وجوه شرعیه به امام واگذار شده بود، ایشان هم یکی از فضلا را برای فروش و دریافت وجه، وکیل کرده بودند. بعد از مدتی ـ حدود دیماه 64 ـ به عرض امام رسید اقدام لازم به عمل آمده ولی کشاورزانی که روی زمین کار می کنند. وضع خوبی ندارند و به منزل آقای پسندیده آمده اند و از اینکه دستشان از کار روی زمین کوتاه می شود، ناراحتند. امام همین که صحبت از کشاورزان شد با لحنی قاطع و محکم فرمودند: «به خود کشاورزها منتقل شود. بگویید به آنها بدهند.»
میل داشتم شما استفاده کنید
خانم خانه داری که 33 ساله بود طی نامه ای به امام نوشت: شش دختر دارم و گردنبندی را که از دسترنج خودم تهیه کرده ام برای شما فرستادم که امیدوارم قبول کنید و خواهش می کنم که جواب نامه را به دست خودتان برای ما بفرستید و همراه آن یک دعا برایمان بنویسید که بخوانیم تا سالم باشیم... . امام در پاسخ ایشان چنین مرقوم فرمودند: «بسمه تعالی، خواهرم نامۀ محبت آمیز و هدیه ای که فرستاده بودید واصل شد. از شما تشکر می کنم و امیدوارم خداوند منان شما و فرزندانتان را سلامت و عافیت و سعادت دین و دنیا و آخرت عنایت فرماید. چون میل داشتم که خود شما از هدیه ای که برای من فرستاده اید و آن را قبول نموده ام استفاده کنید. لهذا برای شما فرستادم.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 163 کسی مراجعه کرده مانع او شده اید
روزی در ماه رمضان در قم ملاقات امام تعطیل شد. امام کسی را نمی پذیرفتند. ناگهان امام برای کاری به بیرونی آمدند و آنگاه فرمودند: «مثل اینکه دو سه روز است کسی به اینجا مراجعه می کند که شما مانع آن هستید.» ما رفتیم بررسی کردیم تا به این نتیجه رسیدیم که یک زن دو سه روز به واسطۀ اختلاف با همسرش به آنجا مراجعه کرده تقاضای ملاقات با امام برای رفع دعوا و اختلاف داشت. امام از کجا این جریان را می دانستند؟ ما نمی دانیم.
تا خدمتشان عرض می شد برمی خاستند
از درخواستهای شخصی که از محضر امام می شد در موارد زیادی افرادی به وسیلۀ نامه و غیر آن از ایشان تقاضا می کردند که دستمال، زیرپوش، پیراهن، قطعه ای از عمامه، لباس یا سجاده و امثال آنها را که مورد استفادۀ ایشان بود به عنوان تبرک به آنها هدیه کنند. امام کلیۀ این موارد را بدون استثناء ـ مگر آنکه شی ء مورد درخواست را نداشته باشند ـ به مجرد اینکه به عرضشان می رسید برخاسته، می آوردند و تحویل می دادند تا برای درخواست کننده ارسال شود.
پیرمرد را از زمین بلند کردند
یک وقت در حرم مطهر امام حسین (ع) مشرف بودیم. امام زیارت بالای سر را خواندند و پشت سر و به طرف پایین پا تشریف بردند که برنامه شان این بود که در آنجا زیارت علی اکبر را می خواندند. یک وقت ایرانیها متوجه شدند که امام در حرم تشریف دارند؛ لذا شروع کردند به صلوات فرستادن و هجوم کردند که دست امام را ببوسند. من هم مواظب بودم و جلو امام می رفتم. یک وقت جمعیت فشار آورد و پیرمردی را زیر دست و پا انداخت بلافاصله امام خم شده زیر بغل این پیرمرد را گرفتند و از زمین بلند کردند و
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 164 با کمال مهربانی او را نوازش دادند و بعد عبور کردند.
هدیه به خواهر و برادری مسلمان
در مورخه 30 / 10 / 58 خانم فردوس مهرکیش مامای زایشگاه ایزدی قم که از مسیحیت به اسلام تشرف یافته و باردار بود به اتفاق همسر مسیحی خود به حضور امام رسید. در این دیدار شوهر او نیز در محضر امام به دین اسلام مشرف گردید. از امام دربارۀ وضعیت نوزادی که متولد می شود سؤال شد. ایشان فرمودند «پس از زایمان اگر نوزاد دختر باشد مسلمان است و نام او را زهرا بگذارید». امام پس از تولد که از نامگذاری او مطلع شد یک جلد قرآن مجید به والدین او اهدا فرمودند و در گوشه ای از جلد قرآن اهدایی نوشتند، «هدیه به برادر و خواهری که به مذهب حق و انسان ساز وارد شده اند.»
قرآنی هدیه کردند
در مورخۀ 1 / 2 / 58 ساعت 3 بعد از ظهر که امام در بیمارستان قلب بستری بودند، دو تن از کارکنان بیمارستان از امام تقاضا کردند که آنان را به عقد یکدیگر درآوردند. امام ضمن جاری ساختن صیغۀ عقد یک جلد قرآن کریم به آنان اهداء فرمودند و در حاشیۀ صفحۀ اول آن نوشتند: «بسمه تعالی. به مبارکی و میمنت عقد ازدواج بین مخدره زهرا و آقای احمد حقیقت طلعت واقع. خداوند ان شاءالله مبارک فرماید.
12 / 12 / 58 روح الله الموسوی الخمینی»
اگر برای مردم است
دکترها می گفتند: امام خودشان می خواستند بروند هر جا را درست کردیم، جای دیگر بدنشان بیمار شد. دکتر عارفی گفته بود: هرچه ما تک زدیم، بدن امام پاتک زد. آن روز دایی [احمد خمینی] برای ما صحبت کرد و گفت: آقا شانس ندارند. باید دعا کرد. فقط
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 165 2% شانس دارند. شب ما در بیمارستان بودیم. خانم خیلی گریه می کردند. به دکترها گفتند: مثل اینکه نه دعاهای ما و نه کوشش شما!... دکترها گفتند: باید باطری در قلب کار بگذاریم. از آقای خامنه ای و دیگران اجازۀ این کار را گرفتند. صبح آقا به دکترها گفته بودند: «من می دانم زنده نمی مانم. اگر مرا برای خودم نگه داشته اید، به حال خودم بگذارید. اما اگر برای مردم است، هر کاری می خواهید بکنید.»
به ملت شخصیت داد
باید بگویم تصوری که من از امام همیشه در قلبم محفوظ دارم این است که او مردی است که به یک ملت شخصیت بخشید و بر قلوب ملتی که او را انتخاب کردند حکومت می کرد.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 166