اصول تحلیل حادثۀ بزرگ قیام امام حسین(ع)
محمد تقی جعفری
کشتی نجات
حرکت کشتی نجات آدمیان، احتیاجی به دریا ندارد.
این کشتی بر روی قطرۀ اشکی مقدس که برای حسین ریخته میشود، میگذرد.
اشکی که از اعماق دل برآید و جان را بشوراند و آنگاه آن را رهسپار پیشگاه اقدس خداوندی نماید.
عهدی بزرگ و وفائی جاودانه
ای حسین، ای فرزند شریفترین انسان، ای معشوق جانهای شیفتۀ حق و حقیقت و ای امید حیات پاکان اولاد آدم، داستان خونین تو در دشت سوزان نینوا، قرنها پیش از آنکه، چشم به این دنیا باز کنیم، به وقوع پیوسته است، چنین بود که ما گروهی از کاروانیان گذرگاه حیات پر معنی، به حکم جریان نظم زندگی در جویبار زمان، از دیدار جمال زیبای ربّانی تو و یاران بینظیرت محروم گشتیم، آن یاران باوفائی که با شکوفایی درخشانترین سعادت و فضیلت انسانی، چهرهای، برافروختند و با آن بال و پری که از اعماق جانشان روییده بود، در چند لحظه از تنگنای عالم خاک به اوج عالم پاک به پرواز درآمدند. افسوس که از تقدیم جان در آن طبق اخلاص که در آن روز خونبار جان 72 تن انسان کامل را به پیشگاه الهی عرضه کرد، محروم ماندیم. با این حال، سپاس بیکران مر خدای را میگذاریم که از آن گروه نابخرد نبودیم که نشستند و عهدها بستند و ترا برای اقامۀ حکومت حق و عدالت به سرزمین خود عراق دعوت نمودند و در آن هنگام که گام بر سرزمین آنان نهادی، آن نابخردان ضدانسانیت عهدها شکستند و به انکار صدها نامه که شخصیت خود را در گرو آن گذاشته بودند،
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 1 برخاستند و آنگاه با شمشیرهای بران خود بر تو و یاران تو تاختند و در آن روز پیش از آنکه آفتاب سپهر لاجوردین از دیدگاه زمیننشینان ناپدید گردد، خورشید عالمافروز وجود ترا از دیدگان مردم دنیا پوشاندند، غافل از آنکه هرگاه جمال ابدیتنمای تو از دیدگاه فضای عالم طبیعت غروب کند، در دلهای پاکان فرزندان آدم، طلوع جاودانه خواهد داشت.
اینک، همۀ ما دلباختگان وجود نازنینت، عهدنامهای با قلم عقل و وجدان نوشته و با خون دل امضاء نموده به پیشگاه مقدست تقدیم میداریم که تا جان در بدن داریم، دل به عشق تو سپاریم و در راه دفاع از آرمان الهی تو که رسالت عظمای انسانیت است از هیچ تلاشی دریغ نورزیم، باشد که علیالصباح ابدیت به شوق دیدار تو، ای چهرهات تجلیگاه حق و حقیقت، سر از خاک برآوریم و در شعاع جاذبیت روح بزرگ تو، گام، رو به سرنوشت نهائی خود برداریم.
پیشگفتار
مقالهای که اینک تقدیم مطالعهکنندگان ارجمند میگردد، بخشهایی از تألیف مشروحی است که پس از سالها آرزوی تدوین و ارائه آن به تلاشگران مخلص در تحقق بخشیدن به ارزشهای والای انسانیت، خصوصاً پیشگاه والای پیشوای بزرگ همۀ شهدای راه پیشبرد رسالت انسانیت، امام حسین بن علی(ع) عرضه میشود. مقاله را دو فصل، سامان میبخشد:
- فصل اول: عوامل مهم شناخت و داوری صحیح حوادث بزرگ تاریخی که به انگیزگی ارزشها به وجود آمده است.
- فصل دوم: آگاهی امام حسین بن علی(ع) از شهادت خویش در قیام بزرگ عاشورا
فصل اول
عوامل مهم شناخت حوادث تاریخی برآمده از انگیزگی ارزشها
شناخت و داوری صحیح دربارﮤ هر حادثۀ بزرگ تاریخ که به انگیزگی ارزشها بهوجود آمده است مربوط به سه عامل مهم است:
عامل یکم: اطلاعات لازم و کافی در حد مقدور دربارﮤ ماهیت و علل و نتایج حادثه.
عامل دوم: آگاهی هر چه بیشتر از اصول کلی و ثابت، و قضایای جزئی و متغیر حیات انسانی در حادثه.
عامل سوم: برخورداری از دریافت طعم واقعی آن اصول و ارزشهای والای انسانی که در سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 2 عامل یکم: اطلاعات لازم و کافی در حد مقدور پیرامون ماهیت و علل و نتایج حادثه
بدیهی است که هیچ حادثهای، حتی ناچیزترین رویداد در عرصۀ زندگی فردی و اجتماعی، بدون شناخت علل نزدیک و دور و جریانات همزمان که ممکن است به نوعی با حادثه ارتباط داشته باشند، قابل فهم نمیباشد، چه رسد به آن قسمت از وقایع بزرگ تاریخی جهانی که در سرنوشت مادی و معنوی همۀ انسانها دارای تأثیر عمیق بوده باشد و این حقیقت که داستان امام حسین(ع) از جهت جامع بودن به تمامی ابعاد فداکاری در راه عالیترین ارزشهای انسانی، منحصر به فرد است برای هیچ کسی پوشیده نیست.
این عبارت را شما در کتاب «امام حسین(ع) و ایران» نویسندۀ محقق آلمانی با صراحت کامل میبینید. این محقق عالیقدر چنین میگوید: «کشته شدن حسین (مانند هر کشته شدن) یک فاجعه بود، اما فاجعهای استثنائی، و بعد از چهارده قرن، یک مورخ بیطرف، آن فاجعه را به شکل یک کوه طولانی و مرتفع میبیند که فاجعۀ جنگهای دیگر در پشت آن پنهان است و به چشم نمیرسد. بزرگترین محمل (یا علت) که این فاجعه را بزرگ کرده این بود که برای حفظ جان صورت نگرفت و منظور مادی هم در آن نبود و حتی حسین(ع) علاقه نداشت با این فداکاری نام خود را باقی بگذارد. و دیگران نام او را حفظ کردند و باقی گذاشتند.»
در اینجا این سؤال جدی مطرح میشود که: با آن اهمیت فوقالعادهای که این داستان مخصوصاً از نظر علمی و نتایجی که دارد چه علتی باعث شده است که اکثر محققان و تحلیلگران تاریخ اگر چه آن را مورد تحقیق قرار دادهاند، ولی حق اهمیت و عظمت آن را بهجای نیاوردهاند؟ بهنظر میرسد چند علت مهم برای اهمیت ندادن به این حادثۀ بزرگ وجود دارد:
علت یکم: بدان جهت که این واقعۀ شگفتانگیز احتیاج به شناخت ابعاد و سطوح بسیار متنوع، مانند معارف و علوم انسانی، دین و اخلاق دارد.
علت دوم: ممکن است فهم حادثۀ مورد تحلیل نیازمند پیگیری علل و عوامل دور و نزدیک و نتایج و رویدادهای همزمان بوده باشد که رابطهای با حادثه داشته باشند و شخص محقق نتواند از عهدﮤ چنین پیگیری برآید.
علت سوم: در آن صورت که شناخت همهجانبۀ حادثه موجب شود که شخص محقق از برخی معتقدات خود دست بردارد، قطعی است که چنین محققی به شناخت همهجانبۀ حادثه علاقهای نخواهد داشت. با نظر به این علل است که میبینیم اغلب نویسندگان توفیق بررسی و تحلیل و تحقیق
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 3 این حادثۀ شگفتانگیز و سازنده را پیدا نمیکنند.
ما در این مورد سخنی با نویسندﮤ فاضل و محقق کتاب «امام حسین در ایران» آقای کورت فریشلر آلمانی داریم که بوسیلۀ آقای ذبیحالله منصوری ترجمه شده است. این مرد محقق با اینکه تتبع و تحقیقات و استنباطهای بسیار خوب و مفیدی از داستان امام حسین(ع) داشته است، این داستان بسیار با عظمت را گسیخته از ریشهها و عوامل قبلی مورد تحقیق و تتبع قرار داده است، به طوری که اگر کسی اطلاعی از جریانات ماقبل سال 61 هجری نداشته باشد، گمان میکند، داستان شگفتانگیز نینوا در مقطعی از تاریخ اتفاق افتادهاست که هیچ حادثهای پیش از آن وجود نداشته است!
همچنین در جایی از این کتاب میبینیم از زبان امام حسین(ع) به فرزدق میگوید: «سالها من دست روی دست گذاشتم و در صدد برنیامدم که با اساس ظلم مبارزه کنم و حق را اعلام نمایم، ولی مدتی بعد از سکوت تصمیم گرفتم که قیام کنم.» [امام حسین(ع) و ایران، ص149] در صورتی که آنچه که در تاریخ میبینیم اینست که «هنگامی که امام حسن(ع) از دنیا رفت، شیعه در عراق حرکتی کرده و به حسین(ع) نوشتند که آنان بیعت معاویه را شکسته و به او (حسین(ع)) بیعت خواهند کرد. آن حضرت امتناع فرموده تذکر داد که میان او و معاویه تا مدتی تعهد و پیمانی بسته شده است و او نمیتواند آن تعهد را نقض کند تا آن مدت بگذرد و اگر معاویه هلاک شود، تصمیم خواهم گرفت» ملاحظه میشود که امام حسین(ع) در برابر ظلم دست روی دست نگذاشته و با امکان مبارزه با ظلم، سکوت نفرموده است. و اینکه نقل شده است ابوهرﮤ ازدی امام حسین(ع) را در راه کوفه دید و از آن حضرت پرسید: «ای پسر پیامبر خدا، چرا از حرم خدا و حرم جدت بیرون آمدی؟» فرمود: «یا اباهره بنیامیه مالم را گرفتند، صبر کردم، اهانتم کردند، صبر نمودم و خواستند خونم را بریزند، خود را نجات دادم و سوگند به خدا گروهی ستمگر مرا میکشند و خداوند آنان را در ذلت و پستی و شمشیر برّان فراگیر غوطهور میسازد و بر آنان کسی را مسلط میسازد که آنان را ذلیل کند، ذلیلتر از قوم سبا...» [لهوف، ص 62]
این داستان با نظر به اینکه دلایل بسیار قوی وجود دارد که امام حسین(ع) هرگز از اصل «احدی الحسنیین» رویگردان نشده است. لذا کشته شدن در راه خدا برای او حل شده بود، صحیح بنظر نمیرسد و بر فرض صحت آن، صبر آن حضرت برای یک عده مصائب شخصی بود، مانند صبر امام حسن مجتبی(ع)، نه با داشتن قدرت، دست روی دست گذاشتن در مقابل ظلم بر همۀ
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 4 جوامع اسلامی سکوت کردن! ثانیاً با تعهدی که امام با معاویه بسته بود، تحمل در برابر تعدیها و تجاوزات به حقوق شخصی امام حسین(ع) مجوز قیام مسلحانه در مقابل معاویه نبوده است. [مخفی نماند که حسین(ع) بنا به نقل لهوف جمله فوق را به ابوهره فرموده است نه فرزدق]
علت چهارم: که شاید بااهمیتترین علل بوده باشد، اینست که شخص متفکر و محقق در رویارویی با این حادثه همانطور که در گذشته اشاره نمودیم با حقائقی مانند ایمان، عشق، احساس مسئولیت بزرگ دربارۀ انسانها و اعتقاد جزمی به خدا و ابدیت روبرو است که یکی از طرفین حادثه (امام حسین(ع) و یاران او) است که آنها را در حد اعلی داشتهاند. در صورتی که طرف دیگر (یزید و یزیدیان)، منطقی جز خودخواهی و خودکامگی و ظلم و تجاوز را نمیفهمیدند، شخص محقق هر اندازه هم که بخواهد در مقابل این دو منطق (حق محض) و (باطل محض)، بیطرفی و تماشاگری بیتأثر را انتخاب کند، امکانناپذیر بهنظر میرسد، همین تأثیر شدید داستان نینوا بودهاست که در طول تاریخ موجب حرکت جدی فردی و اجتماعی مردم به هدفهای تکاملی بودهاست. آری، یک دقت خوب لازم است که تأثیر ملموس و ناملموس حرکت حسینی را در عرصۀ ارزشهای انسانی درک و دریافت نماییم. در این حادثۀ تقابل انسانیت با ضد انسانیت، مرد محقق دو بعد بینهایت عظمت و کمال و پستی و سقوط بینهایت را چنان آشکار و با خطوط و اشکال نمایان، خواهد دید که توانائی سکوت و تماشاگری بیطرف را از دست خواهد داد، زیرا محال است که یک محقق و متفکر خردمند که واقعاً با انسان و انسانیت آشنایی نزدیک دارد، در شعاع جاذبیت فوق طبیعی حسین(ع) قرار نگیرد. و همه میدانید که قرار گرفتن در جاذبیت چنین شخصیت الهی بزرگ همان و اجتناب از حیوانمنشیها و مقامپرستی و سلطهگری و شهرتخواهی و به عبارت کلیتر، اجتناب از هر گونه خودخواهیها همان. و چه اندکند افرادی که برای قرار گرفتن در شعاع جاذبیت فوقطبیعی حسین(ع)، از امور مزبور اجتناب نمایند.
آری، چنین است قانون سقوط انسان به رذالتهای ضدارزش. مَثل اینان، مثل آن موش است که زیر خاکها و دیوارها، با دستهای کوچکش مشغول کندن و سوراخ کردن است که اگر یکی از آن سوراخها فضای روشنی را نشان بدهد، آن حیوان ظلمتپرست از روشنایی فرار کرده دنبال کار خود را در کاوش در تاریکیها را میگیرد!
عامل دوم: آگاهی هر چه بیشتر از اصول کلی و ثابت و قضایای جزئی و متغیر حیات انسانی در حادثه
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 5 برای درک اهمیت این عامل، بایستی دو بعد اساسی رویدادهای تاریخی را در نظر داشته باشیم:
بعد یکم: نمودها و جریانات جزئی و متغیر حوادث است که عبارتست از تسلسل طولی آن رویدادها با علل و معلولات فیزیکی و حوادث همزمان آنها. تاریخ از این دیدگاه، مرکب از نمودهای فیزیکی و جزئی و متغیر است که مانند محسوسات جزئی و متغیر زمان حاضر است که ما آنها را تا مدتی کم و بیش مشاهده میکنیم و بوسیلۀ تعقل و ابزار از آنها بهرهبرداری مینماییم. و به جهت همین جزئی بودن و دگرگونی دائمی آنها است که تا کنون از اطلاق علم به نمودشناسی حوادث فیزیکی تاریخ خودداری شده است.
بعد دوم: اصول و قوانین کلی و ثابت وقایع تاریخ است که بدون توجه دقیق به آنها برای تطبیق و تفسیر و توجه به آن وقایع، نمیتوان از آنها بهرهبرداری نمود.
این اصول و قوانین بر دو دستۀ مهم تقسیم میگردند:
دستۀ یکم: اصول و قوانین درجۀ اول از نظر وسعت دائره و فراگیری آنها، مانند عامل محرک تاریخ، زیربناهای اصلی قواعد علوم انسانی، مانند قواعد کلی و ثابت حقوق، اقتصاد، سیاست و اخلاق. به عنوان مثال: اینکه عالم محرک تاریخ مرکب است از: 1- هر حقیقت سودمند واقعی برای انسانها و 2- مدیریت انسان دربارﮤ زندگی خود، یک اصل کلی ثابت است که میتواند ابعاد مربوط به زیربنای حوادث و حرکتهای تاریخی را توضیح بدهد. همچنین به عنوان مثال مبنای اصلی حقوقها در تاریخ عبارتست از اینکه بدان جهت که هر فردی از انسان دارای تمایلات و خواستههای نامحدود است و بدیهی است که اگر همۀ انسانها در صدد اشباع تمایلات نامحدود خود برآیند، زندگی دستهجمعی امکانناپذیر خواهد بود، لذا برای امکانپذیر ساختن زندگی اجتماعی مجبورند که برای تحقق بخشیدن به زندگی اجتماعی، دست از تمایلات نامحدود که به تزاحم و کشتار منتهی میگردد، برداشته و تمایلات محدود را که زندگی مزبور را امکانپذیر میسازد بپذیرند.
دستۀ دوم: اصول و قوانین درجۀ دوم: اصل تقسیم حقایق سودمند به حقائق مادی و معنوی و اصول ناشی از تحلیل هر یک از آن حقائق کلی مانند: قواعد کشاورزی، قواعد اخلاقی، سیاسی و حقوقی.
عامل سوم: برخورداری از دریافت طعم واقعی آن اصول و ارزشهای والای انسانی که در سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
این عامل از دیدگاه آن سطحنگران که از انسان و تاریخش چیزی جز یک حیوان پیچیده با آثار
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 6 طبیعی که از او بروز کرده و سلسلهای پیوسته به نام تاریخ را بهوجود آورده است، درک نمیکنند، نه تنها اهمیتی ندارد، بلکه اصلاً برای مورخ، نباید مطرح شود، آقای کورت فریشلر در صفحۀ 258 از کتاب «امام حسین و ایران» از آقای مارکوارت، محقق آلمانی چنین نقل میکند: «مورخ وقتی که به یکی از افرادی که در تاریخ از آنها نام میبرند، علاقمند شود، دیگر مورخ نیست، بلکه مؤمن است» این نظریه باید تحلیل شود به اینکه اگر مقصود آقای مارکوارت این است که شخص مورخ، ایمان خود را به یک فرد در حادثه، در شکل و صورت و عوامل آن حادثه دخالت بدهد؟ همانطور که محقق مزبور گفته است: این کار غلط است، زیرا نمود حادثه که در عرصۀ هستی نمودار گشته است، خود همان حادثه است که به دنبال عللی معین در تاریخ شکل گرفته است، نه تمایلات و عقائد شخص مورخ. و اگر منظور آقای مارکوارت این است که هرگز نباید در بررسی وقایع تاریخی، ارزشیابی و داوری صورت بگیرد، این نظر مورد قبول نیست، زیرا اگر ما تکلیف متفکران را در سرگذشت بشر در این کار منحصر کنیم که نمود حوادث را پشت سر هم بیان کنند و برای معاصران و آیندگان آنها را ارائه نمایند و آیندگان هم آن حوادث را بخوانند، یعنی آن حوادث را تماشا کنند و هیچ داوری و ارزشیابی بر مبنای بایستگیها و شایستگیها انجام ندهند، در این صورت باید اساسیترین منبع اصول و قوانین «حیات معقول» انسانها و ارزشها و ضد ارزشهای آنرا از دیدگاه علوم انسانی حذف کنند و فلسفۀ تاریخ، تحلیل تاریخ و استنتاج از تاریخ را در تماشای مقداری حوادث بیجان که مانند یک مشت وقایع تصادفی در گذشته صورت گرفته است خلاصه کنند!! توصیه به بیطرفی محض در حوادث تاریخ، مخصوصاً در آن نوع از وقایع که بشر را میتواند تحت تأثیر قرار بدهد مساوی حذف اصول و مبانی از علوم انسانی و درآوردن آنها به صورت شناختهای فیزیکی جانوران میباشد!!
البته بعید به نظر میرسد که منظور آقای مارکوارت این توصیه بوده باشد. همانطور که علاقه و ایمان و اصول پیشساخته مورخ، حتی تحلیل کننده و فیلسوف تاریخ نیز نباید کوچکترین نقشی در جمعآوری حوادث و شکل واقعی آنها داشته باشد، همچنان نباید هدف از کوشش مورخان، وادار نمودن مردم به تماشای رژﮤ رویدادها، با صرف بیهودﮤ وقت و انرژی مغزی آدمیان، بوده باشد.
وانگهی اگر کار متفکران در تاریخ منحصر در این باشد که فقط حوادث را برای انسانها ارائه بدهند، اکثریت چشمگیر مردم، خود آن حوادث را تفسیر کنندﮤ همۀ مختصات و نهادها و استعدادهای بشری تلقی کرده و در نتیجه از آنچه که واقع شده است اگر چه ظالمانه و ناروا و بر خطا باشد، «انسان چنین باید»، و «ذات و ماهیت انسان چنین است» را به دست خواهند آورد!! یعنی چنین گمان
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 7 خواهند کرد: چون «ذات و ماهیت و مختصات انسان چنین است» پس باید به مقتضای این شناخت، «بایدها و شایدها» او نیز منظور گردد!!
خوشبختانه، هیچ فرد آگاه و مطلعی نمیتواند برای شناخت آنچه که از انسان و استعدادها و نهادهای او در تاریخ نمودار گشته است به شش مجلد تاریخ ابن خلدون به نام «کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوی السلطان الاکبر» که مجموع صفحات آنها بالغ بر 6747 صفحه میباشد، قناعت ورزیده و خود را از تحقیق و مطالعۀ چون و چراهای آن همه رویدادها که در مقدمه آن تاریخ به نام «مقدمۀ ابنخلدون» مطرح شده است، بینیاز ببیند. مقدمۀ ابنخلدون در حدود 588 صفحه است که قطعاً مقداری مهم از آنها هم، مربوط به نقل حوادث و رویدادها است. و بقیۀ این کتاب که شاید از 200 صفحه تجاوز نکند تحلیل معنی و تفسیر کننده آن 6747 صفحه میباشد.
حال تصور کنیم که یک متفکر محقق از نظر تتبع و اطلاعات در پیرامون یک حادثۀ تاریخی که اصول و ارزشهای انسانی در ماهیت و علل و نتایج آن قرار دارد، حداکثر اطلاعات و تتبع را بدست آورده است، بلکه چنین فرض کنیم که یک متفکر صاحبنظر همه اجزاء حادثه و علل و مقدمات و جریانات همزمان و نتایج آن را با چشمان خود مشاهده نموده و هیچ نکتهای در پیرامون آن حادثه نمانده است مگر اینکه متفکر مزبور آن را مشاهده نموده است، با این حال، اگر چنین متفکر مطلع و محقق آگاه، علاقه و ایمان به اصول و ارزشهای والای انسانی نداشته باشد، کار او در همه آن اطلاعات و تحقیقات از مشاهدﮤ نمودهای فیزیکی حادثه تجاوز نخواهد کرد، [اگر آنها را به سود باورهای خود تأویل نکند] همانند آن جامعهشناسان که کاری جز دیدن پدیدههای محسوس و بهدستآوردن آمار که ممکن است به عنوان معلولات صادره از عوامل و شرائط و روابط در صحنۀ جامعه بروز کرده باشند، انجام نمیدهند. باید این نکته را در نظر داشته باشیم که واقعیت چنان نبود که هیچ یک از آن دنیاپرستان خودکامه و اشقیای خودباختۀ جاه و مقام و عشاق درهم و دینار که دستاندرکار فکری یا عملی و یا زبانی کارزار خونین کربلا در مقابل شهید راه حق، حسین(ع) بودهاند، فقط نمود حادثه را میدیدند و از علل و شرائط و عوامل آن پیکار حق با باطل بیاطلاع بودهاند، زیرا گروهی زیاد در شام و کوفه وجود داشتند که از جریانات مهمی که از صدر اسلام شروع و به حادثۀ نینوا پیوسته بود، اطلاع داشتند و با این حال صراحتاً یا با اشاره و یا با سکوت خود، قضیۀ حسین(ع) را نادیده گرفته، بلکه آنرا امضاء نمودهاند. این حقیقت را میتوان از امواج
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 8 فراوان تأسفها و ندامتها و نهضتهایی که پس از شهادت آن حضرت در عدهای فراوانی از مردم جوامع اسلامی آن روز به وجود آمد، استشهاد نمود. لذا مورخ محقق نمیتواند بگوید: علل و انگیزه این حادثه برای ما معلوم نیست!! بهر حال، برای یک تحقیق و تحلیل و تفسیر صحیح و قابلقبول دربارﮤ حوادث بزرگ و کارساز تاریخ، مجرد اطلاع و آگاهی از همۀ موضوعات مسائل مربوط به آن حوادث کافی نیست، بلکه باید به علاوﮤ اطلاع و آگاهی، خوب را از بد تشخیص بدهد، میان عدالت و ظلم تفاوت بگذارد، غوطهور شدن در شهوات و خودکامگیها را از تهذّب و تخلق به اخلاقالله تفکیک کند، و بطور کلی ارزشها را از اضداد ارزشها جدا نماید و با شناخت تقابل و تضاد این امور با یکدیگر، معتقد و عاشق خوبی، عدالت، تهذب و تخلق به اخلاقالله بوده باشد، والا همانگونه که اشاره کردیم کار محقق و تحلیل مورخ بیش از لمس نمودهای حادثه بوسیلۀ چشم یا گوش چیز دیگری نخواهد بود.
نمونههائی از دو نوع نگرش دربارﮤ حوادث تاریخی
مثالهای ذیل را به عنوان نمونه در نظر بگیریم و در این نمونهها هر دو نگرش را مورد تذکر قرار میدهیم:
1- پس از رسیدن خبر مرگ معاویه و اعلان این خبر از طرف ولیدبن عتبه به امام حسین(ع) و اینکه باید به یزید پسر معاویه بیعت کند، در برابر نرمشی که ولید در کار بیعت گرفتن از آن حضرت، از خود نشان میداد. مروان با یک تحکم فرعونی به امام حسین(ع) میگوید: «من دستور میدهم که باید تو به یزید بیعت کنی!! در اینجا دقت کنید چه کسی به چه کسی دستور میدهد!! حسین(ع) فرمود:
انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الّامة براعٍ مثل یزید
(ما از آن خداییم و به سوی او برمیگردیم. با اسلام باید وداع گفت و از آن دور شد، [یعنی ای انسانیت، برای ابد خداحافظ] زیرا که امت اسلامی به چوپانی مانند یزید مبتلا شده است.)
اگر کسی بخواهد سخن مروان دلباختۀ آلامیه و پاسخ امام حسین(ع) عاشق اسلام و ارزشهای آن را در ظاهر همان جملاتی که ما بین آن دو نفر مطرح شده خلاصه کند، همین مقدار نصیبش خواهد شد که امام حسین(ع) در رویارویی با مروان، پیشنهاد او را نپذیرفت و از شدت تعجب آیۀ استرجاع را خواند و عدمقابلیت یزید را برای بیعت ابراز فرمود! اما آن محققی که میداند معمولاً آیۀ مبارکۀ «انا لله» در موردی خوانده میشود که انسان با مصیبتی مهم رویاروی شود و چه مصیبتی بالاتر از آنکه یزید بیخبر از اسلام و انسان و خوانندﮤ ابیات «لیت اشیاخی ببدر شهدوا...» (ای کاش
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 9 بزرگان قوم من که در بدر کشته شدند حاضر بودند و میدیدند که من چگونه انتقام آنان را از فرزند پیامبر اسلام و علی(ع) گرفتم و او را کشتم...) میخواهد مقام پیامبر و علی(ع) را برای مدیریت جوامع اسلامی اشغال نماید. به سر کار آمدن یزیدبن معاویه همان و رخت بربستن اسلام از میان مسلمین همان. اگر یک انسان ناظر و محقق در جملات فوق، طعم انّ الدّین عندالله الاسلام (قطعاً دین در نزد خدا اسلام است) را نچشیده باشد، اگر کسی عظمت انسانهایی را که بوسیلۀ اسلام ساخته شده و هر یک از آنها ارزش یک تاریخ تکاملی را دربردارد، مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مالک اشتر، ابن التیهان، عمار بن یاسر، اویس قرنی، قیس بن سعد بن عباده و هزاران هزار شخصیت محمدی معرفتی و عملی و فداکار در راه حق و عدالت، نچشیده باشد و اگر کسی منطق جاودانی اسلام را در فلسفه و جهانبینی و علوم گوناگون و حقوق و اخلاق و اقتصاد و سیاست و فرهنگ بمعنای عام آنرا نفهمد، و یا آنرا نپذیرد، نمیتواند ضرر بنیان کن و علی الاسلام السّلام را (محرومیت انسانها را از اسلام) واقعاً درک کند.
2- ممکن است یک تاریخ نگار و حتی یک تحلیلگر تاریخ این جمله «ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم» را در داستان خونین حسین(ع) ببیند و معنای جمله را هم بطور اجمال درک کند، ولی حقیقت آن را نتواند بفهمد، زیرا فهم حقیقت این جمله موقعی میسّر است که شخص محقق این معنی را درک کرده باشد که آنچه هدف اعلای پیروی از دین و از اخلاقیات عالی انسانی است، تطبیق و وابستن حیات و ارزشهای آن به خدا است و اگر انسان یا انسانهایی به جهت سقوط از این مقام والا، خود را از دین محروم ساختند، حداقل کراهت و شرف ذاتی انسان و لزوم پیروی او را از اصول حیات دسته جمعی که در رأس آن، احترام به انسانهای دور از پیکار و جنگ قرار گرفته است، فراموش نکنند، ارزش این کلام برای کسانی که از وجدان حیات جمعی و ارزش آن غافلند، نامفهوم میباشد.
3- این جملات را به اتفاق مورخان، امام حسین(ع) در روز عاشورا خطاب به اراذل و تبهکاران گروه یزید فرمود است: «الا و انّ الدّعیّ بن الدّعیّ قد رکز بین السّلة و الذّلة و هیهات منّا الذّلة یا بی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت...» (آگاه باشید، آن زناکار پسر زناکار مرا ما بین شمشیر و پستی و خواری قرار داده است، ولی هیهات، (محال است) برای ما تسلیم به ذلت و خواری، خدا و رسول خدا و انسانهای با ایمان و دامنهای پاک و پاکیزه از پذیرش آن برای ما امتناع میورزند) در سخنان دیگر فرموده است: لااُعطیکم بیدی اِعطاءَ الذّلیل و لااُقّرا قِرارَ
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 10 العَبید (من دست ذلت بشما نخواهم و هرگز مانند بردگان به سیادت شما اقرار نخواهم کرد) این جملات فهم عالیترین مقام انسانی را از نظر شرافت و کرامت و حیثیت در اختیار مکتبداران و فرهنگسازان و بانیان تمدنهای حقیقی میگذارد که بفهمند وقتی که سخن از انسان میرود، با چه موجودی سروکار دارند؟ بفهمند که زندگی با ذلت و خواری مساوی با مرگ دور از کرامت و شرف ارزشی است که خدا به انسانها عنایت فرموده است. خداوند بزرگ اختیار کیفیت زندگی را از دیدگاه کرامت و شرف ارزشی به خود انسانها واگذار نکرده است، چنانکه هیچ احدی نمیتواند بگوید: من اختیار زندگی خود را دارم، اگر بخواهم به آن ادامه میدهم و اگر بخواهم انتحار کرده و آن را قطع مینمایم.
اصل حیات و ادامۀ آن حکم الهی است و از مقولۀ حق به اصطلاح معمولی آن نیست که قابل اسقاط و نقل و انتقال و مبادله بوده باشد. این همان نکته اساسی است که حقوق جهانی بشر آن را دربارﮤ حق حیات یا به اصطلاح دیگر «اصل حیات» مراعات نکرده است.
4- آری، هر مورخ و نویسندهای میتواند داستان ملاقات لشکریان حرّبن یزید ریاحی را که عمربن سعد او را برای گرفتن امام حسین(ع) و بردن او به کوفه با هزار نفر جنگجو فرستاده بود ببیند و بنویسد، ولی مهمترین ارزش انسانی را در این داستان نتواند درک کند. خلاصۀ جریان این ملاقات چنین بود که هنگامی که امام حسین(ع) در مسیر رو به کوفه، از منزل شراف گذشت، یکی از یاران آن حضرت تکبیر گفت، آن بزرگوار فرمود: الله اکبر، چرا تکبیر گفتی؟ پاسخ گفت: در مقابل، درختان خرما میبینم و جمعی گفتند: در این مکان درخت خرما وجود نداشت آنچه که میبینیم اسبها و نیزهها است، حسین(ع) فرمود: من هم چنین میبینم. پس از مشورت بطرف ذوحسم حرکت کردهاند که مستقیماً با لشگریان حرّ رویاروی نشوند. اندک زمانی گذشته بود که اسبها آشکار شدند، ما از راه برگشتیم، همین که آنها دیدند ما از راه برگشتیم، آنان نیز برگشتند، ما زودتر از آنها به منزل ذیحسم رسیدیم، حسین(ع) امر فرمود چادرها را نصب کردیم، لشگریان حرّ که در حدود هزار نفر بودند، رسیدند و در گرمای روز در برابر آن حضرت قرار گرفتند. در این حال حسین(ع) و یارانش ملبس به عمامه و شمشیرها را به کمر بسته بودند. آن حضرت به یاران خود دستور داد لشگریان حر را که از راه رسیده بودند آب بدهند و سیرابشان کنند و به اسبان آنان نیز آب بپاشند یاران آن حضرت کاسهها و طشتها را پر میکردند و نزدیک دهان اسبها میگرفتند، همین که اسبها سه جرعه یا چهار و یا پنج جرعه میخوردند، ظرف را برداشته جلو دهان اسب دیگر میبردند، و بدین ترتیب همۀ آنها را سیراب
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 11 نمودند. علیبن طعّان محاربی میگوید: من با لشگریان حرّ بودم و در آخر از همه رسیدم. وقتی که امام حسین تشنگی من و اسبم را دید. مشک آب را بهمن ارائه نموده فرمود: برادر، در مشک را کج کن و من هر چه میخواستم آب بیاشامم آب از دهان مشک میریخت و نمیدانستم چکنم! در این موقع، امام حسین(ع) که ناظر حرکات من بود، برخاست و آمد و سر مشک را خم کرد و من توانستم آب بیاشامم و اسبم را هم سیراب نمایم.
ارزش و اهمیت این فضیلت بزرگ، تنها برای کسی قابل فهم است که حق حیات بشری و کرامت آن را در فوق دوستیها و دشمنیها درک نموده و ایمان به آن داشته باشد، قاعدتاً امام حسین(ع) میدانست که همین هزار نفر در چند روز آینده او را قطعه قطعه خواهند کرد. برای شناخت ریشۀ اساسی حق حیات، نویسندگان و متفکران چه در شرق و چه در غرب سخنها گفتهاند و احساسات به کار انداختهاند و حماسههای محرک سرودهاند، ولی هیچ یک از آنها پرده از راز ملکوتی این حقیقت عظمی بر نداشتهاند اگر چه مطالب مفید، فراوان گفتهاند. این راز بزرگ تنها با درک ارتباط مستقیم حیات با خدا آشکار میگردد، نه با معلومات سطحی و مشاهدات محدود، همراه با اصول پیش ساختۀ ذهنی!
برای آشنایی بیشتر با این حق الهی از دیدگاه حسین(ع)، چند سال از روزها خونبار نینوا به عقب برمیگردیم، با شعلههای جنگهای صفین رویاروی میشویم که بنیانگزاران نظریات ماکیاولیهای آن روزگار آتش آن را در برابر بزرگمرد حق و حقیقت، علیبن ابیطالب پدر همین حسین(ع) روشن کرده بودند در آن کارزار بود که برای نخستین بار، تاریخ شاهد مراعات شگفتانگیز حق الهی «حیات» گشته و پی ریزی فلسفۀ بزرگ «جانگرایی» (نه جانپرستی) را دیده است.
این جریان چنین بود که معاویة بن ابیسفیان شط پهناور فرات را به روی حسین(ع) و لشکریان او بست تا بتواند دهها هزار انسان را در اندک زمانی با تشنگی از پای درآورد!! معنای این نابکاری نابخردانه جز این نبود که برای اجرای این منطق «چون من ریاست و سلطهگری میخواهم، پس من بر حقم» ریشهدارترین حق الهی دهها هزار انسان را که در حق حیات آنها است نابود بسازد و تا بتواند چند سال دیگر تکیه بر بالش «من هدف و دیگران وسیله» زده و بگوید: «من همه چیز را بدون قید و شرط میتوانم بخواهم»!! و «من هر چه بخواهم حق است»!! طبیعی است که لشگریان حسین(ع) از نبودن آب به مشقت افتادند و این جریان را به آن بزرگوار اطلاع دادند. آن حضرت دستور باز کردن راه فرات را
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 12 دادند. آن حضرت دستور باز کردن راه فرات را صادر فرمودند. دستور آن حضرت به سرعت اجرا شد و مشکل آب را که یک یا چند مدعی اسلام!! برای مسلمانان بوجود آورده بودند! حل شد. در این هنگام لشگریان امیرالمؤمنین(ع) خواستند مقابله به مثل نموده از در انتقام درآیند و فرات را بر روی لشگریان معاویه ببندند: آن بزرگترین آشنای «حق حیات»، با آن منطق الهی (جهاد برای احیای انسان و انسانیت است، نه برای نابود کردن آنان) که ریشه در اعماق جانش انداخته بود، مانع از بستن شط فرات به لشگریان معاویه گشت و فرمود: اختیار حق حیات آنان به دست ما نیست. این حق از خدا به وجود آمده و سقوط آن، بستگی به مشیت الهی دارد. بگذارید آب بخورند. آیا آن مورخی که تنها به جمعآوری نمودهای فیزیکی دو حادثه انسان ساز [که تاریخ بشری از علی و فرزندش حسین(ع) به وجدان خود سپرده است]، قناعت کند و حتی یک کلمه در تحلیل و ارزیابی آنها اظهار نکند، آیا چنین مورخی پاسخی برای سئوال عقل و وجدانش تهیه نموده است. که تو مورخ چگونه این حوادث را پهلوی هم میچینی، گویی در یک جنگل بیسروته چندتا برگ و چوب خشک را پهلوی هم چیده و دل به این خوش میداری که من برای بشر تاریخ نوشتهام!! تو با چه مغز و دلی این همه پدیدههای تکاندهنده و تحسینانگیز یا اضطرابآور را جمعآوری نموده و با کمال بیاعتنایی از کنار آنها میگذری! این دسته از مورخان باید بدانند که با اینگونه تاریخنویسی دو کار انجام میدهند: یکی اینکه دل و مغز خود را در مقابل مؤثرترین و تکاندهندهترین ستمگریها و ستمدیدگیها با قساوت و بیخیالی تباهکننده میخشکانند. دیگر اینکه مردم را به بیخیالی و بیاعتنایی به مصائب و شکنجههایی که از ستمپیشهها به مظلومان بینوا وارد میشود، عادت میدهند! مورخ موقعی میتواند با ادای رسالت انسانی، خدمتی به بشریت انجام بدهد که با استنباط علمی و نتایج کلی حوادث، وظیفۀ انسانی خود را در تعلیم ارزشها و ضدارزشها در حیات فردی و اجتماعی انجام بدهد. اگر از جمعآوری و بازگو کردن سرگذشت بشری با آن همه فراز و نشیبها و سنگلاخها و هموارها و ستمگریها و ستمدیدگیها و تکاملها و سقوطهای فرهنگی و تمدنی، برای اصلاح و بهبود وضع حاضر و آیندﮤ زندگی انسانی بهرهبرداری نشود، باید به آن کاغذهای باطل شده به نام کتابهای تاریخ و به آن انرژیهای گرانبهای مغزی و صرف اوقات پرارزش عمر تأسفها خورد و گریهها کرد.
برای تکمیل این بحث، تذکر مطلبی با اهمیت ضروری بنظر میرسد. مطلب اینست که هر مورخ آگاه در نگرش به حوادث و رویدادی تاریخی ممکن است با دو نوع ارزشها و ضدارزشها رویاروی شود:
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 13 نوع یکم- اصول کلی ارزش و ضدارزش بدیهی است که تحقیق و تفسیر حوادث و رویدادهای
تاریخی با این نوع، نه تنها هیچ منافاتی با منش تاریخنگار ندارد. زیرا از یک طرف واقعیات کاملاً بازگو شده و از طرف دیگر به وسیلۀ تفسیر و تحلیل آن واقعیات بر مبنای ارزشها و ضدارزشها کلی که مورد قبول عموم بشریت است، قدمی در مسیر تعلیم و تربیت مستند به حقائق و واقعیات عینی برداشته شده است. مانند اینکه در بیان رویدادهای مربوط به بروز و اعتلای یک تمدن، علل و شرائط آن را که فرهنگ و اقتصاد سالم و دادگری حقوقی و تعلیم و تربیت شایسته بوده است، متذکر شویم. اگر کسی بگوید اینگونه تاریخنگاری همراه با تحلیل و تفسیر بزرگترین خدمت به «حیات معقول» بشری است، هیچگونه مبالغه نکردهاست. شما اگر در قرآن مجید کتاب آسمانی مسلمین دقت کنید، خواهید دید همه آن داستانها که در این کتاب الهی آمده است برای تعلیم و تربیت بشر بوسیلۀ ارائه ارزشها و ضدارزشها میباشد.
نوع دوم- ارزشها و ضدارزشهای خصوصی نژادی، اقلیمی، فرهنگی خاص و رویدادهای شخصی است. البته تردیدی نیست در اینکه مورخ برای بیان چنین ارزشها و ضد ارزشها وظیفه الزامی ندارد، اگر چه در صورت احتمال استفاده از آنها، نیز مانعی از تحقیق و تفسیر پیرامون آنها دیده نمیشود.
5- تواریخی که داستان شهادت حسین(ع) را نوشتهاند، اغلب این جریان شگفتانگیز را نقل نمودهاند که: هر اندازه کار برای آن حضرت در ساعات حساس روز عاشورا، شدیدتر میگشت، چهرﮤ مبارک آن مسافر دار بقاء برافروختهتر میشد که خود حکایت از انبساط و شکوفایی روحی آن حضرت مینمود. بعضی از خواص یاران آن شهید راه انسانیت با مشاهده زیبایی آن چهرﮤ برافروخته در حال اشاره به آن حضرت به یکدیگر میگفتند: «بنگرید به حسین(ع) که به هیچ وجه از مرگ نمیترسد!» آیا کسی که متصدی طرح سرگذشت بشری است، نباید وقتی که این پدیده محیرالعقول را در منابع صحیح تاریخ دید: به بشر بگوید: «اینست نیروی با عظمت روح آدمی که در مورد سختترین زجر و شکنجههای شکننده، به جهت تکاپو در میدان مسابقه، برای کمال، همانند پیروزمندترین مرد، احساس مسرت و شکوفایی داشته باشد.»
6- آقایان مورخان عزیز، خود شما مینویسید، یا اگر به کتابهایی که وقایع قصۀ خونین حسین(ع) را مطرح نموده است توجه کنید، این رویداد کوچکنما ولی به بزرگی انسانیت را خواهیددید که اوائل شب عاشورا شمر بن ذیالجوشن یکی از چند نفر خبیثترین و شقیترین نوع
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 14 انسانی، از طرف عبیدالله بن زیاد مزدور خودباختۀ یزید اماننامهای برای حضرت ابوالفضل و برادران او که از طرف مادر با آن پلید جنایتکار خویشاوندی داشتند، آورده و نزدیکی خیمههای امام حسین(ع) آمد که آن اماننامه را ابلاغ نموده و به زعم کثیف خود، آن یاوران عزیز حسین را از مرگ نجات بدهد! وقتی که در نزدیکی خیمهها نعره زد کجا هستند فرزندان خواهر ما؟ آن یاوران از جان گذشته و به امان خدا پیوسته، پاسخ او را نگفتند، سرور شهیدان فرمود: سخنش را پاسخ بدهید [اگر چه پلید و خبیث است] این پاسخ از دیدگاه ارزشهای انسانی، با آن آبی که حسین(ع) به حر و لشگریان او و حتی به اسبان آنان داد، از یک ریشۀ الهی بر میآید.
فصل دوم
آگاهی امام حسین(ع) به شهادت خویش در قیام بزرگ عاشورا
آیا امام حسین(ع) میدانست که در این قیام بزرگ شهید میشود؟
چند نظریه در پاسخ به این سؤال مطرح شده است که مورد بحث و بررسیهای مشروح قرار گرفته است. ما برای بیان آنچه که به نظر میرسد دو نظریۀ عمده از آنها را مورد بررسی قرار میدهیم:
نظریۀ یکم، این است که اگر چه قیام امام حسین از همۀ جهات صحیح و مستند به انگیزگی تکلیف خداوندی بود، ولی او نمیدانست در این قیام به شهادت خواهد رسید. لازمۀ سخن عبدالرحمن بن خلدون در صفحه 216 و 217، از مقدمه، همچنین عقیدﮤ بعضی از متفکران این است که امام حسین(ع) نمیدانست که در سفر به عراق شهید میشود. تضاد سخن ابنخلدون را با سخن دیگری از او که در بحث از نظریۀ دوم آوردهایم، ملاحظه فرمایید.
اما پاسخ دیگر معتقدان به عدم علم آن حضرت به شهادت، در بررسی و تحقیق نظریۀ دوم مطرح خواهد گشت.
نظریۀ دوم میگوید: امام حسین(علیهالسلام) شهادت خود را در قیامی که فرموده بود، میدانست. و این نظریه با توضیحات گوناگون در تحلیلهایی که برای داستان کربلا صورت گرفته است، بررسی شده است. ما دربارﮤ این مسئلۀ مهم مطالبی را بیان میکنیم:
1- مقام والای امامت این پیشوایان فوق طبیعی است که علم غیب و آگاهی از آینده را به اذن الهی برای آنان، امکانپذیر میسازد.
2- خداوند سبحان در قرآن مجید در سورﮤ الجن آیۀ 26 و 27 میفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً. الا من ارتضی من رسول...» (خداوند دانای غیب است و کسی را به غیب خود
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 15 مطلع نمیسازد مگر به کسی از فرستادگان خود که رضایت بدهد...) این آیه صریح است در امکان علم غیب برای غیر خدا. این آیه با نظر به آیات دیگر که علم غیب را مخصوص خدا میداند، این معنی را اثبات میکند که کسان دیگر نیز با عنایت خداوندی میتوانند عالم به غیب شوند. روایاتی که میگوید پیامبر اکرم(ص) علم غیب را به وسیلۀ وحی از پروردگار گرفته و ائمه علیهمالسلام از پیامبر خدا اخذ نمودهاند بسیار فراوان است. این مطلب در خطبۀ 128 از نهجالبلاغه آمده است، مراجعه فرمایید.
3- عبدالرحمن بن خلدون در فصل پنجاه و سوم از مقدمه، پس از بیان مواردی از علم غیب مستند به امام جعفر صادق(علیهالسلام)، میگوید: «حال که کرامت (کشف و شهود) و اطلاع از امور غیبی برای سایر مردم (از کسانی که ریاضت کشیده و موفق به تهذیب و صفای درونی گشتهاند) امکانپذیر است، پس خاندان پیامبر که از نظر علم و دین و دیگر آثار پیامبری و عنایت خداوندی به اصل شریف آنان، که به شاخههای پاک آن اصل گواهی میدهد، به کشف و شهود و اطلاع از حقائق غیبی سزاوارتر میباشند.»
4- از جمله اخبار به غیب فراوان حضرت رسول اکرم(ص): اطلاع دادن آن حضرت از شهادت امیرالمؤمنین(ع) است با خصوصیاتش.
اخبار غیبی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
ابن ابیالحدید چنین میگوید: «فصل فی ذکر امور غیبیّة أخبر بها الامام ثم تحققت» فصلی است در ذکر اموری غیبی که امام به آنها خبر داده و سپس آنها تحقق یافتهاند. بدان که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در این فصل سوگند به خدایی یاد کرده است که جانش در دست اوست، به اینکه آنان (مردم) از هیچ حادثهای مابین موقعیت خودشان در آن زمان تا روز قیامت نخواهند پرسید مگر اینکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به آنان دربارﮤ آن حادثه خبر خواهد داد و دربارﮤ طائفهای که به وسیلۀ آن صد نفر هدایت خواهد گشت و صد نفر به ضلالت خواهد افتاد و دربارﮤ دعوتکنندگان و فرماندهان و رانندگان و جایگاههای فرود آمدن و مرکبهای آنان و همچنین دربارﮤ کسی از آنان که کشته خواهد شد و کسی که با مرگ طبیعی خود خواهد مرد.
این ادعا از آن حضرت ادعای خدایی و ادعای نبوت نیست، بلکه آن حضرت میفرمود: از حضرت رسولالله (صلّی الله علیه و آله) علم آن اخبار را دریافت نموده است. و ما اخبار غیبی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را امتحان (تتبّع) کردیم و آنها را موافق واقع دیدیم و از این راه به صدق
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 16 ادعای مذکور از آن حضرت استدلال نمودیم. از آن جمله:
1- خبر دربارﮤ ضربتی که بر سر مبارکش اصابت خواهد کرد و خون سرش، ریش مبارکش را خضاب خواهد کرد.
2- خبر دربارﮤ قتل امام حسین (علیهالسلام).
3- اخباری دربارﮤ کربلا و حادثهای که در آن روی خواهد داد، در موقع عبور از آنجا به طرف صفین. منابع اخبار از شهادت امام حسین(ع) را در آخر این مبحث میآوریم.
4- خبر دربارﮤ ملک (سلطنت) معاویه بعد از وفات خود.
5- خبری در توصیف معاویه و دستور او به سبّ امیرالمؤمنین (علیهالسلام).
6- خبر دربارﮤ حجّاج بن یوسف.
7- خبر دربارﮤ یوسف بن عمر.
8- خبر دربارﮤ مارقین- امر خوارج در نهروان.
9- اخبار دربارﮤ کشته شدههای خوارج و آنان که به دار کشیده خواهند شد.
10- اخبار دربارﮤ ناکثین (طلحه و زبیر و پیروانشان) که جنگ جمل را به راه انداختند.
11- اخبار دربارﮤ قاسطین (معاویه و عمرو بن عاص و دار و دستۀ آن دو).
12- خبر دربارﮤ شمارﮤ سپاهی که از کوفه به آن حضرت وارد شدند در آن هنگام که آن حضرت آمادﮤ حرکت به بصره برای جنگ با اصحاب جمل گشته بود.
13- خبر دربارﮤ عبدالله بن زبیر: «چیزی را میخواهد که به آن نخواهد رسید او طناب [دام] دین را برای شکار دنیا میگستراند. (در این جملات در توصیف عبدالله بن زبیر آمده است: «خبّ ضبّ یروم أمرا و لایدرکه و هو بعد مصلوب قریش» (حیلهگر و کینهتوز) امری را میخواهد و آن را درنخواهد یافت به اضافۀ اینکه به دار کشیده شده قریش است.)
14- خبر دربارﮤ هلاکت و غرق شدن بصره در آب.
15- خبر دربارﮤ هلاکت بصره، بار دیگر بهوسیلۀ صاحب زنج که خود را علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید نامیده است.
16- اخبار دربارﮤ ظهور پرچمهای سیاه از طرف خراسان و تصریح فرمودن ایشان به قومی از اهالی آن که بنیزریق معروف بودند و آنان آلمصعب بودند که از جملۀ آنان طاهر بن الحسین و فرزندش و اسحاق بن ابراهیم میباشند که آنان و گذشتگانشان از دعوتکنندگان به دولت عباسی
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 17 بودهاند.
17- اخبار دربارﮤ ظهور پیشوایانی از فرزندانش در طبرستان مانند النّاصر و الدّاعی و غیر از آنها که در بعضی از سخنانشان فرمودهاند:
و انّ لآل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بالطّالقان لکنزاً سیظهره الله اذا شآءَ دعائه حتی یقوم باذن الله فیدعُوَ الی دین الله
(و قطعاً برای آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در طالقان خزانهای است که خداوند آن را اگر بخواهد ظاهر میسازد، دعای او [دعوت او] حقّ است تا اینکه با اذن خداوندی قیام میکند و به دین خداوندی دعوت مینماید.)
18- خبر دربارﮤ کشته شدن نفس زکیّه در مدینه و اینکه در نزد سنگهای زیت کشته میشود.
19- خبر دربارﮤ برادر نفس زکیه (ابراهیم) که در باب حمزه کشته میشود:
یُقتلُ بعد اَنْ یَظهرَ و یُقهرُ بعد اَنْ یَقْهر
(کشته میشود پس از آنکه ظهور کند و مغلوب میشود پس از آنکه غلبه میکند.)
20- خبر در سبب قتل ابراهیم که فرموده است:
یأتیهِ سهمٌ غربٌ
(تیری به او اصابت میکند که تیراندازش معلوم نمیشود.)
یکون فیه منیَّتُهُ فیابُؤْساً لِلرّامی شلَّت یدُهُ و وَهَن عضدُهُ
(مرگ ابراهیم در آن تیر خواهد بود، ای بدا به حال تیرانداز، دستش شل و بازویش سست باد.)
21- خبر او دربارﮤ کشتهشدگان وج (وج به طائف گفته شده است که آخرین جهاد پیامبر در آنجا روی داده است) و این کلمه قطعاً غلط است بلکه فخ است که فرمودند بهترین مردم روی زمین بودند.
22- اخبار او دربارﮤ مملکت علوی در غرب و تصریح او به نام کتامه و آنان کسانی بودند که ابو عبدالله الدّاعی معلم را یاری کردند.
23- خبر دربارﮤ ابوعبدالله المهدی که اولین شخص از آنان بوده است سپس صاحب قَیرَوان چشمپوش و خوشرنگ [یا کسی که از چشمش آب بیاید] دارای نسب ناب برگزیده از نسل کسی که دربارﮤ او بداء واقع شد و در عباء خوابیده شد. و عبیدالله المهدی سفید رنگی بود مایل به سرخی و
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 18 فربه و دارای عضلات نرم بود و مقصود از ذوالبداء، اسماعیل بن جعفر بن محمد(ع) است و اوست خوابیده شده در رداء زیرا وقتی که اسماعیل از دنیا رفت پدرش ابو عبدالله امام جعفر صادق(ع) او را در عبا پیچید [خوابانید] و بزرگان شیعه را به او وارد کرد، تا او را ببینند و بدانند که او از دنیا رفته است و شبهه از وضع او منتفی گردد.
24- خبر دربارﮤ بنیبویه و دربارﮤ آنان فرموده است: و از بنوالصّیّاد دیلمان ظهور میکنند که اشاره به بنیبویه است، پدربزرگ آنان با دستش ماهی شکار میکرد و با قیمت آن، زاد توشۀ خود و عائلهاش را آماده مینمود و خداوند از فرزندان صلبی (اصلی) او سه پادشاه بوجود آورد و نسل آنان را منتشر ساخت تا جائی که ملک و سلطنت آنان ضربالمثل شد و همچنین سخن امام دربارﮤ آنان که فرمود: «امر آنان گسترش مییابد تا آنجا که زوراء (بغداد) را مالک میشوند و خلفاء را از مقامشان برکنار میکنند.» گویندهای پرسید: «یا امیرالمؤمنین زمان سلطۀ آنان چه مقدار است؟» امام فرمود: «صد یا مقداری کم یا بیش از صد.»
25- خبر دربارﮤ مترف بن اجذم از بنیبویه که در کنار دجله به دست پسر عمویش کشته خواهد شد و او اشاره به عزّالدّوله بختیار بن معزّالدّوله ابوالحسین است و معزّالدّوله به جهت...... دست بریده بود....... اما اینکه فرموده است خلفاء را خلع خواهند کرد، زیرا معزّالدّوله، المستکفی بالله را برکنار نمود و به جایش المطیعلله را نصب کرد و بهاءالدّوله ابونصر بن عضدالدّوله الطّالع را خلع و القادر را بجای او نشاند و مدت ملک آنان همان مقدار بود که امام(ع) خبر داده بود.
26- خبری که به عبدالله بن عباس دربارﮤ انتقال امر زمامداری به فرزندانش داده بود. «هنگامی که علی بن عبدالله متولد شد، پدرش او را پیش علی(ع) برد، آن حضرت مقداری از آب دهانش را در دهان فرزند عبدالله وارد کرد و با خرمائی که آنرا جویده بود، زیر چانۀ او را بست و به عبدالله برگرداند و فرمود: «ای پدر ملوک، بگیر این را.» روایت صحیحه بدین ترتیب بود که نقل کردیم. این روایت را ابوالعباس مُبرَّد در کتاب الکامل آورده است و آن روایتی که عدد فرزندان عبدالله بن عباس را هم متذکر شده است، صحیح نیست و چه فراوان است خبرهای غیبی مانند قضایائی که گفتیم از امیرالمؤمنین(ع) که اگر بخواهیم همۀ آنها را یادآوری کنیم صفحات فراوانی را باید برای این کار اختصاص بدهیم و کتب سیر به طور مشروح آنها را دربردارد.» [شرح نهجالبلاغه- ابن ابیالحدید، ج7 از ص47 تا ص50]
27- اخبار مربوط به موقعیت و حوادثی که در انتظار امیرالمؤمنین(ع) بوده است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 19 28- اخبار مربوط به آیندﮤ کوفه و اینکه حوادث بسیار تندی در کوفه بروز خواهد کرد.
29- اخبار مربوط به مروان بن حکم و فرزندانش که امت اسلامی روز خونینی از آنان خواهد دید.
30- اخبار مربوط به بنیامیه، مدتی کوتاه از دنیا بهرهمند میشوند و سپس همۀ آنچه را که به دست آورده بودند از دست میدهند.
31- خبر مردی گمراه در شام که عربده خواهد کشید و پرچمهایش را در حومههای کوفه نصب خواهد کرد.
32- خبر مغول و اینکه تاخت و تاز و خونریزیها به راه خواهند انداخت.
اخبار شهادت امام حسین(ع) از پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در کتب شیعه و سنی مجموعاً فوق تواتر است. کثرت ناقلان این اخبار در حدی است که اگر برای کسی یقینآور نباشد، آن شخص از هیچ خبر متواتر نمیتواند یقین حاصل کند. به عنوان نمونه:
کامل الزیاره- احقاق الحق- ملحقات احقاق الحق- امالی شیخ طوسی به نقل از تاریخ الخمیس- بحارالانوار- ینابیع المودة- مودة القربی- المعجم الکبیر طبرانی- ابنحجر عسقلانی در تهذیب التهذیب- الفصول المهمة- ابنصباغ مالکی ج1و2- مقتل خوارزمی- مقتل عوالم- خصائص کبری سیوطی- کفایة الطالب گنجی- شافعی- مجمع الزوائد هیتمی- کنزالعمال مولی علی هندی- ارشاد مفید- البدایه و النهایه ابنکثیر- مسند احمد بن حنبل ج1- تاریخ اعثم کوفی – قاموس الرجال ج1- لهوف سید ابن طاووس- کشف التعمد ج 2- وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی طبقات ابن سعد- صواعق ابنحجر- ذخائر العقبی- تذکرة الخواص- اسد الغابه- نورالابصار- الاخبار الطوال دینوری- حیاة الحیوان ج1- السیرة النبویة ج3- شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید ج2.
در این نظریه دو سؤال وجود دارد:
سؤال یکم: آیا با علم به کشته شدن در یک حادثه، تصمیم و اقدام برای ورود به آن حادثه مشروع است؟ کسانی که فرقی میان اشخاص و میان حوادث نمیگذارند، و برای آنان مرگ و کشته شدن معمولی و شهادت در راه دفاع از جانها و ارزشها ضروری حیات مادی و معنوی یکی است میگویند: بدان جهت که زندگی مطلوب مطلق در عرصۀ هستی است و هیچ مطلوبی از نظر عظمت به درجۀ زندگی نمیرسد لذا با وجود علم به کشته شدن در یک حادثه، اقدام به ورود به آن حادثه، از دیدگاه عقل و شرع ممنوع است. حتی با توجه به اهمیت فوق العادﮤ حیات گفته میشود: اقدام به یک
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 20 عمل با احتمال خطر مرگ، نیز نامشروع است، چه رسد با یقین به مرگ. پاسخ این سئوال با شناخت صحیح معنای زندگی در این قضیه که «زندگی مطلوب مطلق در عرصۀ هستی است» روشن میگردد:
معنای زندگی که مطلوب مطلق در عرصۀ هستی است، چیست؟
اگر منظور از «زندگی» خوردن و آشامیدن و اشباع غرایز طبیعی محض بوده باشد، تردیدی نیست در اینکه برای کسانی که حقیقت زندگی را با توجه به عظمتها و امتیازات معنوی و کمالات روحانی که بهترین دلیل برای جاودانگی حیات میباشند، در نظر میگیرند، نه تنها آن زندگی طبیعی حیوانی، مطلوب مطلق نیست، بلکه با آن همه ناگواریها و محرومیتها و محدودیتهای که این زندگی را در خود غوطهور ساخته است، تلخ و ادامۀ آن، مستند به یک نوع اضطراری است که ناشی از استحکام بنیاد زندگی است، نه اینکه این پدیده ذاتاً و بطور مطلق، مطلوب است. آن همه خودکشیها و آرزوی جدی مرگ در هنگام هجوم ناملایمات غیر قابل تحمل که در طول تاریخ در همۀ اقوام و ملل به فراوانی دیده میشود، یکی از روشنترین دلایل عدممطلوبیت مطلق زندگی طبیعی حیوانی است.
و اگر منظور از زندگی در قضیۀ مزبور، همان «حیات معقول» (حیات طیبه) (حیات مستند به دلیل و برهان یعنی بینه) (حیاتی که از آن خدا و برای خدا در جریان قرار میگیرد) بوده باشد، نه تنها آن زندگی طبیعی حیوانی، مطلوب مطلق نیست، بلکه مزاحم «حیات معقول» است که شایستگی وصول به جاذبیت شعاع ربوبی دارد. البته برای کسی که از «حیات معقول» و حیات مستند به خدا اطلاعی ندارد و یا با داشتن اطلاع به جهت سستعنصری و پیروی از خواستههای حیوانی از آن زندگی اعلای انسانی خود را محروم ساخته است، همان زندگی طبیعی حیوانی را بالاترین آرمان تلقی میکند و همه تواناییهای خود را در ادامۀ آن زندگی به کار میبندد. خلاصه، برای کسی که زندگی به معنای «حیات معقول» که از حکمت و عنایت ازلی خداوندی سرچشمه گرفته و تا پیشگاه خداوندی کشیده میشود، زندگی طبیعی محض یک وسیلۀ مناسب برای وصول به آن «حیات معقول» است که شخص آگاه در راه به دست آوردن آن حاضر است صدها بار دست از آن زندگی طبیعی محض بردارد. این احساس باعظمت را در شب عاشوراء در یاران فداکار و آگاه حسین(ع) همگان نقل کردهاند و در این مقاله در مباحث آینده خواهیم دید. اگر کسی به خود اجازه بدهد که عظمت فداکاری و کشته شدن در راه جهاد و دفاع از جانها و حیثیت و شرافت و آزادی معقول و دفاع از ارزشهای والای انسانی را مورد تردید قرار بدهد، ما هیچ سخنی برای گفتن به این گونه سفسطهبازان
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 21 خودکامه نداریم. روی سخن ما با کسانی است که برای حیات بشری، فوق خوردن و خوابیدن و اشباع شهوات و فوق حرکت بر مبنای «من هدف و دیگران وسیله»، معنایی والا معتقدند. و بدیهی است که دفاع و جهاد، یعنی حرکت در مرز زندگی و مرگ. شما اگر سخنان پیشتازان قافله انسانیت و رشدیافتگان نوع بشری را مورد مطالعه و تحقیق قرار بدهید، خواهید دید این کمالیافتگان، مرگ را بر زندگی ذلتبار و محدود و غوطهور در جنب و جوش حیوانی، چنان ترجیح میدهند که حیات را بر مرگ، زیرا زندگی پست از نظر آنان بدتر از مرگ است. از جمله سخنان امام حسین(ع) در ذیحسم رو به کوفه چنین است: «فانی، لااری الموت الاسعادة و لاالحیاة مع الظالمین الّا برماً» [نفسالمهموم ص 116] (من نمیبینم مرگ را مگر سعادت و نمیبینم زندگی با ستمکاران را مگر دلتنگی و اضطراب و ملالت.)
فرهنگ ادبی اقوام و ملل دنیا، بطور فراوان، این حقیقت را گوشزد کردهاند:
مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حقیقت این است که مشاهدﮤ یک حقیقت اعلا در زندگی است که این زندگی را قابل تحمل و تفسیر و توجیه مینماید:
ما را به میزبانی صیاد الفتیست
ورنه به نیم ناله قفس میتوان شکست
همه میدانیم که:
روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازیستی
گرنه این روز دراز دهر را فرداستی
بنابراین، تنها اعتقاد به ابدیت و حکمت عالیۀ وجود است که بازی بودن روزگار و چرخ و انجم را منتفی میسازد و با این دریافت صحیح و منطقی است که انسانهای شریف و بافضیلت و آگاه پاسخ برای سؤالات ششگانه (من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ به کجا آمدهام؟ با کیستم؟ برای چه آمدهام؟ به کجا میروم؟) را آماده نموده و از «حیات معقول» برخوردار میشوند.
سئوال دوم: علم به کشته شدن در یک حادثه، چگونه میتواند با فعالیت و اندیشههای مربوط به زندگی و رسیدن به هدف در آن حادثه، سازگار باشد؟ یعنی کسی که میداند در آن حادثه کشته خواهد شد، چگونه میتواند با اندیشه با هدفگیری و وصول به هدف از آن حادثه، فعالیت نماید و بیندیشد! حال، فرض این است که حضرت امام حسین(ع) میدانست که در واقعۀ کربلا شهید خواهد گشت، با این فرض چگونه به قصد وصول به هدف که اقامۀ حکومت عادله در جامعۀ اسلامی بود، از جایگاه سکونت خود که مدینه بود حرکت کرد و با کمال دقت به انتخاب وسائل و توجه به نامههای
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 22 دعوتی که از کوفه برای او رسیده بود و فرستادن حضرت مسلم بن عقیل پیش از خود برای آماده کردن زمینه و تنظیم دقیق امور نظامی با سپاه 72 نفری در روز عاشورا و غیر ذلک، پرداخته است؟
برای حل این مسئله، باید یک بررسی اجمالی دربارﮤ درک انسانها در ارتباط با زندگی و مرگ داشته باشیم:
ما در این مبحث، مطالبی را مطرح میکنیم که ممکن است در حل مسئله علم امام به شهادت خود مفید بوده باشد.
انسانها در درک زندگی و مرگ و حقیقت آن دو بسیار متفاوتند
قطعی است که بشر از دوران کودکی تا مدتی، در زندگی محض حرکت میکند، بدون اینکه بداند زندگی یعنی چه؟ طبیعی است که او در این دوران دربارﮤ مرگ نیز دریافتی نداشته باشد، مانند ماهی که در دریا زندگی میکند و نمیداند اگر از دریا بیرون بیفتد، حال آن چه میشود. تدریجاً با پیشرفت سالیان عمر و با دیدن یا شنیدن اینکه فلان کس مرد و آن یکی میمیرد، پدیدﮤ مرگ با نوعی ابهام برای او مطرح میگردد.
افراد مردم پس از درک مرگ که به دنبال زندگی فرا میرسد، وضع ذهنی گوناگونی دربارﮤ زندگی و مرگ پیدا میکنند. از آن جمله:
1- برخی از مردم به جهت شدت غوطهورشدن در مختصات زندگی طبیعی محض به همان وضع ذهنی دوران کودکی ادامه میدهند و هیچگونه اندیشه خاصی دربارﮤ مرگ و تفسیر زندگی با پایان یافتن آن به وسیلۀ مرگ به خود راه نمیدهند. گاهی شدت فرورفتن در امواج زندگی به درجهای میرسد که حتی با علم به اینکه زندگی او نیز مانند دیگران پایانی دارد، مانع توجه به انقراض زندگی و ساحل آن میگردد. بدیهی است که اینان با انواعی از تلقینات، خود را از به یاد آوردن مرگ و اندیشه در عالم پس از آن، غافل میسازند! ممکن است نوع تلقین به قدری احمقانه باشد که نتواند پذیرش آن را به دیگران ابراز نماید. چنین گمان کند که «زندگی من نابود نمیگردد!» و به اصطلاح معمولی: «مرگ برای دیگران است!»
2- گاهی بیاعتنایی به مرگ به آن درجه از شدت غوطهور شدن در زندگی طبیعی محض نمیرسد، ولی پدیدﮤ مرگ به جهت شیرینی زندگی و لذایذ آن، از دیدگاه انسان ناپدید میگردد، گویی یقین به مرگ ندارد! در یکی از سخنان امیرالمؤمنین(ع) این مضمون آمده است که «یقین به مرگ برای بعضی مردم مانند شک است» زیرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 23 3- دستهای از مردم، یقین به مرگ دارند، ولی تردید و ابهامی که در عالم پس از مرگ دارند، نمیتوانند زندگی را به طوری تنظیم و توجیه نمایند که مرگ و پس از مرگ، یک روشنائی نتیجهبخش به زندگی آنان بیندازد.
این سه گروه در زندگی ابهامانگیز با یکدیگر مشترکند. اینان غالباً در حال حاضر زندگی میکنند، نه با گذشته کاری دارند و نه با آینده، مگر در آن حدود که به حال حاضر آنان مربوط باشد، یعنی رشته عمر آنان مانند حلقههای گسیخته از هم، ولی یکی پس از دیگری میگذرند، لذا حقیقتی به نام زندگی قابلتفسیر و توجیه در مجموع عالم هستی که مرگ مانند جزء مکمل زندگی در آن است، برای این سه گروه مطرح نیست. با این حال، مرگ برای هر سه گروه اگر توجهی به آن داشته باشند به جهت عوامل مختلف غمانگیز و نگرانکننده میباشد. عوامل این اندوه و نگرانی را ابنسینا در رسالهای خاص (رسالة فی دفع الغم من الموت) (رسالهای در دفع اندوه از مرگ) بررسی نموده است. مراجعه شود.
گروههایی دیگر نیز با نظر به اختلاف درک آنان دربارﮤ «زندگی و مرگ» وجود دارند که در این مبحث نیازی به بیان مشروح آنها نیست. و با توجه به اشتراک همۀ آنان در نقص معرفتی که دربارﮤ زندگی دارند، همۀ آنان مشمول «یعلَمون ظاهراً من الحَیاة الدّنیا و هم عن الاخرة هم غافلون» (آنان نمودی از زندگی دنیوی را میدانند و آنان از آخرت (زندگی اخروی) غافلند) میباشند و متأسفانه مسائلی را هم بر مبنای همین آگاهی ناقص مطرح میکنند و آنها را علوم انسانی مینامند!
بحثی برای درک سازگار بودن علم به شهادت با تلاش برای زندگی قانونی
با افزایش رشد شخصیت آدمی، دو حقیقت مهم دربارﮤ زندگی و مرگ، برای انسان کشف میشود:
حقیقت یکم: زندگی و مرگ دو جزء مکمل یکدیگر در مجموعۀ منظم عالم هستی است.
بدیهی است که زندگی یک پدیدﮤ گسیخته از همه چیز که در یک خلاء محض قرار گرفته باشد، نیست. زندگی جزئی از مجموعهای از واقعیات در عالم هستی است که آشنائی لازم و کافی با آن، بدون آشنایی و آگاهی از اصول کلی آن مجموعه ولو به طور اجمال، امکانناپذیر است، همان گونه که شناخت حقیقی یک جزء مرتبط با اجزاء مجموعههای دیگر، بدون شناخت کل آن اجزاء منفرداً و در حال تشکل جمعی امکانپذیر نمیباشد.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 24 بنابراین، برای درک و فهم حقیقت زندگی، لازم است که اطلاعی از اصول کلی این کیهان بزرگ که پدیدﮤ زندگی به عنوان جزئی بسیار بااهمیت از آن محسوب میشوند، داشته باشیم، مانند حدوث و قانونمندی و تحول و شکوه و ارتباط فوق طبیعی و حکمتی که در این کیهان وجود دارد. سپس ضروری است که با مقداری از قواعد و اصول خود پدیدﮤ زندگی و آن قوانین و جریاناتی که در بوجود آمدن آن در این مجموعۀ کیهان مؤثر بودهاست، آشنایی لازم بهدست بیاوریم. بالاتر از همۀ اینها، یک معرفت عالی در هدف اعلای این زندگی ضرورت دارد که با عبور از پل مرگ آمادﮤ وصول به آن میگردیم.
با بهدست آوردن این آشنائی و معرفت است که «زندگی و مرگ» دو جزء مکمل یکدیگر در متن مجموعۀ این جهان بزرگ تلقی میشوند، لذا برای رشدیافتگان دیدگاه و افقی بالاتر وجود دارد که پدیدﮤ مرگ به هیچ وجه به عنوان فنا و نیستی و نابودی و زوال برای آنان مطرح نیست زیرا آنچه که واقعیت دارد این است که زندگی (حیات) حقیقتی است با مشیت و حکمت بالغۀ خداوند که از کانال مواد و قوانین عالم کیهان عبور کرده و مدتی در وجود آدمی فعالیتهای خود را در آماده ساختن شخصیت [نفس، یا من، یا جان] او، انجام میدهد و برای ورود به منزلگه نهایی خود که سرای ابدیت است از پل مرگ میگذرد.
حقیقت دوم: که با پیشرفت و افزایش رشد شخصیت آدمی کشف میشود این است که زندگی با این که نمود یک واحد مستمر را دارد، مانند ذرات نور در جریان انفصالی است.
در ابیات زیر دقت کنیم:
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو میرسد مستمری مینماید در جسد
چنانکه:
شاخ آتش را بجنبانی به ساز در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع مینماید سرعتانگیزی صنع
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
جلال الدین مولوی
این حقیقت با توجه به اصل دوام فیض خداوندی برای بقاء موجودات، مخصوصاً پدیدﮤ زندگی کاملاً روشن میگردد. همچنین برای بیشتر روشن شدن این حقیقت، توجه به آن حدیث مشهور، بسیار
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 25 مفید است که امام(ع) فرمود:
«اِعْمَلْ لِدُنْیاکَ کانّک تعیش ابداً و اعمل لَآخرتک کَانّک تَموتُ غَداً»
برای دنیای خود چنان عمل کن که گویی برای همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرت خود چنان عمل کن که گویی فردا خواهی مرد.
با درک این حقیقت است که شخصیت آدم رشید همواره در مرز طبیعت و فوق طبیعت (حیات و فوقحیات) حرکت میکند.
این نوع زندگی که فوق زندگی طبیعی معمولی است، در عین حال که عوامل و لوازم زندگی را جدّی منظور میدارد، لوازم و نتایج قطع شدن آن را که مرگ نامیده میشود، نیز شهود مینماید. هر لحظهای از لحظات چنین زندگی هم مسیر است هم مقصد، چنانکه هم وسیله است هم هدف. این زندگی بر مبنای احدی الحسنیین (زندگی سعادتمندانه و مرگ سعادتمندانه) است که مستند است به «انّ صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین» (قطعاً نماز و عبادت و زندگی و مرگ من از آنِ خدا پروردگار عالمیان است) و بدیهی است که زندگی قانونی با احتمال وصول به هدف که اولین حُسنی است مقدم بر شهادت است که دومین حُسنی است بنابراین، امام حسین(علیهالسلام) با علم به شهادت که یکی از دو سعادت حقیقی است از مسیر زندگی بر مبنای احساس تکلیف و فعالیت لازم برای چنین زندگی حرکت کرده است، گویی هر یک از لحظات این زندگی که به زودی به پایان خواهد رسید یک حیات ابدی است که انسان رشدیافته باید حداکثر تلاش را برای بهرهبرداری از آن در راه تحصیل سعادت انجام بدهد. در اینجا باید یک نکتۀ بسیار مهم را در نظر بگیریم و آن این است که:
علم یک انسان رشدیافته به بقاء زندگی در یک زمان معین، یا علم او به مرگ یا شهادت در یک زمان معین، آن علم مطلق نیست که مختص خداوند است.
انبیاء و ائمه (علیهمالسلام)، بلکه حتی بعضی از مخلصین اولیاءالله، با توجه به صفا و تهذب باطنی که از تأدب به آدابالله و تخلق به اخلاقالله ناشی میگردد، میتوانند بعضی از حقایق غیبی را [چنانکه در مبحث گذشته اثبات نمودیم] درک کنند. که پایان زندگی (مرگ یا شهادت) هم از آن جمله است. با این حال، این یک علم مطلق نیست که مساوی علم مطلق و به اصطلاح منابع اسلامی، علم مخزون خداوندی بوده باشد. لذا ممکن است امامان شهادت خود را در یک زمان معین بر مبنای علم امامت و ولایت بدانند، ولی درجۀ این علم هرگز به علم مخزون خداوندی که منشأ «بداء» (یمحو
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 26 الله ما یشاء و یُثبِّت و عِندَهُ اُمُّ الْکتاب) [الرعد آیۀ 39] (خداوند آنچه را که بخواهد محو میکند و آنچه را که بخواهد اثبات مینماید و کتاب اصل در نزد اوست) است نرسد. همین احتمال فوق علم امامت است که همۀ تصمیمها و اقدامات مربوط به تکالیف زندگی را، ضروری مینماید.
توضیح و بررسی مشروح که در مورد مباحث ذیل مطرح شده است به خوبی میتواند امکان علم امام حسین(ع) به شهادت در حادثۀ کربلا را اثبات نماید:
1- آیا امام حسین میدانست در این قیام بزرگ شهید میشود؟
2- اخبار غیبی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
3- دو سؤال در مورد نظریۀ علم امام حسین(علیهالسلام) به شهادت خود:
سؤال یکم- آیا با علم به کشته شدن در یک حادثه، تصمیم و اقدام برای ورود به آن حادثه مشروع است؟
سؤال دوم- علم به کشته شدن در یک حادثه چگونه میتواند با فعالیت و اندیشههای مربوط به زندگی و اهداف آن، سازگار باشد؟
و پاسخ به این دو سؤال
4- مقدمهای بر درک سازگار بودن علم به شهادت، با تلاش برای زندگی قانونی. با افزایش رشد شخصیت آدمی، دو حقیقت مهم دربارﮤ زندگی و مرگ را باید در نظر گرفت:
حقیقت یکم- زندگی و مرگ دو جزء مکمل یکدیگر در مجموعۀ منظم عالم هستی است.
حقیقت دوم- زندگی با اینکه نمود یک واحد مستمر را دارد، مانند ذرات نور، در جریان انفصالی است.
5- علم یک انسان رشدیافته به بقاء زندگی در یک زمان معین، یا علم او به مرگ یا شهادت در یک زمان معین، آن علم مطلق نیست که مختص خداوند است.
مجموع مباحث فوق به خوبی میتواند امکان علم امام حسین را به شهادت در حادثۀ کربلا، مانند علم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به قاتل و زمان ورود ضربت جانگداز بر سر مبارکش که شب نوزدهم ماه رمضان بوده است اثبات نماید، نهایت امر، نه مانند آن علم مطلق و مخزون خداوندی که مخصوص ذات اوست. با این مباحث که آن همه دلائل و شواهدی که علم امام حسین(ع) به شهادت خود در حادثۀ کربلا را اثبات مینماید، نادیده گرفته نمیشود. چنانکه قیام آن حضرت برای همیشه بهترین الگو برای انسانهایی خواهد بود که احساس تکلیف دربارﮤ اصلاح و سعادت جامعه دارند.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 27 امام حسین(ع) به سوی مکه حرکت فرمود و این آیه را میخواند: «فخرج منها خائفاً یترقب قال ربّ نجنی من القوم الظالمین» موسی(ع) از شهر خارج شد در حالی که بیمناک و در انتظار حوادث ناگوار بود گفت: پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات بده) و جادﮤ بزرگ را پیش گرفت. اهل بیت آن حضرت به او پیشنهاد کردند که از راه دیگری [که امنیتش بیشتر است] حرکت کنند. آن حضرت امتناع نموده و در پاسخ آنان چنین فرمود: «نه، سوگند به خدا، از همین راه میرویم، تا قضای خداوندی چه باشد.» این آیه دربارﮤ حضرت موسی آن هنگام که از مصر خارج شد، بیمناک و انتظار حوادث ناملایم داشت و میگفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بده.
همان طور که در مبحث پیشین گفتیم، حرکت امام حسین(ع) در متن زندگی طبیعی بر مبانی قانون زندگی بود، به همین جهت بود که هنگامی که نزد ولید بن عتبه رفت، یارانی از دودمانش را که میتوانستند در صورت احتمال خطر جانی برای آن حضرت، دفاع نمایند، به همراه خود برد. ممکن است گفته شود: اگر امام حسین(ع) میدانست که در کربلا شهید خواهد گشت، نمیبایست آیۀ فوق را در راه مکه قرائت نماید. پاسخ این سؤال، این است که منظور آن حضرت از آیۀ شریفه همۀ اجزاء مجموعۀ حوادث حرکت از مدینه تا آخر داستان قیام بود، یعنی در همۀ آن حوادث و طول زمانی که برای پایان یافتن حوادث وجود داشت، حیات قانونی خود را که اولین حُسنی (سعادت الهی) در صورت اقامۀ حکومت حق و عدالت بود، با احتمال مربوط به فوق علم امامت (علم مخزون الهی که منشأ بداء است) در خطر نابودی به وسیلۀ خدانشناسان ضدبشر میدید، اگر چه از دست دادن حیات قانونی (شهادت) هم مطلوب حسین(ع) بود، ولی بدیهی است که مطلوبیت شهادت در درجۀ بعد از به ثمر رساندن قیام که با حیات قانونی صورت میگرفت، قرار داشت.
با توجه به اینکه حسین(ع) از هر گونه وسیلۀ دفاع برای حفظ جان خود و یاران و دودمان خود، بهرهبرداری میکرد، روشن میشود که میدانست در صورت حرکت از جادﮤ معمولی خطری وجود ندارد و اگر خطری پیش بیاید مربوط به عللی است که از علم امامت او بالاتر و مستند به علم مخزون الهی میباشد.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 28 پای نوشتها:
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 29