حماسۀ حسینی و ظهور حقیقت آدمی
مصطفی دلشاد تهرانی
گشت تیغ لامثالش گرم سیر از پی اثبات حقّ و نفی غیر
دو چهرۀ کربلا و عاشورا
حماسۀ حسینی، کربلا و عاشورا، دو چهره دارد:
1. چهرهای که در ظرف زمان و مکانی خاص قرار میگیرد؛ چهرهای تاریخی و جغرافیایی؛ چهرهای مُلکی.
2. چهرهای که در ظرف زمان و مکانی خاص قرار نمیگیرد؛ چهرهای فراتاریخی و فراجغرافیایی؛ چهرهای ملکوتی، منسلخ از زمان و مکان.
در وجه نخست، حماسهای شکوهمند در زمانی کوتاه و در محدودﮤ جغرافیایی یک منطقه روی میدهد. از اواخر رجب سال 60 هجری تا صفر سال61 (بنا بر روایت مشهور).
ظرف زمانی این حادثه حدود هفت ماه است. از آن زمان که «ولید بن عُتبة بن أبیسفیان» والی مدینه از طرف یزید کسی نزد حسین(ع) فرستاد و از امام برای یزید بیعت خواست و امام امتناع کرد تا سخنرانی نیمه تمام امام زینالعابدین(ع) در شام؛ و سخنرانی حضرت زینب(س) در آنجا.
ظرف مکانی این حادثه شامل سه حوزﮤ اسلامی آن روز است: حجاز، عراق و شام. از مدینه به مکّه و از مکّه تا عراق: به سوی کوفه و تغییر مسیر به کربلا؛ سرزمین «کرب» و «بلا» و سیر کاروان اسیرانِ حامل: «مصیبت، حماسه و پیام» تا شام.
در وجه دوم، حقیقت جاوید «کربلا» و «عاشورا» برای همۀ زمانها و همۀ مکانها رخ مینماید. این شأن، به تمام انسانها مربوط میشود؛ باید خویش را بیابند و تکلیف خود را روشن کنند. اینکه
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 31 «قبله»شان کدام است، در کدام «صف» میایستند، به «اسفل سافلین» خود میل میکنند یا به «حقیقت» خویش روی مینمایند. در این وجه است این سخن بلند:
«مِثْلِی لَایُبایعُ لِمِثْلیهِ.»
همچون منی با چون او (یزید) بیعت نمیکند.
«حسینبنعلی(ع) وقتی سخن میگوید، نمیفرماید من با یزید بیعت نمیکنم، بلکه در نوع مواقع حساس چنین میگوید که مثل من، با مثل یزید بیعت نمیکند. یعنی این قضایا، قضایای شخصی نیست، بلکه تا تاریخ هست، این مبارزات هم هست. هر کسی که مثل من فکر کند، با کسی که مثل یزید فکر میکند بیعت نمیکند.» این سخن که چون منی با چون یزیدی بیعت نمیکند، دعوت همۀ مردمان است در همه زمانها و مکانها به رویارویی با ستم و ستمگران و عدم مداهنه و سازش با ایشان. این سخن فراتر از تاریخ و جغرافیا است.
در این وجه «کربلا» و «عاشورا» مکتبی سیّار است و حقیقتی فراتر از «زمین» و «زمان»:
«کُلُّ یوْمٍ عَاشُورَا وَ کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلَا.»
هر روز عاشوراست: مگر هر روز قیام است؟
همه جا کربلاست: مگر همه جا از خون گلگون است؟
آری: «کربلا» و «عاشورا» یعنی ظهور جلوههای زیبای حقیقت آدمی در عالم خاکی. «کربلا» و «عاشورا» دعوت به این امر است. پیام ملکوتی «عاشورا» این است. همگان نیازمند «کربلا» و «عاشورا» هستند. نیازمند خروج از «ظلمات» به سوی «نور». «حقیقت آدمی» به این میخواند. رسالت همۀ انبیا و اولیای الهی همین بوده است. «کتاب» و «دعوت» و «مبارزه» برای همین است.
«کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیکَ لِتُخْرِجَالنَّاسَ مِنَالظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِِ بِإِذْنِ رَبِِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِِ الْحَمِیدِ»
[این] کتابی است که آن را به سوی تو فرو فرستادیم تا مردم را به خواست و فرمان پروردگارشان از تاریکیها [ی گمراهی] به روشنایی [هدایت] بیرون آری، به راه آن توانای بیهمتا و ستوده.
همۀ تلاشها و ارسال رسل و انزال کتب برای آن است که این موجود خاکی از ظلمتها خارج شود و به سوی نور، به سوی حقیقت خود روی کند.
«تمام انبیا، موضوع بحثشان، موضوع تربیتشان، موضوع علمشان، انسان است. آمدهاند، انسان را تربیت کنند. آمدهاند، این موجود طبیعی را از مرتبۀ طبیعت به مرتبۀ عالی مافوق الطبیعه، مافوق الجبروت برسانند. تمام بحث انبیا در انسان است. از اوّل، هر یک از انبیا که مبعوث شدند، برای انسان
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 32 و برای تربیت انسان مبعوث شدند... انبیا آمدند که ما را هشیار کنند، تربیت کنند؛ انبیا برای انسان آمدند و برای انسانسازی آمدند. کتب انبیا، کتب انسانسازی است؛ قرآن کریم کتاب انسان است؛ موضوع علم انبیا انسان است. هر چه هست حرف با انسان است. انسان منشأ همۀ خیرات است؛ و اگر انسان نشود، منشأ همۀ ظلمات است. این موجود در سر دوراهی واقع است؛ یک راه، راه انسان و یک راه، راه منحرف از انسانیت است تا از چه حیوانی سر بیرون آورد.»
«کربلا» و «عاشورا» گشودن راه انسانیّت است؛ دعوتی است به خروج از مرتبۀ اسفلسافلین به سوی حقیقت اعلا علیّین. «کربلا» و «عاشورا» یعنی میتوان این گونه خروج کرد و کربلایی شد و رو به حق نمود و عاشورایی زیست. «کربلا» و «عاشورا» دعوت پیوستۀ سیر از مُلک به ملکوت است. این شأن حقیقی «کربلا» و «عاشورا» است.
شأن کربلا و عاشورا و حقیقت آدمی
آدمی واجد شأنی است ملکوتی که شأن حقیقی اوست که فطرتش پیوسته به آن میخواند، و نمیتوان بدان سوی رفت مگر با خروج از مرتبۀ حیوانی.
در کدامین زمان و مکان آدمی از این صیرورت بینیاز است؟ این صیرورت، دغدغۀ اصلی آدمی است. «کربلا» و «عاشورا» در این وجه افسانه نیست، داستان شدن انسانهاست؛ داستان روی کردن آدمی به حقیقتش است؛ عرصۀ تبیین چهرههای آدمی است؛ ساحت ظهور باطنهاست. چهرههای گوناگون انسان در این معرکه بخوبی آشکار میشود. چهرﮤ انسان اسیر خود و دنیا؛ چهرﮤ انسان آزاد شده از خود و دنیا؛ چهرﮤ انسان واصل شده به حقیقت خود.
«کربلا» عرصۀ مصاف دو گروه است:
یک سو آنان که فرشتگان دربارهشان گفتند:
«مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ.»
کسی که در زمین تباهی میکند و خون میریزد.
و درست گفتند که آدمی در مرتبۀ حیوانی موجودی تباهگر و خونریز است و خداوند نیز سخن آنان را نفی نکرد، بلکه به طور ضمنی آن را تأیید کرد و فرمود:
«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.»
من چیزی را میدانم که شما نمیدانید.
نفرمود شما اشتباه میکنید، این موجود تباهگر و خونریز نیست زیرا این موجود آنگاه که اسیر
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 33 خود و خودخواهیهاست، همین است.
دیگر سو آنان که متصف به صفات و کمالات خداوند هستند و به مقصدی که آدمیان برای آن آفریده شدهاند رسیدهاند؛ و آنان که در جهت این مقصد از چاه خود و خود خواهیها خارج شدهاند و در راه کمال سیر میکنند.
« وَمَن یخْرُجْ مِن بَیتِهِ مُهَاجِراً إِلَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی الله.»
و هر که از خانۀ خویش هجرتکنان به سوی خدا و پیامبرش بیرون آید سپس مرگ او را دریابد، همانا اجرش بر خدا باشد.
امام خمینی(ره) درباره این آیه شریفه میفرماید:
«یک احتمالش این است که این هجرت، یک هجرت از خود به خدا باشد، بیت نفس خود انسان باشد. یک طایفهای هستند که خارج شدند، هجرت کردند از این بیت ظلمانی، از این نفسانیت «مُهَاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ»؛ تا رسیدند به آنجایی که «أَدْرَکَهُالْمَوْتُ». به مرتبهای رسیدهاند که هیچ دیگر از خود چیزی نیست، دیگر تنعمات مطرح نیست، فقط الله است. آن که از بیت نفسانیتش خروج پیدا کرد، حرکت کرد و مهاجرت کرد «إِلَی اللهِ وَ اِلی رَسُولِ اللهِ» که آن هم «إِلَی اللهِ» است، «ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ»؛ و پس از این هجرت به مرتبهای رسید که «أََََدْرَکه الْمَوْْتُ»؛ دیگر از خودش هیچ نیست، هر چه هست از اوست. این را مشاهده کرد در این هجرت، اجرش هم «عَلَی اللهِ» است. یک طایفهای هستند که این طورند که هجرت کردهاند و به منتهی هم رسیدهاند، اجرشان هم «علی اللهِ» است. همیشه هم آنان در هجرتند. یک طایفهای هستند که هجرتی کردهاند اما نرسیدهاند به غایت هجرت که «أََََدْرَکَهُ الْمَوْْتُ» باشد. یک طایفه هم مثل ما هستند. اصلاً هجرتی نیست در کار. ما در همین ظلمتها هستیم. ماها به دنیا و به طبیعت و بالاتر از او به انانیّت خودمان در این چاه محبوسیم. ما در بیت هستیم یعنی در بیت نفسانیّت. روی این احتمال، نمیبینیم الّا خودمان را. هر چه میخواهیم برای خودمان میخواهیم. خود است، غیر از خود هیچ نیست.»
«کربلا» و «عاشورا» عرصۀ ظهور چهرههای آدمی است. یک سو آن تباهگران و خونریزان؛ و دیگر سو: «خلیفۀ خدا» و «هجرت کنندگان به سوی خدا و خلیفۀ او»؛ آنان که مقصد قرار گرفتن آدمی بر زمین هستند.
«وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ. قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.»
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 34 آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه قرار میدهم. گفتند: آیا کسی را در آن قرار میدهی که در آن تباهی کند و خون بریزد، و ما با ستایشت تو را منزّه میداریم و برای تو تقدیس میکنیم. فرمود: من چیزی را میدانم که شما نمیدانید.
این آیه مقصدی را که انسان به خاطر آن به سوی دنیا پایین آمد و نیز حقیقت خلافت انسان در زمین و آثار و خواص آن را بیان میکند. این سخنی است دربارﮤ نوع آدمی؛ فراتاریخی و فراجغرافیایی. این بحث دربارﮤ نوع انسان است و شایستگی خلافت از نظر استعدادی مربوط به نوع این موجود است و برتری انسان بر سایر موجودات به همین جنبۀ اوست و هر کس در این جنبه بهرﮤ بیشتری داشته باشد، درجۀ بالاتری در میان نوع انسان خواهد داشت. «خلیفه» به معنای جانشین است و جانشین هر کس باید عین مستخلف باشد تا عنوان «خلیفه» بر او صدق کند. «خلیفه» باید متصف به صفات و کمالات مستخلف باشد و آثار و تجلیات مستخلف را در خود ظاهر سازد؛ باید آیینۀ تمام نمای مستخلف باشد؛ باید بتوان کمالات و آثار علم و قدرت مستخلف را در او مشاهده کرد. و خداوند اعلام میدارد که میخواهد چنین موجودی را در زمین قرار دهد. موجودی که خلیفۀ اوست، جلوﮤ تمام عیار اوست، آیینۀ اوست.
از نظر فعلیّت، بعضی از افراد این نوع به مرتبه «خلیفةاللهی» دست مییابند و نه همه –نه اینکه امکان آن برایشان نباشد، بلکه آن را در خود محقّق نمیسازند- و عدّهای مظهر فعلی آن میشوند و هر کس استعداد تحقّق آن را در خود بیشتر داشته باشد، مقامش بالاتر است و مرتبهاش عالیتر در اینجا فرشتگان به مرتبهای از مراتب انسان که مرتبۀ حیوانیت اوست اشاره کردند و آن را مزاحم مرتبۀ خلافت یافتند. زیرا مرتبۀ خلافت همان گونه که از نان آن مشخص است، تمام نمیشود مگر آنکه خلیفه در تمام شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر نماینده و نمایشگر مستخلف باشد؛ و خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسما به اسمای حسنا و متصف به صفات علیا، اعم از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزّه از هر نقصی، و در فعلش مقدّس از هر شر و فسادی است.
خدای سبحان در پاسخ فرشتگان، این امر را که آدمی در زمین تباهی میکند و خون میریزد، نفی نکرد و نفرمود این موجود خونریزی نخواهد کرد و تباهی نخواهد نمود بلکه مطلبی دیگر را عنوان فرمود و آن اینکه در این میان امری هست که فرشتگان قادر به حمل آن نیستند ولی این خلیفۀ زمینی قادر به حمل و ایفای آن است. آری، انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش میدهد و اسراری را
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 35 تحمل میکند که در وسع و طاقت فرشتگان نیست؛ و این امر آنقدر ارزنده و والاست که امر تباهی و خونریزی را جبران میکند. پس یک سو چهرﮤ انسانی است ملکوتی، متصف به همۀ صفات و کمالات الهی، و آنان که در این جهت از خانۀ خویش خروج کردهاند و دیگر سو چهره آدمیانی که در مرتبۀ حیوانی متوقف شده، پستی و درندهخویی را به نمایش گذاردهاند. «کربلا» و «عاشورا» عرصهای است که در آن، این چهرهها به تمامی نمود مییابد.
مقصد آفرینش این است که آدمی از مرتبۀ ملکی خارج شود و به مرتبۀ حقیقی خود واصل گردد. مظهر همۀ اسماء و صفات الّهی شود. «معلَّم به همۀ اسماء» شود، «خلیفةالله» گردد؛ همان گونه که خداوند در اثبات شایستگی خلیفۀ زمینی به فرشتگان فرمود:
«وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ کُلَّهَا»
و خداوند همۀ اسماء را به آدم تعلیم کرد.
همۀ فضایل و شایستگیها و برتریهای انسان در علم به اسماء است زیرا خداوند در پاسخ به پرسش فرشتگان و در بیان این امر که چرا این موجود را خلیفۀ خویش قرار میدهد فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا». پس این بیان تعلیل سخن پیشین است که: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً».
چرا انسان- در مرتبۀ حقیقت خود- خلیفۀ خداست و چرا فرشتگان با همۀ مقام تقدیس و تسبیح خود به این مرتبت دست نیافتند؟ این راز در «علم به تمامی اسماء است». این علم در حقیقت نحوهای و مرتبهای از وجود است و اینکه فرمود خداوند تمامی اسماء را به آدم تعلیم کرد، یعنی او را آن سان آفرید که واجد تمامی اسماء باشد، مظهر ذات مقدس الهی به جمیع کمالات باشد زیرا در آن مرتبه بحث از الفاظ و اسامی و علم لغات آن گونه که ما میشناسیم نبود، بلکه ظهورات الهی و تجلیات و کمالات او بودند و واجدیت و مظهریت این اسماء مورد نظر بود و همۀ شایستگی و شرافت انسان به سبب وجودش است که به گونهای آفریده شده است که میتواند مظهر همۀ اسماء و صفات الهی باشد. در تبیین این امر امام خمینی(ره) – بنابر مشرب حکمای اُنسی- نکتهها فرمودهاند که بدان اشارهای میشود.
«ذات اقدس الهی هیچگاه بر موجودی ظاهر نمیشود مگر در حجاب اسمی از اسمائش و صفتی از صفاتش. زیرا غیب هویّت و ذات احدیّت برای هیچ کس بجز در حجاب تعیّن اسمی ظهور نمیکند و در هیچ عالمی بجز در نقاب تجلی صفتی ظاهر نمیشود.»
کنه ذات بدون حجاب اسماء و صفات بر احدی آشکار نمیشود، به بیان عارف شیرازی:
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 36 عنقا شکار کس نشود دام بازچین کانجا همیشه باد به دست است دام را
دست انسان از آن مرتبۀ ذات کوتاه است و آن مرتبۀ ذات را کسی نمیشناسد غیر از خود ذات مقدس
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا
آن چیزی که بشر میتواند به آن دسترسی پیدا کند اسماءالله است. و همۀ موجودات در همۀ مراتب وجود، مظاهر اسماء و صفات الهی هستند و هیچ چیز از مظهریت اسماء و صفات الهی خارج نیست. سلسلۀ وجود و مراتب آن و دایرﮤ شهود و مدارج و درجات آن، همگی اسماء الهی میباشند، زیرا اسم به معنای علامت است و هر آنچه از حضرت غیب، قدم به عالم وجود گذاشته علامتی است از برای خلاق خود و مظهری است از مظاهر پروردگارش. همۀ عالم اسمالله است، تمام عالم، چون اسم نشانه است، همۀ موجوداتی که در عالم هستند اینها نشانۀ ذات مقدّس حقتعالی هستند.
در تعریف اسم گفتهاند: اسم عبارت است از ذات یا صفت معینی از صفاتش و تجلّی مخصوصی از تجلیّاتش؛ اسم یعنی ذات در حال اتصاف به صفتی از صفات. یعنی وقتی ذات به همراه صفتی از صفات در نظر گرفته شود، اسم حاصل میشود، مثلاً «الرحمن» عبارت است از ذاتی که با رحمت منبسط تجلّی کرده باشد و «رحیم» عبارت از ذاتی است که با رحمتی که بسط کمال است تجلّی کند؛ ذات به همراه صفت «علم» میشود اسم «عالم» و با صفت قدرت میشود اسم «قادر» و...
اسماء الهی از نظر محیط و محاط بودن و وسعت و تنگی دامنۀ خود، با یکدیگر متفاوتند و بعضی فوق بعضی و بعضی شامل بعضی دیگرند. محیط بودن و محاط شدن و رئیسی بودن و مرئوس شدن در میان اسماء الهیه برقرار است. چه بسا که اسمی از اسماء الهی به اسماء جمال احاطه دارد مانند «الرحمن» و چه بسا که اسمی از اسماء الهی به اسماء جلال محیط است مانند «المالک» و «القّهار».
همانگونه که اسماء الهی از نظر محیط بودن و مراتب مختلفند، این حقیقت دربارﮤ موجودات که مظاهر اسماء هستند نیز واقع است و حیطۀ وجودی و مرتبۀ هر موجودی به اسمی بستگی دارد که این موجود مظهر آن اسم است در میان اسامی خداوند، اسم«الله» جامع همۀ اسمهای دیگر است. «الله» یک جلوﮤ جامع است، یک جلوهای از حقتعالی است که جامع همۀ جلوههاست. و از همین رو
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 37 آن را برای ذات پروردگار عَلَم میگیرند و میگویند اسم«الله» بجای عَلَم است برای ذات مستجمع جمیع کمالات و یا آن را اسم جامع گویند که شامل همه اسماء دیگر است. پس در حقیقت سایر اسماء الهی تفصیل اسم«الله» است و اسم«الله» اعظم اسماء الله است. از آنجا که هر اسمی مظهری دارد، اسم«الله» نیز مظهری دارد؛ مظهر اسم«الله» انسان است و همانطور که اسم«الله» جامع کمالات همۀ اسماء است، حقیقت انسان نیز جامع همۀ کمالات تمام موجودات و مخلوقات است. و چون آدم مظهر اسم الله اعظم بود لیاقت خلافت الله را در همۀ عوالم به دست آورد. انسان از چنین حقیقتی برخوردار است و همۀ تلاشها برای این بوده است که این حقیقت ظهور یابد و انسان از «اسفلسافلین» به «احسن تقویم» خود سیر کند:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَسَافِلِینَ»
ما انسان را در بهترین هیئت و صورت وجودی آفریدیم، بعد او را به مراتب پایین و به اسفلسافلین نازل کردیم.
آدمی قوس نزولی را طی کرده است و باید قوس صعودی را طی کند، و این سیر جز با «هجرت» و «جهاد» میسّر نیست. رسالت همۀ انبیا و اولیای الهی خارج ساختن انسان از بتخانۀ خودش و سیر دادن او از «خانۀ طبیعت» او به «خانۀ حقیقت» اوست. امام خمینی(ره) در این باره میفرماید:
«تمام انبیا که مبعوث شدهاند، تمام کتب آسمانی که آمدهاند، برای این است که این انسان را از این بتخانه بیرونش بیاورند و این بت را بشکنند و خداپرست بشوند. همۀ انبیا آمدند برای اینکه این عالم را الهیاش کنند بعد از اینکه یک عالم شیطانی است، یک عالمی است که حکومت، حکومت شیطان است. در ما آن که حکمفرما است، شیطان است، ما تابع شیطان هستیم؛ هوای نفس از جلوههای شیطان است و حکومت در ما، حکومت شیطان است. هر عملی هم که میکنیم عمل شیطانی است؛ و هر کاری بکنیم مادامی که آن شیطان بزرگ که نفس است، نفس امّاره است، مادامی که او هست، هر کاری که ما انجام بدهیم با یک انانیّت انجام میدهیم، روی انانیّت که انجام دادیم تبع شیطانیم. سلطنت شیطان الان بر ما مستولی است. آن وقت که «هجرت» بکنیم و به تعلیم انبیا، و به تعلیم اولیا، «هجرت» بکنیم از این منزل، و پشت بکنیم به این انانیّت، از این چاه داریم میرویم آن طرف... کسی که بخواهد کمال پیدا کند باید این «هجرت» را بنماید. کسی که بخواهد از انانیّت بیرون برود باید با «مجاهده»، این «هجرت» را بکند؛ «مجاهدت» کند و این «هجرت» را بکند.»
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 38 دعوت کربلا و عاشورا
همۀ دعوتهای الهی، مبارزهها و تلاشها برای این بوده است که آدمی موفق به این صیرورت شود. «کربلا» و «عاشورا»، جلوﮤ زیبای این دعوت، مبارزه و تلاش است. حسین(ع) همگان را به «کربلا» و «عاشورا» و به تأسّی از خود فرا میخواند:
«فَلَکُمْ فِیّ أُسْوَةٌ.»
من سرمشق و الگوی شما [در حیات و ممات] هستم.
این دعوتنامهای است برای «فطرتها» که فراتاریخی و فراجغرافیایی هستند. او همگان را به یاری میخواند:
«هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَاللهِ فِی إِعَانَتنَِا؟»
آیا یاری کنندهای هست به امید خدا ما را یاری دهد؟
همۀ مردمان را، در همۀ تاریخ. او همه را میخواند تا نجات بخشد و از اسارت حیوانیت و حکومت شیطان نجات دهد. او از گمراهی مردم، از اینکه در مرتبۀ حیوانی بمانند و بمیرند، از اینکه شیطان را بپرستند رنج میبرد. او همچون رسول خدا(ص) از گمراهی و سقوط مردمان رنج میبرد و بدبختی و شقاوت آنان بر او گران بود.
«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أََنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ، حَرِیصٌ عَلَیکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَئُوفٌ رَحِیمٌ.»
هر آینه پیامبری از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و بر هدایت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.
حسین(ع) چونان پیامبر خدا(ص) مظهر رحمت خدا بود و سعادت و نجات مردمان را میجست و همچون پدرش علی(ع) در این راه تلاش میکرد. امام خمینی(ره) در این باره فرموده است:
«آنها چون مظهر رحمت خدا هستند، میخواهند همۀ مردم سعادتمند باشند. وقتی میبینند که مردم این طور هستند، مردم دارند دسته دسته به جهنّم میروند، دسته دسته برای خودشان جهنّم تهیه میکنند، آنها از این رنج میبرند.»
پیامبر خدا(ص) و اوصیای آن حضرت چنان نسبت به مردمان محبّت و دلسوزی داشتند و برای نجات و رستگاری آنان تلاش و پافشاری میکردند که در این راه همه گونه سختی و مصیبت را به
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 39 جان میخریدند. آنان از ایمان نیاوردن مردمان چندان دچار غم و اندوه میشدند که ناگفتنی است. خدای رحمان در بیان شدّت شفقت و مهربانی رسول بزرگوار اسلام(ص) بر تمام افراد بشر فرموده است:
«لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ.»
گویی میخواهی جان خود را از شدّت اندوه از دست دهی به خاطر اینکه آنها ایمان نمیآورند. و نیز خطاب به آن حضرت فرمود:
«فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَمْ یُؤْمنُوا بِهذَاالْحَدِیثِ أَسَفاً.»
گویی میخواهی خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاک کنی، اگر آنها به این گفتار ایمان نیاورند.
عشق و علاقه رسول رحمت به بندگان خدا تا این اندازه بود که همۀ آنان را چون فرزندان دلبند و پارﮤتن خود میدانست و خیر و سعادت ایشان را میخواست و چون میدید به راه گمراهی میروند سخت اندوهگین میشد و این اندوه چندان جانفرسا بود که خداوند با آیات یاد شده آن حضرت را دلداری و تسلّی داد. امام خمینی(ره) درباره این حقیقت چنین مینویسد:
«راستی چرا پیمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ایمان نیاوردن مشرکان آن گونه تأسف و تأثّر جانفرسا داشت که مخاطب شد به خطاب «َلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لمْ یؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً». جز آنکه به همۀ بندگان خدا عشق میورزید و عشق به خدا، عشق به جلوههای اوست. او از حجابهای ظلمانی خودبینیها و خودخواهیهای منحرفان که منجر به شقاوت آنان و منتهی به عذاب الیم جهنم که ساخته و پرداختۀ اعمال آنان است رنج میبرد و سعادت همه را میخواست؛ چنانکه برای سعادت همه مبعوث شده بود. مشرکان و منحرفان کوردل با او که برای نجات آنان آمده بود، دشمنی میکردند... و اهل معرفت میدانند که شدّت بر کفّار که از صفات مؤمنین است و قتال با آنان نیز رحمتی است و از الطاف خفیّه حق است و کفّار و اشقیا در هر لحظه که بر آنان میگذرد بر عذاب آنان که از خودشان است افزایش کیفی و کمّی «الی ما لانهایة له» حاصل میشود. پس قتل آنان که اصلاح پذیر نیستند، رحمتی است در صورت غضب و نعمتی است در صورت نقمت؛ علاوه بر آن رحمتی است بر جامعه، زیرا عضوی که جامعه را به فساد کشاند چون عضوی است در بدن انسان که اگر قطع نشود او را به هلاکت کشاند.»
گمراهی و شقاوت و بدبختی یزیدیان بر حسین(ع) نیز مانند جدّش گران بود و او را سخت
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 40 رنج میداد. استاد شهید مرتضی مطهری دربارﮤ این چهرﮤ حماسۀ حسینی یادآور میشود:
«بدبختی دشمنان پیغمبر بر پیغمبر گران بود. آنها خودشان که نمیفهمیدند. این بدبختیها بر اباعبدالله گران بود. یک دفعه سوار شتر میشود و میرود، باز میگردد، عمامه پیغمبر را به سر میگذارد، لباس پیغمبر را میپوشد، سوار اسب میشود و به سوی آنها میرود بلکه بتواند از این گروه شقاوتکاران کسی را کم کند. در اینجا میبینیم حسین یک پارچه محبّت است، یک پارچه دوستی است که حتّی دشمن خودش را هم واقعاً دوست دارد.»
آن حضرت سراپا مهر و رحمت بود و برای نجات فرورفتگان در غفلت و ظلمت تلاش میکرد.
من خدا چهرم، شما ابلیس چهر من همه مهرم، شما غافل ز مهر
رحمت من در مثل همچون هماست سایهاش گسترده بر فرق شماست
چون کنم چون؟ نفس کارفرمایتان میکند محروم از این سایهتان
غیر کافر کس ز من محروم نیست از هما محروم غیر از بوم نیست
دعوت «هَلْ مِنْ نَاصِرٍ یَنْصُرُنِی» حسین(ع) تلاشی است برای خارج ساختن خفتگان در بستر شقاوت به سوی سعادت. او همۀ فرورفتگان در غفلت را ندا میدهد؛ به عدم بیعت با یزید میخواند. یزید در چهرﮤ حاکمان جور و زمامداران خودسر، یزید در چهرﮤ سرمایهداران خون آشام، یزید در چهرﮤ مزوّران دنیا طلب، یزید در چهرﮤ پرستندگان خویش. و تا انسان از چاه ظلمانی خودخواهی و دنیا طلبی خارج نشود، دستش در دست یزیدیان است و آلوده به خون حسینیان. «کربلا» و «عاشورا» به خروج از همۀ این نسبتها فرامیخواند.
«عاشورا» یعنی دریدن غفلتها و زدودن حجابها.
«عاشورا» یعنی طرد اباحیگری.
«عاشورا» یعنی شکست تقدم منطق طلب سود و نتیجه بر منطق ادای تکلیف و وظیفه.
«عاشورا» یعنی شکست اصالت دادن به کمیّت.
«عاشورا» یعنی خروج از ذلّت بندگی غیر و رو کردن به عبودیّت حق و رسیدن به عزّت ربوبیّت.
«کربلا» و «عاشورا» دعوت و قیامی است همیشگی برای آزادی انسانها از غل و زنجیرهای بازدارنده از شکوفایی حقیقت آدمی.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 41 «وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
و بار گران و بند و زنجیرشان را از آنها فرو مینهد؛ پس کسانی که به او گرویدند و او را بزرگ و گرامی داشتند و یاریش کردند و از آن نوری که با او فرو آمده (قرآن) پیروی نمودند، ایشانند رستگاران.
آنان که به حسین(ع) بگروند، آزادی حقیقی را مییابند که او از خاندانی است که رسالتشان آزاد کردن است؛ او مولاست.
کیست مولا آن که آزادت کند بند رقّیت زپایت واکند
حماسۀ حسینی، حماسۀ آزاد شدن از اسارتها و تلاش در جهت ظهور حقیقت آدمی است. و امروز بیش از هر زمان به «کربلا» و «عاشورا» نیاز است زیرا آدمی سخت در اسارت است. همه چیز را رنگ مادی زده و در سیطرﮤ کمیّت آورده است. بشر امروز:
«دچار بیماری مادیگری افراطی است که عبارت از عاری کردن اشیا از هرگونه جنبۀ معنوی است. این مادیگری در مغرب زمین نخست حکومت و قدرت را به صورت حکومت و قدرت دنیوی و غیرروحانی تلقّی کرد، هر چند که در قرون وسطی و حتّی در دورانهای بعد از آن، تا وقتی که نهادهای سیاسی سنتی و میراثی، نیمهجانی داشت حتّی همان مادیت نیز از اهمیتی معنوی برخوردار بود. پس از حکومت، تفکر نیز شکل علم و فلسفۀ مادی به خود گرفت. بعد از آن نوبت به هنر و شاخههای آن رسید و سرانجام اکنون زمان خود «مذهب» فرارسیده است. طغیان رنسانس، این جریان را به صورت سیر تدریجی به سوی کسب کمال آزادی وانمود کرد، امّا اینک که همان جریان به چنین وضع خطرناکی رسیده است، عدۀ بسیاری تصدیق میکنند که در حقیقت، پس از رنسانس، بشر آزاد شد تا تنها آزادی واقعی ممکنی را که در کف داشت از دست بدهد و این آزادی همان حریت معنوی بود، و بجز این، هر آنچه به ظاهر آزادی محسوب شود، در حقیقت هیچ نیست، مگر اسارتی که یا به دست قوای طبیعی بیرونی و یا به زنجیر شهوات درونی بشر ایجاد گشته است.»
شأن «کربلا» و «عاشورا» حریت بخشیدن است و هر که گام در «کربلا» نهاد و «عاشورا» را پذیرا شد، حر شد و از دوزخ رست و به بهشت آزادگی پیوست. همان گونه که «حر بن یزید ریاحی» چنین شد.
«حر» در میان پرتگاهی قرار گرفته بود و حسین(ع) نجاتش داد. او میان «آزاد» بودن و «آزاده»
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 42 بودن، آزادگی را اختیار کرد. آن که خود را به دنیا فروخت «آزاد= اباحی» است و آن که خود را در اختیار حق قرارداد «آزاده= حر» است. آن گونه که «حر» خود را در اختیار قرارداد. زمانی که اوضاع و احوال بر حسین(ع) تنگ شد، «حر» خود را میان انتخابی سخت یافت. او که هرگز در هیچ میدانی نهراسیده بود، او که از دلاورترین مردم کوفه بود، لرزه بر اندامش افتاد: خود را در پرتگاه جهنّم میدید. «مهاجر بن اوس» که او را چنین یافت، گفت: «من در کار تو درماندهام، تو را چه میشود؟ این چه حالی است که تو پیدا کردهای، حال آنکه دلاورترین افراد کوفهای؟» «حر» پاسخ داد:
«وَاللهِ إِِنِّی أُخَیِّرُ نَفْسِی بَینَالْجَنَةِ وَ النَّارِِ، فَوَاللهِ لَاأُُخْتَارُ عَلَی الْجَنَّةِ شَیئاً، وَلَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرُِّقْتُ.» (به خدا سوگند خود را مخیّر میان بهشت و دوزخ مییابم، و به خدا سوگند هر چند پاره پاره شوم و پیکرم به آتش سوزد، جز راه بهشت را اختیار نخواهم کرد.) آنگاه به سوی امام خویش رفت و از امامت کفر و باطل جدا شد. با حالی زار تقاضای توبه کرد. حسین(ع) فرمود: «نَعَمْ یَتُوبُ اللهُ عَلَیکَ.» (آری، خدا توبه تو را میپذیرد).
و این چنین «حر» بودن، رفتن و به دوست پیوستن را انتخاب کرد. پس از آنکه آتش جنگ شعلهور شد و جمعی کشته شدند، «حر» حمله آورد و به دنبال نبردی سخت و قهرمانانه به شهادت رسید. حسین(ع) دربارهاش فرمود:
«أَنْتَ الْحُرُّ کَمَا سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرّاً فِیالدُّنیا وَ الْاخِرَةِ.»
همچنان که مادرت تو را نامید، تو واقعاً در دنیا و آخرت حرّ هستی.
«حر»، این چنین «آزاده» گشت و آنان که در صف مقابل ایستادند، کسانی بودند که خود را از تعهّد الهی آزاد ساخته بودند و با نفس امّارﮤ خویش پیمان بسته بودند؛ لذا خود را به بهای اندک فروختند.
«وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیهِ مَنْ غَرََّتْهُالدُّنیا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالأَارْذَلِ الَأَرْنی وَ شَری آخِرَتَهُ بِالثََّمَنِ الْأَرْکَسِ.»
و آنان که بر ضد آن حضرت همدست شدند، کسانی بودند که دنیا فریبشان داد و بهرﮤ خود را در ازای بهایی ناچیز فروختند و آخرت خود را مقابل بهایی اندک از دست دادند.
حسین(ع) قیام کرد تا همگان را از غل و زنجیرهای جهالت و گمراهی برهاند، همگانه را «حر» سازد:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنُ اَلْجَهَالَةِ وَ حَیرةِ الضَّلَالَةِ.»
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 43 او جان (خون قلب) خود را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالت و نادانی و سرگردانی در گمراهی برهاند.
امّا آنان هوس و گمراهی را برگزیدند:
«وَ تَغْطَرَسَ وَ تَرَدّی فِی هَوَاهُ.»
و بزرگی کردند و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون ساختند.
دنیا مانع ظهور حقیقت آدمی
دنیا که حبّ آن منشأ و سرآغاز همۀ خطاهاست و بذر همۀ فتنهها و بدبختیهاست، آنان را بازداشت تا به ندای حسین(ع) لبّیک گویند و کربلایی و عاشورایی شوند. سخنانی که میان حسین(ع) و «عمر بن سعد» گذشته است نمونهای خوب در دریافت این واقعیت است.
در شب هشتم یا نهم محرم، حسین بن علی(ع) یکی از یاران خود به نام «عمرو بن قُرظۀ انصاری» را به نزد «عمر بن سعد» فرستاد تا با یکدیگر ملاقات و گفتگو کنند. «عمر سعد» با این پیشنهاد موافقت کرد و حضرت شبانه با بیست تن از یارانش به سوی خیمهای که در وسط دو لشکر برپا شده بود حرکت کرد و دستور داد یارانش به جز برادرش «ابوالفضل» و فرزندش «علی اکبر» وارد خیمه نشوند. «عمر سعد» هم به یارانش که تعداد آنها نیز بیست تن بود همین دستور را داد و تنها فرزندش «حفص» و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند. حضرت فرمود:
«یا ابْنَ سَعْدٍ وَیحَکَ أَتُقاتِلُنی؟ أَمَا تَتَّقِی اللهَ اَلَّذی اِلَیهِ مَعَادُکَ؟ فَأَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ. یا هَذا ذَرْ هؤُلَاءِ القَوْمِ وَکُنْ مَعِی فَِانَّهُ أَقْرَبُ لَکَ مِنَ اللهِ.»
ای پسر سعد آیا میخواهی با من جنگ کنی؟ آیا از خدایی که بازگشت به سوی اوست نمیترسی؟ و میدانی من فرزند چه کسی هستم. این قوم را رها کن و با من باش که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجه اوست.
«عمر سعد» در پاسخ امام گفت: «میترسم در این صورت خانهام را در کوفه ویران کنند.» امام فرمود: «من به هزینۀ خود برایت خانهای میسازم.» «عمر سعد» گفت: «میترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند.» امام فرمود: «من در حجاز بهتر از این باغها که در کوفه داری به تو میدهم.» «عمر سعد» گفت: «زن و فرزندم در کوفه است و از سلامت آنان بیم دارم.» امام فرمود: «من سلامت ایشان را تضمین میکنم.» «عمر سعد» ساکت شد؛ چه بگوید، چه بهانهای بیاورد. دنیا حجاب حقیقت است، دنیای انسان همان است که در خود اوست. امام(ع) همۀ تلاش خود را کرد تا «عمر سعد» را
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 44 نجات دهد، او را از مرتبۀ حیوانی خارج سازد و به سوی حقیقتش بکشاند که شأن انسان واصل به حقیقت، جز این اقتضا ندارد. اما او نخواست، امام(ع) چون از توبه و بازگشت وی مأیوس شد برخاست در حالی که چنین میفرمود: «[چرا این قدر در اطاعت شیطان پافشاری میکنی] خدایت در بسترت تو را بکشد و در قیامت گناهت را نبخشاید. به خدا سوگند امیدوارم از گندم عراق نصیبت نگردد مگر به اندازﮤ کم (عمرت کوتاه باد).» [و چنین شد]. «عمر سعد» از سر استهزاء گفت: «جو عراق برای من بس است.» امام(ع) پس از ورود به کربلا، این شأن (دنیاطلبی) را که مانع نجات انسانهاست معرفی فرمود:
«النَّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَالَّذینُ لَعِقٌ عَلی أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَادَرَّتْ مَعَایشُهُمْ.»
مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقۀ زبانشان، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفاه است.
آدمی هر چه را دوست بدارد، گرد آن طواف میکند و بر مدار آن سیر مینماید. امام صادق(ع) در بیان نورانی خویش این حقیقت را این گونه ترسیم کرده است:
«إِذَا رَأَیتُمُ الْعَالِمَ مُحِبًّا لِدُنیاهُ فَاتِّهِموُهُ عَلی دِینِکُمْ، فَإنَّ کُلَّ مُحِبٍّ لِشَیءٍ یَحوُطُ مَا أَحَبَّ.»
چون عالم را دنیا دوست دیدید، او را نسبت به دینتان متهم دانید (از او دینتان را نگیرید و بدانید که دینداریش فریب است) زیرا دوستدار هر چیزی گرد محبوبش میگردد.
دعوت حسین(ع) دعوت به دل کندن از دنیا و رفع مانع کمال و خروج از مدار «انیّت» و «انانیّت» و دخول در مدار «توحید» و «عبودیّت» است؛ رفع «اسارت» و «حریّت» یافتن است: کنار گذاشتن «ذلّت» و دست یافتن به «عزّت» است.
این دعوت همچنان به گوش میرسد و هر که را که بدان لبّیک میگوید حیات میبخشد و حقیقت وجودیاش را شکوفا میکند. درود و سلام خدا و فرشتگان و بندگان صالح بر او باد.
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت حریّت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوﮤ خیرالامم چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت لاله در ویرانها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است پس بنای لااله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر خود نکردی با چنین سامان سفر
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 45 دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد دوستان او به یزدان هم عدد
سر ابراهیم و اسمعیل بود یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عز او چون کوهساران استوار پایدار و تند سیر و کامکار
تیغ بهر عزّت دین است و بس مقصد او حفظ آیین است و بس
ما سواله را مسلمان بنده نیست پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد ملت خوابیده را بیدار کرد
نقش الّا الله بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعلهها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان اشک ما بر خاک پاک او رسان
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 46 پای نوشتها:
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 47