زود میگفتند: این کار خداست
پرسوجو از کار او کاری خطاست
هرچه میپرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت میکند
تا شدی نزدیک، دورت میکند
کج گشودی دست، سنگت میکند
کج نهادی پای، لنگت میکند
تا خطا کردی، عذابت میکند
در میان آتش، آبت میکند...
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود
خواب میدیدم که غرق آتشم
در دهان شعلههای سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم بارانِ گُرزِ آتشین
محو میشد نعرههایم، بیصدا
در طنین خندهی خشمِ خدا...
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هرچه میکردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خندهای بیحوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرفِ فعل ماضی سخت بود
چشمه و فریدون کیسهها را خالی کردند روی زمین. عروسکهای یک چشم و یک پا و کچل، ماشینهای بدون لاستیک و بدون بار، دو تا فرفره چوبی، یک شمشیر رنگ و رورفته پلاستیکی، مدادهای قد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 505صفحه 7