و حالا که از کارش بازنشسته شده بود. بیشتر از قبل تنها شده بود. آقای هوپی در زندگیاش به دو چیز عشق میورزید. اولی گلهایی بود که در بالکن خانهاش پرورش میداد. او گلهایش را در گلدان، تشت و سبد میپروراند. در تابستان بالکن کوچولویش رنگارنگ و معرکه میشد.
دومین عشق آقای هوپی رازی بود که آن را فقط برای خودش در سینه مخفی کرده بود، بالکنی که درست زیر بالکن آقای هوپی قرار داشت، کمی بیشتر از بالکن او از ساختمان بیرون آمده بود. طوری که آقای هوپی همیشه از آنجا دید خوبی داشت و میتوانست از اوضاع آن پایین باخبر شود. این بالکن متعلق به بانوی میانسال و جذابی به نام خانم سیلور بود او زنی بیوه بود و به تنهایی زندگی میکرد. با اینکه خانم سیلور روحش هم خبر نداشت ولی قضیه عشق مخفی آقای هوپی همین خانم بود. او سالها از بالکنش به آن خانم عشق میورزید. ولی چون مرد بسیار کمرویی بود هیچوقت نتوانسته بود خودش را راضی کند و درباره علاقهاش به خانم سیلور حتی کوچکترین اشارهای کند. هر روز صبح آقای هوپی و خانم سیلور گفتگویی مؤدبانه را با هم رد و بدل میکردند. یکی از بالا به پایین نگاه میکرد و دیگری از پایین به بالا. ولی این قضیه همیشه به همین صورت بود.
فاصله بین دو بالکن شاید بیشتر از چند متر نمیشد ولی برای آقای هوپی یک میلیون کیلومتر به نظر میرسید. خیلی دوست داشت خانم سیلور را به صرف چای و بیسکویت به آپارتمانش دعوت کند. ولی هر بار که میخواست کلمات را در دهانش جُفت و جور کند دل و جرأتش را از دست میداد. همانطور که گفتم او مرد خیلی خیلی کمرویی بود...
ادامه داستان را در کتاب که به بهای 2600 تومان چاپ و منتشر شده است بخوانید.
جزیره ماداگاسکار در جنوب شرقی آفریقا بهترین محل برای مخفی شدن دزدان دریایی و اموال دزدی آنها بود. ماداگاسکار بیشتر محل مخفی شدن دزدان دریایی بود که در اقیانوس هند فعالیت میکردند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 501صفحه 35