داستانهای آقا کله پوک
یک داستان خندهدار
عباس قدیر محسنی
آقا کله پوک یک روز کنار خیابان ایستاده بود و منتظر اتوبوس بود که چشمش افتاد به کفش کتانیاش. مدتی به کفشهایش نگاه کرد و بعد از روی کنجکاوی سوراخهای کفشهایش را شمرد. هر کفشش ده تا سوراخ داشت. پنج تا یک طرف و پنج تا هم طرف دیگر. آقا کله پوک به کفشهای مرد بغل دستیش نگاه کرد. کفشهای او هم ده تا سوراخ داشتند و کفشهای بغل بغل دستی هم ده تا. بعد به دکمههای پیراهنش نگاه کرد و آنها را شمرد، شش تا بود. پیراهن بغل دستیش شش تا دکمه داشت، اما بغل بغل دستی پیراهنش پنج تا دکمه داشت. آقا کله پوک کمی تعجب کرد و دوباره دکمههای بغل بغل دستی را شمرد، پنج تا بود. آقا کله پوک فکر کرد شاید یکی از دکمههای پیراهن بغل بغل دستی افتاده است، شاید هم یک دکمهاش را همراه پیراهنش زده است توی شلوارش. شاید هم...
دزدان دریایی اقیانوس هند
«ویلیام کید» دریانوردی بود که از سوی دربار انگلستان مأموریت داشت از کشتیهای انگلیسی که از هند برمیگشتند، محافظت کند. هند مستعمره انگلستان بود. او پس از چندی خود به یک دزد دریایی مشهور در اقیانوس هند تبدیل شد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 501صفحه 16