
بعد از عمری، یه روز بازی
امیرمحمد لاجورد
آدم نمیدونه پس کجا میتونه یک دل سیر بازی کنه. بعد از عمری یه روز جمعه همه فامیل خانه خاله اکرم جمع شده بودیم و ما بچهها میخواستیم بازی کنیم. مگه گذاشتند. نگذاشتند که. فرستادنمان حیاط و گفتند یه روز جمعه جمع شدهایم و میخواهیم دو کلمه با هم تعریف کنیم البته اگر بگذارید. ما هم رفته بودیم حیاط و برای خودمان بازی میکردیم که..
آقای همسایه: «سرسام گرفتم، چه خبره؟ برید توی خانهتان بازی کنید.» ما هم مثل بچههای خوب رفتیم دوباره تو و شروع کردیم برای خودمان به بازی کردن...
البته تو اتاق نرفتیم و همانجا توی راه پله شروع کردیم به بازی کردن چون میترسیدیم سروصدا کنیم و بعد مامانهایمان اذیت شوند. خیلی داشت بهمان خوش میگذشت. اینقدر خوب بود.
خاله اکرم: «مخم ترکید. آخه این چه طرز بازی کردنه؟ میافتید و خدای نکرده یه بار یه جایتان میشکنه. برید بیرون ببینم...»
خاله اکرم ما را برد حیاط و سفارش کرد همانجا آرام بازی کنیم. هر چند وقت یکبار هم میآمد و سری به ما میزد. خاله اکرم: «باز چی شده؟» رویا: «نوبت منه رضا بلند نمیشه.» خاله اکرم: «رضاجان، بارکالله آقا پسر بلندشو رویا هم بازی کنه.»
در کشورهایی که مردم عادت به استفاده از دوچرخه دارند، کنار خیابانها منطقه جداگانهای برای عبور و مرور دوچرخه طراحی شده است که امنیت دوچرخهسوار را تضمین میکند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 469صفحه 38