
بابا: (( پسرم فرهاد، دم در چیزی نگفتم اما اصلا از طرز صحبت کردنت با فرهود خوشم نیامد. دوست ندارم که دیگه
این طوری صحبت کنی. درس و مشقت را نوشتی؟)) فرهاد: (( میخواستم بنویسم که این فیلمه شروع شده. خیلی قششنگه، بعدش میروم و مینویسم.)) بابا: (( من قبلا این فیلم را دیدهام. به نظر من هم خیلی جالبه. قهرمانش شخصیت گیرایی داره. رفتارش طوریه که از او یک قهرمان میسازه. من که خیلی دلم میخواست مثل او باشم. تو چی؟ فکر میکنم وقتی به این فیلم نگاه میکنیم باید خیلی چیزها را هم ازش یاد بگیریم...))
مامان: (( چقدر ریخت و پاش کردهای؟ جمعشان کن میخوام سفره بیندازم.)) فرهاد: (( الان؟ یه ذره صبر کن بذار درسم را بنویسم ...)) مامان: (( بلند شو، بلند شو وقت شامه، بابات حتما گرسنهشه. از ظهر تا حالا برای درسات وقت نبود؟))
آخآخ، خیلی دیر شده. اه، آخه الان وقت شکستن نوک مداده؟ مدادتراشم کو؟ حالا با چی مشقهامو بنویسم ...؟
بابا: (( چیه؟ چقدر غر میزنی فرهاد.)) فرهاد: (( نوک مدادم شکسته بابا.)) بابا: (( به ساعت نگاه کن ببین چنده. الان وقت خوابه و تو هنوز درسهات مانده.))
فرهود: (( داداش، میخوای مدادم را بدم تا مشقت رابنویسی. مدادتراشم را ... )) فرهاد: (( نه نه نه. تو هم که با اون مدادتراشت منو کشتی.))
ای داد، چرا فرهاد این جوری نگاه میکند؟ توی چشمهایش مقداری شرارت جمع شده و توی کلهاش انگار نقشههای شومی کشیده میشود.
خود فرهاد معتقد است بعضیها با کارهایشان، کاری میکنند که اعصاب آدم خرد میشود و انسان مجبور میشود کارهای ناشایستی بکند، مثلا دستش را ببرد توی کیف برادرش و ...
تاکنون بیش از 650 پولسار شناخته شده است. اما حدس زده میشود ممکن است بیش از یکصدهزار پولسار فعال دیگر در کهکشان ما فعال باشند. پولسارها احتمالاً از متلاشی شدن سوپرنواها بهوجود میآیند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 463صفحه 38