مجله کودک 421 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 421 صفحه 16

تو چقدر مهربانی وقت خداحافظی بود. "ریّان" که قلب لطیفی داشت، مانده بود که با چه رویی از امام رضا (ع) جدا شود.و او باید به مسافرتی دور و دراز می رفت و شاید دیگر امام خوئد را نمی دید. ریّان وسایل سفرش را آماده کرد.و شترش را به یکی از خدمتکاراهای امام رضا (ع) سپرد و گفت:" به او یک سطل آب بده، تا من به امام (ع) وداع کنم." سپس به طرف اتاف امام (ع) رفت. حضرت منتظرش بود. ریّان نزدیک اتاق که رسید فکر کرد :" یادم نرود که دو چیز را از مولایم بخواهم، اول این که یکی از پیراهن هایش را به من بدهد تا وقتی که از دنیا می روم. بدنم را در آن کفن کند، تا خداوند گناهانم را ببخشد؛ دوم این که مقداری پول از ایشان بگیرم تا برای دخترانم چند انگشتر بخرم و سوغات ببرم. خودم که این قدر پول ندارم!" او جلوی چارچوب در ایستاد. امام رضا (ع) به استقبالش آمد. او را بغل کرد و برایش دعا خواند. وقت خداحافظی بود. ریّان دست در گردن امام (ع) انداخت . ناگهان طاقت از دست داد و های های زیر گریه زد. گریه بلندش خدمتکارهای خانه امام رضا (ع) را غمگین ساخت. امام رضا (ع) به او آرامش داد. ریّان نمی توانست حرفی بزند. راه گلویش بسته شده بود و زبانش نمی چرخید. او باز دست ها وصورت امام رضا (ع) را بوسید و سپس به راه افتاد قدمی که جلو گذاشت. دوباره برگشت و به امام رضا (ع) در سال 1954 برای کم کردن هزینه و سرعت بخشیدن به کار تولید، بعضی خطوط اضافه از بدن اسپای حذف شد ، اما کسی متوجه این حذفیات

مجلات دوست کودکانمجله کودک 421صفحه 16