پرندگان
مجیدشفیعی
یک دسته پرنده از این طرف آسمان به آن طرف آسمان می رفتند . پیچ می خوردند و اوج می گرفتند . گاهی مثل لحاف بزرگی پهن می شدند روی ابرها. گاهی هم مثل دو بال بزرگ سیمرغی می شدند که داشت توی آسمان اوج می گرفت. سه روز بود که مثل سیل باران می بارید.
صدای بوق ماشین ها شنیده می شد. چراغ راهنمایی قرمز بود. عدد 124 رانشان می داد. یکی سرش را با خود کار می خاراند: یکی بوق می رد؛ دیگری تند و تند به ساعتش نگاه می کرد. یکی دیگر، به جلو وعقب می رفت و فریاد می کشید و روی فرمان می زد و با ماشین بغلی جر و بحث می کرد.
عدد داشت کمتر وکمتر می شد 94 95 96 97 98 99 100
یکی گفت: این باران هم ول کن نیست! یک دم دارد می بارد.
راننده ای که ماشین زنگ زده و رنگ ورویی رفته ای داشت گفت: وای سقف خانه ام!
سومی گفت: گِل شد!باز هم کوچه گِل شد. ماشین گِل خالی شد!
چهارمی گفت: این باران هم کار وکاسبی ما را خراب کرد.
یک آقای وانتی هم از ماشین بیرون آمده بود و داشت روی اسباب و اثاثیه ای که بار کرده بود؛ چادر می کشید و زیر لب چیزهایی می گفت.
یک ماشین هم خسته شد؛ رفت به سمت پیاده رو صدای پیاده ها را در آورد.
74 75 76 77 78 79 80
پرنده ها همینطور توی آسمان پرواز می کردند و مثل یک شال بلند در خودشان پیچیده می شدند.
برندة بزرگتر، آنکه جلوتر از همه بود، به بقیه گفت: خوب ! حالا
نام اسب : نورمن
ویژگی کلی : مهارت پذیری و تعلیم گرفتن اسب از انسان بسیار خوب است
رنگ : قهوه ای ، بلوطی رنگ
مجلات دوست کودکانمجله کودک 418صفحه 14