
بابا هم از پری بودن مامان راضی نبود. او میگفت همه فکر میکنند که مامان از پیش ما رفته است. میگفت هیچ کس باور نمیکند که مامان، یک پری مهربان و دوست داشتنی باشد. اصلاً هیچ کس نمیداند که مامان جه کارهایی خوبی انجام میدهد. من و بابا تصمیم خودمان را گرفتیم و یک روز که هر دوتا خیلی غمگین بودیم، روی یک تکه کاغذ نوشتیم: (( مامان - پری! ما دوست نداریم که تو یک پری باشی، ما فقط یک مامان میخواهیم.)) امضا: من و بابا .
دو - سه روز طول کشید تا مامان جواب ما را بدهد. بعدها فهمیدیم که همان روزها او به قطب شمال رفته بوده تا برای چند تا بچه اسکیموی فقیر، فیلم و کتاب ببرد. جواب مامان این بود: (( راستش من هم دلم برای شما تنگ شده و دلم میخواهد که هر چه زودتر به خانه برگردم. چون این دنیا پر است از بچه و شوهر، اما من که یک بچه و شوهر بیشتر ندارم ! مطمئن باشید که وقتی اولین برگ زرد پاییزی به زمین بیفتد، من پیش شما خواهم بود.)) امضا: مامان پری
پاییز شد. همهی برگها به زمین افتادند و مامان نیامد. البته ما بعدها فهمیدیم که تقصیر او نبوده، چون اولین برگ از درخت میافتاده، او داشته توی دشتهای آسیا به دنبال آخرین گوزن خالدار روی کره زمین میگشته تا نسل آنها را از نابودی نجات بدهد. مامان با اولین برف زمستانی به خانه برگشت و آن وقت من و بابا از خوشحالی به هوا پریدیم. بعد هر سهتایی با هم نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن وخندیدن و خوشحالی کردن. صبح روز بعد، بابا پس از مدتها، به سر کارش رفت. من و مامان هم صبحانه خوردیم و شروع کردیم به قایم باشک بازی کردن، اما یک مرتبه صدای در بلند شد و من دلم هری ریخت پایین. مامان در را باز کرد. همان پری کوچولو بود که سرش را جلو آورد و آهسته توی گوش مامان یک چیزی گفت. اما مامان سرش را جوری تکان داد که یعنی نه. بعد هم رفت تاج برفیاش را آورد و داد به پری کوچولو. پری کوچولو با تعجب به من و مامان نگاه میکرد، اما مامان تصمیم خودش را گرفته بود. او با یک لبخند از پری کوچولو تشکر کرد و در را بست. از آن روز به بعد ، من دیگر آن پری کوچولو را ندیدهام.
موضوع تمبر: نقاشی پل سزان
قیمت: 85 صدم واحد
سال انتشار: 1958
مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 35