
چی میتواند باشد؟ یک صندوق پست؟ چه فکر قشنگی! خانۀ ما صندوق پست نداشت. حالا اگر یک روز پستچی برای ما نامه بیاورد و کسی در خانه نباشد، میتواند نامههای ما را داخل این گالش قشنگ بریزد.)) شوریک، تا این حرف را شنید، دل و جرأت پیدا کرد و با هیجان گفت: - این فکر من بود! پدربزرگ پرسید : (( واقعاً )) - بله پدربزرگ! باور کن کار خودمه! - آفرین به تو پسرم! ... تو خیلی پسر باهوشی هستی!
پدربزرگ، بچّهها را نوازش کرد و بعد، هر سه تا با هم وارد خانه شدند. سر ناهار، پدربزرگ تا میتوانست از بچّهها تعریف کرد و برای مادربزرگ توضیح داد که شوریک چه پسر زیرک و باهوشیست: (( واقعاً تعجّب آوره! حتی فکرش را هم نمیکردم. میبینی زن؟ او یک گالش کهنه روی در خانه نصب کرده. من قبلاً گفته بودم که ما احتیاج به یک صندوق پست داریم. ولی هیچ وقت دنبال تهیّه آن نرفته بودم.))
مادربزرگ گفت: (( بله، ما میتوانیم فعلاً از این گالش کهنه به جای صندوق پست استفاده کنیم. ولی من به زودی یک صندوق پست نو و قشنگ میخرم.)) ( ادامه دارد )
موضوع تمبر: طراحی هنری
قیمت: 30 واحد
سال انتشار: 1945
مجلات دوست کودکانمجله کودک 392صفحه 15