مجله کودک 367 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 367 صفحه 11

نهنگه بهش میخندیده! ساقی سرمدی، 9 ساله از تهران ننه و عباسعلی با هم ساکت شدند. عباسعلی دلش برای ننهاش سوخت. رفت توی بغل ننه و ننه محکم او را بغل کرد و شروع کرد به خواندن لالایی. «لالالالا، گل فندق، آقاش رفته سر صندوق. لالالالا، گل پونه، آقاش رفته پی غوله. لالالالا گل لاله، آقاش رفته...» عباسعلی داشت خوابش میبرد که دو تا قطره باران چکید روی صورتش. عباسعلی به سقف و آسمان خانه نگاه کرد و چشمهای بارانی ننه را دید و با دست اشکهای ننه را پاک کرد و گفت: «ننه، آقا دیگه برنگشت.» ننه به عباسعلی نگاه کرد و گفت: «نه، ننه جون دیگه برنگشت...» عباسعلی تند بلند شد و گفت: «پس بقچهام رو ببند برم دنبال آقام. من پیداش میکنم. ننه. میآرمش خونه. میآرمش». ننه خندید. تو گریه از ته دل خندید و گفت: «دیر شده ننه. اون الان دیگه تو رو نمیشناسه.» عباسعلی دوباره گفت: «اما من میشناسمش ننه. من سهراب نیستم. آقامم رستم نیست.» ننه به آسمان نگاه کرد و سپیده را دید و به عباسعلی گفت: «ننه دیر وقته. حالا بیا بخواب تا فردا صبح.» عباسعلی دوباره رفت زیر کرسی و سرش را گذاشت روی پاهای ننهاش و خوابآلود گفت: «پس بقچهام رو ببند، صبح زود برم.» ننه هم خندید و گفت: «باشه ننه.» و نگاه کرد به عباسعلی که هفت پادشاه را خواب دیده بود و زیر لب گفت: «امشب هم گذشت...» بعد زیر سر عباسعلی یک متکا گذاشت و خودش رفت سراغ کتاب قصههایش. اتاقکی که او در آنجا هر وسیله به درد بخوری را که در آشغالها پیدا کرده، نگهداری میکند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 367صفحه 11