
عمر راحت و آسوده زندگی کنیم.» «خوشدل»
هم گفت: «راست میگویی! با این
ثروت زیاد، ما دیگر احتیاجی به
کار کردن نداریم. حالا بیا سکّهها را
بشماریم و قسمت کنیم. نصف از تو، نصف
از من. هر کدام سهم خودمان را برداریم
و برویم سر زندگی خودمان.» زیرک، اوّل
خواست قبول کند، امّا بعد فکری کرد و
گفت: «نه دوست من! بهتر است این کار
را نکنیم! ما که الآن به تمام این سکّهها نیاز
نداریم. پس چرا قسمت کنیم و تمامش را
برداریم؟ به نظر من خوب است که هر کدام
یکی دو سکّه، بـه قدر احتیاج خودمـان برداریم
و بقیّه را در جـای مناسبی که فقط من و تو
میدانیم، پنهان کنیم. هر چند روز یک بار که
احتیاج به پول داشتیم، میآییم و باز هم یک
یا دو سکّه برمی داریم. این طوری ثروت مان
سالها باقی میماند و از دست نمی رود. بهتر
نیست؟» خوشدل فکری کرد و به نظرش رسید
که دوستش حرف بدی نمی زند. پس قبول کرد
و راضی شد که همان کار را بکنند. آن وقت هر
کدام دو سکّه طلا از توی کیسه برداشتند و
بعد سر کیسه را محکم بستند و آن را بردند و
نزدیک شهر، در گوشهای از صحرا، زیر درختی
کهن سال و تنومند، زیر خاک پنهان کردند. درخت تنومند
هم شد نشانه و نشانیِِ گنجِِ آن ها. بعد هم وارد شهر شدند
و خوش و خرّم هر کدام به
خانۀ خودشان رفتند.
(ادامه دارد)
لباس:
رنگ لباس رسمی و سنتی لیورپول قرمز
وسفید است اما از دهه 1960 به بعد این
لباس به رنگ سراسر قرمز درآمده است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 362صفحه 15