
آقام دیر کرده. بگو زودتر بیاید ببینم چه خاکی بر سرمان بریزیم.
آبجی زهرا از من کوچکتر بود، عروسکش را میانداخت یک گوشه و با اوقات تلخی راه
می افتاد طرف خیاطخانه سامیه خانم، که یک کوچه بالاتر بود. اما بیشتر وقتها هنوز نرفته، با
خودِ آقام بر می گشت.
دلواپسیهای ننه جان همیشه بیخود بود. یک بار هم نشده بود که بدگمانیهایش درست
از آب دربیاید، و من هنوز در تعجبم که چرا درست وقتی که اصلا دلواپس نبود و فکر بد
نمیکرد، آن اتفاق بد افتاد !
مادرم را زیاد دوست نداشت اما برای او دلواپس میشد و خیالبافی میکرد. بیچاره آقام
بود که باید به فکر و خیال های بد او دل می داد و حرف هایش را می شنید:
- ننه جان، محمود، این روزها زنت حال خوشی ندارد. از من گفتن! رنگ و رویش پریده.
گمانم چیزیش باشد. نکند زبانم لال، غدهای چیزی توی دلش باشد! دیروز توی حمام دیدم
یک طرف شکمش ورم کرده. وای ننه جان، اگر این بچهها بی مادر بشوند، من پیرزن چه
کنم، تو چه کنی...
یا می گفت:
- اعصابش خراب است ننه. بی خودی جیغ میزند و به پر و پای بچهها میپیچید.
نکند یک وقت مثل زن آقا قاسم دیوانه شود ! اگر صلاح میدانی ننه جان، بگو دیگر
نرود خیاطخانه. گمانم سوزن زدن خستهاش کرده. مگر سامیه خانم چقدر
بهش دستمزد می دهد؟ یک لقمه کم و بیش، شکم بچهها سیر می شود.
بعضی وقتها هم گیر میداد به حال روز علیرضا و زهرا:
- آخرش این بچه با دوچرخه بلایی سر خودش میآورد. کوچهها
باریک است. تند هم که می رود. شاید ترمز دوچرخهاش نگرفت.
بیفتد زمین و سر و کلهاش بشکند، چه خاکی به سرمان بریزیم؟
- این زهرا خیلی لاغر مردنی است. بچهم خوب قد نکشیده. بچههای
هم سن و سالش را ببین، سه برابر او قد و هیکل دارند. زبانم لال، بچه
کوتوله از آب درنیاید ! ببرش دکترف ننه جان...
آغاز رمان «کاش یکی قصهاش را میگفت» به این صورت بود که خواندید، این قصهی بلند
در 88 صفحه و به بهای 1000 تومان توسط انتشارات ارغوانی چاپ و منتشر شده است.
کوسهها، شکارچیان مهاجمی در
اقیانوسها هستند که مانندی ندارند. تصویر
کوسهی ببری را میبینید این کوسه
هنگامی که هنوز کوچک است و اندازهای
بین 10 تا 15 سانتی متر بیشتر ندارد، نیز
خطرناک است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 308صفحه 35