و به هم نگاه کردند و گفتند :« ما برای ، گردو و
فندق میبریم، چون خیلی دوست دارد.»
گفت :« فکر نمیکنم که ، هم دوست داشته باشد!»
خندید و گفت :« آن هم ی بدمزهای مثل تو را !»
و از حرف خندهشان گرفت.
گفت :« برویم. حالا میبینید که ، خیلی دوست دارد!»
آنها رفتند و به خانهی رسیدند. همهی دوستان به جشن تولد
آمده بودند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 232صفحه 18