مجله خردسال 89 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 89 صفحه 19

وسط مزرعه ایستاده بود. گفت: «کمی به ما کاه می­دهی؟» گفت: «و کلاهت را!» گفت: «و لباست را!» خندید و گفت: «کاه و لباس وکلاهم را برای چه می­خواهید؟» جواب داد: «می­خواهیم یک درست کنیم.» گفت: «و ها را بترسانیم.» گفت: «اما ها از نمی­ترسند.» و با ناراحتی گفتند: «نمی­ترسند؟ پس از چی می­ترسند؟» گفت: «از تمیزی! آنها آشغال را خیلی دوست دارند.» و به هم نگاه کردند، بعد هر دو باهم گفتند: «فهمیدیم! زباله!» آنها از خداحافظی کردند و به خانه برگشتند. بعد آشغالها را دریک کیسه­ی بزرگ ریختند. در آن را بستند. بعد توی گذاشتند. بوی بد رفت. ها هم رفتند. و راحت راحت خوابیدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 89صفحه 19