دورتا دور ..... چرخید و گفت:« نمی دانم، اما اگر در داشت، لانه ی خوبی می شد!» ... گفت:« در دارد! یک در این بالا دارد. آن را بالای درخت می گذارم تا لانه ی من بشود!» ... و . سعی کردند ... را بلند کنند تا .... آن را بالای درخت ببرد. اما ........ سنگین بود. ....... گفت:« حالا که یک در دارد، بهتر است لانه ی من بشود، چون نمی توانیم آن را بالای درخت ببریم.» ............ هرچه سعی کرد از ....... بالا برود تا به در آن برسد، نتوانست. همین موقع، صدای فش فش ... به گوش رسید. .......... خودش را به آن ها رساند و گفت:« وای! چه لانه ی قشنگی!» .... و ..... و ..... به . گفتند:« این لانه ی تو است؟» . گفت:« نه ولی می تواند باشد!» بعد خزید و چرخید و دور ..... پیچید و رفت توی آن. .... و .... و ... با صدای بلند پرسیدند:« آن جا راحت است؟» ....... گفت:« خیلی راحت است!» این طوری شد که ....، لانه ی راحتی برای ..... شد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 321صفحه 19