بیدار شوند؟! اگر شیر بخواهند؟! ای وای ای وای! من آن جا نیستم! موشی گفت:« قول بده مرا نخوری، من هم کاری می کنم تا پیش بچه هایت برگردی!» پیشی گفت:« قول می دهم. قول می دهم.» موشی از سوراخ در بیرون آمد و گفت:« من می روم نزدیک پای خانم مزرعه دار. وقتی او جیغ کشید، تو دنبال من بیا. آن وقت او هم به دنبال تو می آِد، یادت باشد مرا نخوری! » کمی بعد، صدای جیغ خانم مزرعه دار بلند شد. پیشی به دنبال موشی دوید و خانم مزرعه دار با یک جارو به دنبال آن ها دوید. موشی، از سوراخ در انبار، رفت تو. پیشی ماند پشت در و میو میو کرد. خانم مزرعه دار، در را بازکرد و همراه پیشی، رفت توی انبار. پیشی فوری رفت پیش بچه گربه ها. خانم مزرعه دار با دیدن بچه گربه ها، جارو را کنار گذاشت و پیشی را ناز کرد و گفت:« وای! چه بچه های قشنگی داری! حتماً خیلی گرسنه هستی! صبر کن برایت غذا بیاورم! خانم مزرعه دار برای پیشی،آب و غذا آورد. او از دیدن بچه گربه ها آن قدر خوش حال شده بود که موشی را فراموش کرده بود! کمی بعد، در انبار باز باز بود، پیشی سیر سیر بود و بچه گربه ها خواب خواب بودند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 321صفحه 6