کار کی بود؟
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود.
یک روز خرگوش خانم یک سبد پر از لبـاس را در رودخانه شست و آنها را یکی یکی روی طناب بزرگی که در حیاط بسته بود پهن کرد تا خشک شوند.
او حسابی خسته شده بود. به خانه رفت، یک فنجان چای خورد و خوابید. وقتی بیدار شد، سبد را برداشت تا لباسهای خشک شده را از رو طناب جمع کند. اما وقتی به حیاط رفت، دید تمام لباسها روی زمین افتادهاند و گلی و کثیف شدهاند. خرگوش خانم خیلی عصبانی شد، بعد با خودش گفت:«حتما کلاغ این کار را کرده است، او خیلی بازیگوش است و بوی صابون را هم خیلی دوست دارد.»
خرگوش به طرف درختی که لانهی کلاغ روی آن بود رفت و گفت: «ای کلاغ ناقلا! چرا لباسهای مرا روی زمین انداختی؟»
کلاغ از لانه بیرون آمد و گفت: «من این کار را نکردهام. حتماً میمون باز هم روی طناب لباسها بازی کرده و لباسها را روی زمین انداخته.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 244صفحه 4