مجله خردسال 226 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 226 صفحه 8

فرشته­ها من سه سوره قرآن را می­توانم از حفظ بخوانم. یک روز به حسین گفتم: «بیا تا به تو قرآن یاد بدهم.» حسـین خـیلی خـوشحال شد. او فکر کرد باید قرآن را بیاورد. گفتـم: «نه حسین جان! من سوره­های قـرآن را از حفظ می­خوانم. تو هم تکرار کن تا یـاد بگیـری.» من به حسیـن نگفتم که هنوز نمی­توانم از روی قرآن بخوانم، چون به مدرسه نرفته­ام. حسین خیلی کوچک است و این چیزها را نمی­فهمد! من و حسین گوشه­ی اتاق نشستیم و من شروع کردم به خواندن یک سـوره­ی قرآن. حسیـن هم هـر چه را مـن می­گفتم آرام،آرام تکـرار می­کرد. او خیلی دلش می­خواست مثل من بتواند قرآن را از حفظ بخواند ولی چون کوچولو بود باید بیش­تر سعی می­کرد. همین موقع، پدربزرگ و مادر و دایی عباس صدای ما را شنیدند و به اتاق آمدند.پدر بزرگ مرا بوسید و گفت: «آفریـن بـه تـو! آفـریـن بـه تـو کـه به حسین قرآن را یاد می­دهی. خدا از تو راضی باشد. خدا پـشت پـنـاهـت باشـد.» مـادر و دایـی عباس هم به من آفرین گفتند. بعد حسین اولیـن آیه­ای را که یاد گرفته بود خواند. همه از این کار من خوش­حال بودند. حسین قرآن می­خواند و فرشته­ها می­خندیدیدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 226صفحه 8