صبح شده بود و همهی رنگهای دنیا دوباره برگشته بودند. لاک پشت با خوشحالی، آرام آرام از تپه پایین آمد. او رنگها را از خـورشید پـس گرفته بـود! لاک پشت با خودش گفت: « هر بار که خورشید رنـگها را ببرد، من میروم و آنها را برمیگردانم!»
از آن به بعد لاکپشت هر شب تا تپه میرود و صبح بالای تپه میرسد. بعد با خورشید و رنگهای قشنگ دنیا برمیگردد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 225صفحه 6