روزنامه گفت:«شماها چهطوری رفتید توی سطل؟» ظرف پلاستیکی گفت:«ما را انداختند توی سطل! خودمان که نیامدیم.» بطری یک تکه کاغذ خجالتی را نشان داد و گفت:«اما این کاغذ را انداخته بودند زمین، مثل تو! آقای رفتگر آمد و او را انداخت توی سطل. اگر آقای رفتگر بیاید تو را هم میاندازد توی سطل.» روزنامه گفت:«اگر نیاید چی؟» تکه کاغذ گفت:«میآید! همیشه میآید یک جاروی بلند هم دارد.» روزنامه گفت:«اگر تا آمدنش خیس و کثیف بشوم، مرا پیش شما نمیاندازد.» بطری گفت:«بیایید همه با هم آقای رفتگر را صدا کنیم. شاید او صدای ما را بشنود.» بعد همهی بطریها و پلاستیکها و کاغذهای توی سطل فریاد زدند:«آقای رفتگر! آقای رفتگر!» چند دقیقه بعد، یک نفر روزنامه را از زمین بلند کرد و گفت:«تو باید توی سطل باشی، نه روی زمین!» روزنامه را انداخت توی سطل. همه با خوشحالی دور روزنامه جمع شدند و گفتند:«حالا قایقشو ببینیم! کلاه شو ببینیم! ...»
آقای رفتگر خندید و با جاروی بلندش خش و خش زمین را جارو کرد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 458صفحه 6