برف کوفته قلقلی
فروزنده خداجو
خاله سرما توی آسمان نشسته بود. ابرها را مثل کوفته قلقلی میکرد و روی هم میگذاشت. باد از راه رسید و گفت:«روی زمین، بچهها منتظر برف هستند. چرا این برفها را اینجا انبار کردهای؟»
خاله سرما گفت:«اینها که برف نیستند! کوفته قلقلی هستند! این همه آشپزی کردم، حالا هم میخواهم بنشینم و با خیال راحت، کوفته بخورم!»
باد که میدانست بچهها روی زمین منتظر برف هستند، از این کار خاله سرما، حرصش گرفت! پوفی کرد، پافی کرد، کوفتهها توی هوا پخش شدند. پایین ریختند و برف بارید. بچهها شادی کردند. اما صدای گریهی خاله سرما، همراه برف پایین میآمد. باد ناراحت شد. چرخید و چرخید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 421صفحه 5