هشت پا ماهی دلفین حلزون
حلزون کوچولو
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.
یک روز وقتی که و و با هم بازی میکردند، را دیدند که روی یک سنگ نشسته بود و آنها را تماشا میکرد. به طرف رفت و گفت:«بیا با ما بازی کن!» خجالت کشید و رفت توی صدفش. جلو آمد و گفت:«چه خجالتی!» گفت:«شاید دوست ندارد با ما بازی کند.» و گفتند:«شاید!» و دوباره مشغول بازی شدند. کمی بعد، از صدفش بیرون
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 413صفحه 20