برد. آقا موشه فریاد زد:«کلاهت را پس میآورم دوست من!» مترسک خندید و موش سوار کلاه رفت.
کمی بعد باد او را جلوی خانهاش بر زمین گذاشت. وقتی موش به خانه رسید از سرما میلرزید. خانم موشه، او را کنار بخاری نشاند و برایش چای داغ آورد. آقا موشه گفت:«از این کلاه خوب مراقبت کن! امانت است. باید آن را پس بدهم.»
خانم موشه پرسید:«این کلاه چه کسی است؟» آقا موشه گفت:«کلاه یک دوست. یک دوست خوب و مهربان.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 411صفحه 6