مجله خردسال 411 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 411 صفحه 4

کلاه یک دوست کی از روزهای پر باد پاییزی بود. آقا موشه، یک کیسهی بزرگ برداشت تا به مزرعهی گندم برود. گندمها را چیده بودند و حالا نوبت آقاموشه بود که برود و گندمهایی را که روی زمین ریخته بود، جمع کند و به خانه بیاورد. با رفتن آقاموشه، خانم موشه به بچهها غذا داد. آنها را سرجایشان گذاشت تا بخوابند. اما خودش منتظر نشست. منتظر برگشتن آقا موشه. آقاموشه به مزرعه رسید و شروع کرد به جمع کردن دانهها از روی زمین. او تمام روز را کار کرد تا کیسه را پر کند. نزدیک غروب، ناگهان هوا ابری شد. آقا موشه به دوروبر نگاه کرد. کیسهاش پر شده بود و او باید بر میگشت. اما باران شروع شد. آن هم چه بارانی! آقا موشه، خودش را نزدیک مترسک وسط مزرعه رساند. کیسه اش را بغل گرفت و زیر مترسک نشست. هوا تاریک شده بود و باران تندی میبارید. بیچاره آقا موشه، خیس خیس شده بود. راه خانه را هم گم کرده بود. باد وزید و دور مترسک چرخی زد. مترسک به باد گفت:«باید به موش کمک کنی!» باد گفت:«تو مترسکی! مگر نمیبینی این موش یک کیسه پر از گندم برداشته؟!» مترسک گفت:«او سهم خودش را برداشته. گندمهایی را که روی زمین ریخته بود جمع کرده. باید به او کمک کنی، بچههایش منتظر هستند.» باد کلاه مترسک را برداشت و با یک چرخ آقا موشه و کیسهاش را توی کلاه گذاشت و با خودش

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 411صفحه 4