پروانه پرنده کرم خاکی زنبور
کرم خاکی
کی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.
چند روز بود که کسی را ندیده بود. خیلی نگران بود. هم از بی خبر بود. روزی که پروانه روی خاک نشست و را صدا زد، هم صدای او را شنید و پیش نشست و همراه او را صدا زد. اما از خاک بیرون نیامد. گفت:«شاید ناهار شده!» گفت:«شاید هم شام شده!» بالای درخت بود که صدای و را شنید و گفت:«نه جانم! نه
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 406صفحه 20