من بس تَــنی مـــــی خوام
سرور کتبی
پسر کوچولو داد زد:«من بستنی میخواهم.» و یک جیغ بلند کشید. جیغ بالا پرید و رفت خانهی همسایه و خورد به یک نوزاد که توی گهواره خوابیده بود. جیغ، خواب نوزاد را پاره پاره کرد. پسر داد زد:«من سه تا بستنی میخواهم.» و سه تا جیغ بلند کشید.جیغها پریدند توی کوچه و خوردند به بادکنکهای یک بادکنک فروش ... بومب ... بومب ... بومب ... بادکنکها یکییکی ترکیدند.
پسر داد زد:«من چهارتا بستنی میخواهم...» و چهار تا جیغ بلند کشید. جیغها پریدند توی کوچه، یک کامیون از کوچه رد میشد، جیغها مثل میخ روی زمین افتادند و چهارتا چرخ کامیون را پنچر کردند. پسر داد زد:«من خیلی بستنی میخواهم ... خیلی ... خیلی ...» و خیلی خیلی جیغ کشید. یکی از خیلیها افتاد توی لانهی کلاغ و تخمهای او را شکست. یکی هم افتاد روی فوارهی پارک. فواره، قیلی
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 406صفحه 5