خنک بشود. بعد بروم سر خونه زندگیم!" صدا نزدیک تر شد. نزدیک و نزدیک که شد، خروسه پرید و قوقاقاقا کرد. ناگهانی صدای عجیبی شنید. صدا گفت:" این کی بود که قوقاقاقا کرد؟" بعد هم سایه ای دراز و گنده روی دیوار پیدا شد. خروسه خیلی ترسید. دوباره صدا را شنید:" یک قولای نشانت بدهم که شش تا قولا از توش در بیاید!" بعد سایه ی روی دیوار تکان خورد. این وری شد. آن وری شد! خروسه دیگر نفهمید که چی شد! از ترس غش کرو افتاد روی زمین. کمی بعد، چشم هایش را که باز کرد، مرغ ها را دید که روی سر هم سوار شده اند و یک سایه ی بزرگ و بلند، روی دیوار درست کردهاند و قد قد قد میخندند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 362صفحه 6