فرشتهها
وقتی از پله ها پایین میروم، مادرم دستم را می گیرد تا نیفتم. وقتی کنار پنجره می ایستم، پدرم مراقب من است تا نیفتم. یک روز به دایی عباس گفتم:" مگر شما نگفتید که خدا همیشه مراقب من است! پس چرا پدر و مادرم همیشه نگران و مراقب من هستند؟" دایی گفت:" خداوند، پدر و مادر را آفریده تا مراقب فرشتههای کوچک او باشند. دستهای پدر و مادرت وقتی تو را بغل می گیرند، وقتی دستهایت را می گیرند و وقتی تو را نوازش میکنند، مثل دست های خدا هستند. با وجود آن ها خدا همیشه مراقب تو است." حالا من هر وقت که دلم برا ی خدا تنگ می شود، دستهای پدر ومادرم را می بوسم. دستهای آن ها پر است از مهربانی خدا.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 358صفحه 8