اسب دریایی سوار شد و با باله هایش او را محکم گرفت. اسب دریایی خیلی زود او را به خانه اش رساند. ماهی کوچولو اسب دریایی را بوسید و گفت:" ممنون که به من کمک کردی. خدانگهدار." اسب دریایی لبخندی زد و همان جا ماند. ماهی کوچولو گفت:" به خانهات نمی روی؟ " اسب دریایی گفت:" از امروز، خانه ی من همین جا است. من پیش تو میمانم و اسب دریایی تو می شوم. سوارت می کنم و هر جا که خواستی تو را میبرم." از آن روز به بعد، ماهی کوچولو هیچ وقت به خاطر دم پاره اش غصه نخورد. او خیلی خوش حال بود. حالا او یک دوست داشت، یک دوست به اسم اسب دریایی.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 358صفحه 6