رفت و ... و ... منتظر شدند تا برگردد. کمی بعد ... برگشت و گفت:" پنجاه قدم است!" ... گفت:" اشتباه می کنی، دوازده قدم است!" ناگهان صدای غش غش خنده ی ... از بالای درخت به گوش رسید. ... و ... و ... با تعجب به ... نگاه کردند. ... گفت:" وای! چه قدر شما بامزه هستید!" ... گفت:" بامزه! اما ما شوخی نمی کردیم." ... به ... گفت:" تو بگو از این جا تا رودخانه چند قدم است؟" ... گفت:" هیچ قدم!" ... و ... و ... با تعجب پرسیدند:" چی؟ هیچ قدم؟" ... گفت:" چون من پرواز می کنم قدم نمی زنم." ... و ... و ... با شنیدند این حرف ... شروع کردند به خندیدن. ... گفت:" حالا فهمیدم چرا ... با دوازده قدم تا رودخانه می رود، من با هشتاد قدم. ... با پنجاه قدم و ... با هیچ قدم!
راستی! تومی دانی چرا؟
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 357صفحه 19