گفت:" به ... کمک کن تا یک خط صاف بکشد." ... روی کاغذ آمد و گفت:" ... جان! با کمک من می توانی خط صاف بکشی. پس شروع کن! ... گفت:" اگر یک خط دیگر بکشم، نوکم تمام می شود." ... گفت:" نترس. بیا و یک خط صاف بکش." ... گفت:" نترس! برو جلو." ... آرام آرام به کاغذ نزدیک شد. نوکش را کنار ... گذاشت و یک خط صاف گذاشت. .. و ... با خوش حالی گفتند:" آفرین ... ! " اما ... گفت:" دیددی؟! نوکم تمام شد. من دیگر نوک تیز نیستم." همین موقع ... جلو آمد و گفت:" دوست من! کار من این است که هر موقع نوک تو تمام شد، تو را بتراشم!" بعد ... شروع به تراشیدن نوک ... کرد. کمی بعد .. دوباره نوک تیز شد. .. و ... و .. گفتند:" آفرین ...! بعد ... و .. و ..، کنار .. نشستند و به او گفتند:" ما همه دوستان تو هستیم و وقتی دوستان کنار هم باشند، همه ی کارها درست انجام می شود! ... خندید و گفت:" باز هم می خواهم خط بکشم. می خواهم نقاشی کنم! " همه خدیدند و ... مشغول کار شد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 353صفحه 19