که ... پر آب داشته باشد." ... گفت:" و ... ها سبز باشند؟" ... جواب داد:" بله. به همان جا می روم." .. و ... گفتند:" ما هم با تو می آییم." بعد ... و ... و ... رفتند و رفتند. ... داغ داغ می تابید. آن ها خسته و تشنه بودند، اما همین طور می رفتند. ناگهان ... فریاد زد:" من از این جا یک عالمه ... می بینم!" ... پرسید :" آنهاسبز هستند؟" ... جواب داد:" سبز و پر از ... !" ... گفت:" من صدای ... را می شونم. آن را می بینی؟" .. گفت:" .. را می بینم! پر از آب است. ما رسیدیم! و کمی بعد ، ... و ... و ... به ... و ... و ... رسیدند. ... در سایه ی ... ها راحت و آسوده به خواب رفت. .. روی یک ... نشست و حسابی شهد شیرین نوش جان کرد و .. آرام آرام توی آب خنک ... ، شنا کرد. این پایان سفر ... و ... و ... .ود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 344صفحه 19