فرشته ها
من می خواستم دست هایم را بشویم. حسین هم به دنبال من آمد. او قدش به دستشویی ما نمی رسید. من دست هایم را شستم. می خواستم دست های حسین را بشویم، اما او می خواست خودش دست هایش را بشوید. خواستم او را بغل بگیرم و بلند کنم. اما حسین خیلی سنگین بود. بالاخره کمی بلندش کردم. حسین دست هایش را زیر آب برد و همه ی سر و صورت و لباسش را خیس کرد. مادرم به دستشویی آمد و شیر آب را بست و گفت :" این آب برای بازی کردن نیست. شیر آب را باز گذاشته اید و آب را هدر می دهید؟" گفتم:" حسین می خواست خودش دستش را بشوید." مادرم به حسین نگاه کرد و گفت:" اما حسین که سر تا پایش را شسته!" مادر همین طور که با حوله، دست و صورت حسین را خشک می کرد گفت:" گاهی وقت ها که امام از کنار آشپزخانه می گذشتند، اگر می دیدند که شیر آب بی خودی باز است، حتما یادآوری می کردند که آب را هدر ندهید و از آن درست استفاده کنید. شما هم باید یاد بگیرید که از هر چیز درست استفاده کنید."
مادرم لباس های حسین را هم عوض کرد، چون حسابی خیس شده بودند. او یکی از لباس های مرا تن حسین کرد. حسین با لباس گشاد من خیلی بامزه و خنده دار شده بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 342صفحه 8