گفت:" این سیب قرمز و بزرگ، خانه ی خوش مزه ی من است!" مورچه با خوش حالی گفت:" اجازه میدهی من هم توی این خانهی خوش مزه زندگی کنم؟" کرم گفت:" از آن طرف سیب، شروع کن به سوراخ کردن سیب! آن قدر که به وسط آن برسی. من هم از این طرف سیب را سوراخ می کنم. بعد توی سیب با هم همسایه میشویم!" مورچه گفت :" من که بلد نیستم سیب ر ا سوراخ کنم. نه نه من نمیتوانم." کرم گفت : " اگر نمیتوانی، نباید توی خانهی من زندگی کنی!"
مورچه، از درخت پایین آمد. او هم خسته بود، هم گرسنه، همین طور که میرفت، صدای خنده و شادی شنید. بعد بوی خوب شیرینی دماغش را قلقلک داد و دهانش را آب انداخت. مورچه به طرف صدای جشن و شادی رفت. ناگهان خودش را وسط شهر مورچه ها دید. و با خوشحالی بار و بندیلش را زمین گذاشت و با بقیه مشغول درست کردن شیرینی شد.
حالا او در شهر مورچهها، یک خانه دارد، کوچک و قشنگ. یک انبار پر از غذا یک شهر پر از دوستان خوب و یک کار شیرین مثل پختن شیرینی!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 335صفحه 6