مجله خردسال 335 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 335 صفحه 4

خانهای برای مورچه یکی بود، یکی نبود. توی شهر مورچه ها، هیچ کس بیکار نبود. از صبح تا شب، همه مشغول کار بودند. بعضی ها به دنبال غذا می رفتند. و بعضی ها از بچه ها مراقبت می کردند. بعضی ها غذاها را انبار میکردند و ... خلاصه ، هر کس مشغول کاری بود. اما در میان آن ها، مورچهی تنبلی بود که اصلا دلش نمی خواست کار کند. شهر مورچه ها ، شهر تنبلی نبود. برای همین هم یک روز، بقیه ی مورچهها، بار و بندیل مورچه ی تنبل را پشتش گذاشتند و او را از شهر بیرون کردند. مورچه پیش خودش گفت:" میروم و جای راحتی برای خودم پیدا می کنم. جایی که پر از غذا باشد و مجبور نباشم کار کنم. مورچه رفت و رفت تا به درخت بلندی رسید . از بالای درخت، بوی خوب عسل می آمد. مورچه گفت:" جانمی جان! پیدا کردم. می روم و با زنبورها زندگی میکنم. خانهی آن ها همیشه پر از عسل است. مورچه از درخت بالا رفت. جلوی در کندو. یک زنبور بزرگ و قوی ایستاده بود. مورچه گفت:" من خانهای ندارم. آمده ام تا در خانهی شما زندگی کنم." زنبور گفت:" اگر می خواهی پیش ما زندگی کنی، باید مثل یک زنبور کار کنی و عسل درست کنی." مورچه گفت:" من که بلد نیستم عسل درست کنم." زنبور نگهبان گفت:" پس در خانه ی زنبور جایی برای تو نداریم." مورچه آرام آرام از درخت پایین می آمد که صدای عجیبی شنید. خرت ، خرت ... خرت ، مورچه به دور و برش نگاه کرد. یک سیب قرمز و بزرگ روی درخت بود. جلوتر رفت و کرم کوچولویی را دید که خرت وخرت وخرت مشغول سوراخ کردن سیب بود. مورچه پرسید:گ تو تنها زندگی می کنی؟ کرم جواب داد:" بله!" مورچه پرسید:گ کجا زندگی میکنی؟" کرم

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 335صفحه 4