میلرزد. ... گفت :" چرا زیر باران ماندی؟" ... گفت:" چرا به لانهات نرفتی؟" ... در حالی که میلرزید گفت:" چون لانهای ندارم." ... گفت :" بیا و توی طویله، پیش من و ... بمان. " ... گفت :" نه! نه! من طویله را دوست ندارم." ... گفت :" بیا و در مرغدانی بمان!" ... گفت :" نه! مرغدانی خیلی کوچک است." ... گفت :" بهتر است یک لانه برای خودت داشته باشی!" ... گفت:" یک لانهی گرم و نرم و راحت!" ... گفت:" من فکر خوبی دارم!" ... پرسید:" چه فکری!" ... گفت:" برای ... یک لانه سراغ دارم. آنجا هم گرم است و هم راحت. ... و ... و ... پرسیدند:" کجا؟" ... گفت:" انباری پشت خانه!" ... و .. . و ... و ... با خوش حالی گفتند:" آفرین! چه فکر خوبی کردی!" بعد، ... و ... کمی کاه به انباری بردند و آن جا خانهی ... شد. یک خانهی گرم و راحت، برای روزهای سرد و بارانی!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 334صفحه 19