مهمان بازی
مادر قوری اسباب بازی ام را پر از چای کرد . من بیسکویتم را خرد کردم و توی بشقاب ریختم .
بازی شروع شد . مادر و پدرم مهمان من شدند . عروسکم خوابیده بود . ما ، توی فنجان های کوچک چای ریختیم و آن را با بیسکویت خوردیم .
ما خنده مان گرفته بود ولی آهسته خندیدیم تا عروسکی بیدار نشود .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 284صفحه 16