موقع .... سرش را زیر آب برد. .... به طرف .... رفت و گفت :" تو با یک .... بازی میکنی؟" .... گفت :" نه! ولی شاید یک .... را بخورم. .... ترسید و شنا کرد و از .... دور شد. با رفتن .... . .... قاه قاه خندید و گفت :" وای من چه قدر ترسناک هستم!"
..... همین طور شنا می کرد و میرفت و که صدایی شنید:"! ..... تو کجایی؟" این صدای خانم ..... بود که به دنبال میگشت. بالاخره خانم .... او را پیدا کرد. .... با خوش حالی به طرف خانم ..... شنا کرد و رفت پیش مادرش. درست جایی که پر بود از .......
آن ها همه شاد بودند و با هم بازی میکردند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 277صفحه 19