فرشته ها
نزدیک عید بود. من و پدر و مادرم برای خرید به بازار رفته بودیم. مادرم برایم یک جفت کفش . یک جفت جوراب، یک شلوار و یک بلوز خرید. بعد یک پیراهن دخترانه و یک کفش دخترانه هم خرید. به مادرم گفتم : " اُ .... ! من که پسر هستم. چرا پیراهن دخترانه خریدید؟" مادرم گفت:" اینها را برای تو نخریدهام، اینها را برای یک دختر کوچولو خریدهام که تو او را نمیشناسی." گفتم:" چرا برایش لباس خریدید؟ مادرم گفت :" برای این که او هم مثل تو از داشتن لباس عید خوش حال بشود." مادرم یک پارچه ی چادری هم برای مادر همان دختر کوچولو خرید. پدرم هم یک جعبه شیرینی برایشان خرید. مادرم گفت :" امام حسین (ع) گفته اند که پس از نماز مهم ترین کاری که خدا را خوش حال می کند، شاد کردن دل دیگران است. عید نوروز، روز جشن و شادی است. همه ی ما باید کمک کنیم تا در روز جشن و عید، هیچ کس غمگین نباشد."
عید بود. بهار بود. من و پدر و مادرم خوشحال بودیم. مثل آن دختر و مادرش. مثل خدا، که از کار ما خوشحال و راضی بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 277صفحه 8