مهمان برفی هفت سین
فروزنده خداجو
نوروز نزدیک بود. خاله پیرزن سفرهی هفت سین را چیده . لباس نو پوشید، چارقد گل دارش را سر کرد. حالا می توانست کنار سفرهی هفت سین بنشیند و مثل هر سال منتظر عمو نوروز بماند. خاله پیرزن پنجره را باز کرد تا هوا بخورد که یک دفعه ننه سرما پرید توی اتاق و گفت: " سلام علیکم ... سلام علیکم خانوم خانوما. چه چارقد گل داری! چه لپ های قرمزی !" خاله پیرزن، یکه خورد و گفت :" علیک سلام! شما کجا؟ این جا کجا؟ ! الان وقت بهار است. چه بی موقع تشریف آورده اید!" ننه سرما، ریز ریز خندید. هفت سین توی سفره از سرما لرزیدند. حتی ماهی قرمزه هم رفت و ته تنگ بلور چسبید. خاله پیرزن مانده بود چه کار کند، از سرما، مور مورش میشد! ننه سرما سر تا پا سفید پوشیده بود و موهای فرفری برفیاش تا به پایش میرسید. حتی ابرو و مژههایش هم سفید بود. سیب گفت :" مهمان ناخوانده نمی خواستیم." سبزه لب ورچید و گفت :"هیس! " هفت سین های دیگر زدند زیر خنده. خاله پیرزن، همان طور هاج و واج ایستاده بود . اگر ننه سرما میماند،؛ که بهار نمیآمد. اگر هم دل شکسته می رفت که عید عید نمیشد. او هیچ وقت مهمان را از خانه اش بیرون نمی کرد. ننه سرما گفت :" به به چه هفت سین قشنگی! اجازه هست سر سفره بنشینم!" تا خاله پیرزن خواست جواب بدهد، ننه سرما کنار سفره نشست. سبزه از سرما لرزید. سنجد به سکه و سبزه چسبید. سیب هم قل خورد و قل خورد و خودش را به ظرف سمنو چسباند. سرکه داشت توی شیشه یخ میزد. ننه سرما گفت :" خاله پیرزن! چرا این قدر تعجب کردی؟ مگر همیشه باید زمستان مهمان تو باشم؟ خاله پیرزن سرش را تکان داد. ننه سرما گفت:" دلم میخواست آخرین شب زمستان هم مهمان تو باشم! حالا بیا و کنار من بنشین. خاله پیرزن نشست. اما هنوز هم نگران بود. ننه
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 277صفحه 4